حلقه و زنجیر یا ریسمانی که به پای چهارپایان یا زندانیان ببندند، بخو، داتوره، تاتوله گیاهی یک ساله از تیرۀ بادمجانیان با برگ های درشت، بدبو و گل های شیپوری ارغوانی یا سفید که حاوی ماده ای سمّی به نام داتورین است و در معالجۀ آسم، تنگی نفس، تشنج و رماتیسم به کار می رود
حلقه و زنجیر یا ریسمانی که به پای چهارپایان یا زندانیان ببندند، بُخَو، داتورِه، تاتولِه گیاهی یک ساله از تیرۀ بادمجانیان با برگ های درشت، بدبو و گل های شیپوری ارغوانی یا سفید که حاوی ماده ای سمّی به نام داتورین است و در معالجۀ آسم، تنگی نفس، تشنج و رماتیسم به کار می رود
شاخ دمیدنی که صور باشد، قوله تعالی فاًذا نقر فی الناقور (قرآن 8/74)، ای فی الصور، (منتهی الارب)، صور، (ترجمان علامه جرجانی)، صور اسرافیل و هر بوق، (فرهنگ نظام)، نای بزرگ را هم گفته اند که کرنای باشد و در عربی صور اسرافیل را خوانند، (برهان قاطع) (آنندراج)، صور یا بوقی که دمیده می شود در آن، (ازالمنجد) (از اقرب الموارد)، صور که روز محشر هنگام نشر خلایق در آن دمیده می شود، (از معجم متن اللغه)، صور و شاخی که در آن میدمند، (ناظم الاطباء)، نای بزرگ، صور، (غیاث اللغات از لطایف و منتخب اللغات)، نقیر، ج، نواقیر، قلب، (معجم متن اللغه)
شاخ دمیدنی که صور باشد، قوله تعالی فاًذا نُقِر فی الناقور (قرآن 8/74)، ای فی الصور، (منتهی الارب)، صور، (ترجمان علامه جرجانی)، صور اسرافیل و هر بوق، (فرهنگ نظام)، نای بزرگ را هم گفته اند که کرنای باشد و در عربی صور اسرافیل را خوانند، (برهان قاطع) (آنندراج)، صور یا بوقی که دمیده می شود در آن، (ازالمنجد) (از اقرب الموارد)، صور که روز محشر هنگام نشر خلایق در آن دمیده می شود، (از معجم متن اللغه)، صور و شاخی که در آن میدمند، (ناظم الاطباء)، نای بزرگ، صور، (غیاث اللغات از لطایف و منتخب اللغات)، نقیر، ج، نواقیر، قلب، (معجم متن اللغه)
به معنی نامبردار است، یعنی آنچه از آن در جاها بازگویند، (برهان قاطع) (آنندراج)، مشهور، نامدار، (از ناظم الاطباء)، مصحف ’نامور’، (حاشیۀ برهان قاطع معین)
به معنی نامبردار است، یعنی آنچه از آن در جاها بازگویند، (برهان قاطع) (آنندراج)، مشهور، نامدار، (از ناظم الاطباء)، مصحف ’نامور’، (حاشیۀ برهان قاطع معین)
دولاب. (اقرب الموارد) (ناظم الاطباء). دولاب یا کوزۀ آن. (منتهی الارب). دولاب الماء یستقی به. (معجم متن اللغه). نوعی از دلو که بدان آب کشند. (ناظم الاطباء). دلو یستقی بها او ما یدیره الماء من المنجنونات. (اقرب الموارد). دلوها یا کوزه هائی که به ریسمان دایره مانندی بندند و بدان وسیله آب از چاه کشند، بینی و پرۀ بینی. (ناظم الاطباء). ج، نواعیر
دولاب. (اقرب الموارد) (ناظم الاطباء). دولاب یا کوزۀ آن. (منتهی الارب). دولاب الماء یستقی به. (معجم متن اللغه). نوعی از دلو که بدان آب کشند. (ناظم الاطباء). دلو یستقی بها او ما یدیره الماء من المنجنونات. (اقرب الموارد). دلوها یا کوزه هائی که به ریسمان دایره مانندی بندند و بدان وسیله آب از چاه کشند، بینی و پرۀ بینی. (ناظم الاطباء). ج، نواعیر
مهتر که در هر امور منتظر او باشند، واحد و جمع و مؤنث و مذکر در وی یکسان است. (منتهی الارب) (از آنندراج). مهتری که در همه کارها منتظر وی باشند. (ناظم الاطباء). نظوره. نظیره. نظور. السید ینظر الیه. (معجم متن اللغه). ناظور. (از المنجد) ، محبوبه. معشوقه. (غیاث اللغات)
مهتر که در هر امور منتظر او باشند، واحد و جمع و مؤنث و مذکر در وی یکسان است. (منتهی الارب) (از آنندراج). مهتری که در همه کارها منتظر وی باشند. (ناظم الاطباء). نظوره. نظیره. نظور. السید ینظر الیه. (معجم متن اللغه). ناظور. (از المنجد) ، محبوبه. معشوقه. (غیاث اللغات)
پارچه ای که برای جامه کردن به اندازه نیست: این یک ذرع پارچه ناقواره است، هیچ قسم جامه با آن نتوان کرد به علت کمی آن. (یادداشت مؤلف) ، در تداول، نامتناسب. ناجور. بی قواره
پارچه ای که برای جامه کردن به اندازه نیست: این یک ذرع پارچه ناقواره است، هیچ قسم جامه با آن نتوان کرد به علت کمی آن. (یادداشت مؤلف) ، در تداول، نامتناسب. ناجور. بی قواره
پیشار برشک آمد و دید پیشار شاه سوی تندرستی نبد کار شاه (فردوسی)، شیشه آوند شیشه ای، پیکان دراز شیشه، شیشه کوچک مدور که به صورت مثانه سازند و در آن بول کنند، بول شاش تفسره، حقه باروت. یا قاروه برج. قاروره ای که از بالای برج بسوی دشمن اندازند، نوعی از پیکان، جمع قواریر. یا قاروره بر سنگ زدن، ناخوش کردن عیش منغص کردن عشرت
پیشار برشک آمد و دید پیشار شاه سوی تندرستی نبد کار شاه (فردوسی)، شیشه آوند شیشه ای، پیکان دراز شیشه، شیشه کوچک مدور که به صورت مثانه سازند و در آن بول کنند، بول شاش تفسره، حقه باروت. یا قاروه برج. قاروره ای که از بالای برج بسوی دشمن اندازند، نوعی از پیکان، جمع قواریر. یا قاروره بر سنگ زدن، ناخوش کردن عیش منغص کردن عشرت
کرنای شاخ دمیدنی بوقی که درآن دمند صور، جمع نواقیر. ناقوس. چوب درازی که نصاری برای اعلام دخول درنمازآنرابچوبی کوچکتربنام} وبیل {زنند، زنگی بزرگ که دربرج کلیسا از سقف آویخته است وبرای دعوت ترسایان بعبادت و اجرای مراسم مذهبی آنرابصدا درآورند، جمع نواقیس، الف - انتباهی که شخص رابسوی توبت وانابت وعبادت خواند. ب - جذبه ای که از حق تعالی خبرکند وازنفس خلاصی دهد وبطاعت و قناعت دعوت کند وازخواب غفلت بیدار سازد
کرنای شاخ دمیدنی بوقی که درآن دمند صور، جمع نواقیر. ناقوس. چوب درازی که نصاری برای اعلام دخول درنمازآنرابچوبی کوچکتربنام} وبیل {زنند، زنگی بزرگ که دربرج کلیسا از سقف آویخته است وبرای دعوت ترسایان بعبادت و اجرای مراسم مذهبی آنرابصدا درآورند، جمع نواقیس، الف - انتباهی که شخص رابسوی توبت وانابت وعبادت خواند. ب - جذبه ای که از حق تعالی خبرکند وازنفس خلاصی دهد وبطاعت و قناعت دعوت کند وازخواب غفلت بیدار سازد