جدول جو
جدول جو

معنی نافره - جستجوی لغت در جدول جو

نافره(فِ رَ)
خویشان و نزدیکان مرد. (منتهی الارب). خویشان و نزدیکان شخص. (ناظم الاطباء) : نافرهالرجل، اسرته و فصیلته التی تغضب لغضبه. (معجم متن اللغه) (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از نادره
تصویر نادره
(دخترانه)
مؤنث نادر، آنچه به ندرت یافت شود، کمیاب، بی همتا
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از نایره
تصویر نایره
آتش برافروخته، کنایه از فتنۀ برپاشده، کنایه از کینه و دشمنی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از منافره
تصویر منافره
از هم نفرت داشتن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از کافره
تصویر کافره
کافر، بی دین، منکر خداوند، زندیق، زندیک، ناپاک دین، ملحد، ناخدا
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از نافله
تصویر نافله
نماز مستحبی که پس از نماز واجب خوانده می شود، عبادتی که واجب نباشد، عبادت غیر واجب، عطیه، بخشش، غنیمت
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ناسره
تصویر ناسره
غیر خالص، کلام نازیبا و نارسا، زر قلب، پول معیوب
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از نادره
تصویر نادره
شخص نابغه، کنایه از اتفاق عجیب، کنایه از سخن دلنشین، نادر
فرهنگ فارسی عمید
(خَ فِ رِ)
نام یکی از دهستان های بخش شادگان شهرستان خرمشهر در نزدیکی شادگان، محصول عمده آن غلات دیمی و خرما و برنج است. شغل اهالی زراعت و تربیت نخل و گله داری و صنایع دستی زنان عبا و حصیر بافی است. این دهستان از یازده قریۀ کوچک و بزرگ تشکیل شده که جمعیت آن در حدود یازده هزار نفراست. قراء مهم آن عبارتند: از تویخی، دارای 3440 تن. مندوان، دارای 1389 تن و عده ای از ساکنان آن از طایفۀ آل ابوخضرند. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6)
لغت نامه دهخدا
(خَ فِ رَ)
عشیره ای از طائفۀ بنی کعب خوزستان. (از فرهنگ جغرافیای سیاسی کیهان ص 90)
لغت نامه دهخدا
(عَقَ فَ)
با کسی به فخر به حاکم شدن. (تاج المصادر بیهقی). داوری کردن با هم در حسب و نسب یا در نازیدن با هم. (منتهی الارب) (آنندراج) (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). مفاخره در حسب و نسب. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا)
لغت نامه دهخدا
تصویری از نافذه
تصویر نافذه
نافذه در فارسی مونث نافذ و پنجره روزنه مونث نافذ، جمع نوافذ
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نافخه
تصویر نافخه
مونث نافخ
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نافچه
تصویر نافچه
ناف کوچک
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نافجه
تصویر نافجه
پارسی تازی گشته نافه
فرهنگ لغت هوشیار
ناظره در فارسی مونث ناظر چشم مونث ناظر: نظرکننده، چشم، جمع ناظرات
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نافعه
تصویر نافعه
نافعه در فارسی مونث نافع و: سود مونث نافع
فرهنگ لغت هوشیار
ناشره در فارسی مونث ناشر و سیاهرگ بازو، دستگاه پخش: در شکر سازی مونث ناشر، جمع ناشرات
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نائره
تصویر نائره
آتش و شعله، شرر، گرمی آتش و حرارت
فرهنگ لغت هوشیار
آتش: مردم صلاح اندیش که درهرات بودنداطفای نایره فتنه توانستندکرد، شعله آتش: درحال نایره آن غضب فرو نشیند، گرمی حرارت، کینه دشمنی یاحرف نایره
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نافرخ
تصویر نافرخ
شوم، نامیمون، نحس
فرهنگ لغت هوشیار
نادره در فارسی مونث نادر کمیاب، سخن نغز، بی مانند بی همتا، ترونده تروند ترونده پالیزان هر گاو و خر را کی رسد زین میوه های نادره زیرکدل کربزخورد (مولانا) مونث نادر، واحد نادر، مبالغه درمعنی نادر (مذکرا)، الف - چیز کمیاب: میجویم داد نیست ممکن کاین نادره در جهان ببینم. (خاقانی) ب - بی مثل بی مانند: (این سلطان ما امروز نادره روزگاراست. {ج - عجیب شگفت: نادره تر این که طفلکان نخروشند خون زگلو برنیاورند و بخوشند. (منوچهری) د - (اسم بجای ترکیب وصفی) واقعه عجیب حادثه شگفتی آور: (مردمان حکایت گوسفند وزن وآتش وپیلان بگفتند وآن نادره شرح دادند. {ه - بذله لطیفه: (یوم حمی رالله به نادره هاء خنده ناک و بازیهاء عجب والحان خوش و مانند آن مشغول باید بود. {و - لطیفه نکته: (سخن اگرچه دراز شود از نکته و نادره ای خالی نباشد، {ز - دلنشین وطرفه: بی شکی ازبهشت همی آید این دلپذیر و نادره معنیها. (ناصرخسرو)، جمع نادرات نوادر. یا نادره دوران. یگانه روزگار. یا نادره زمانه. یگانه روزگار. جوهریی و لعل کان جای مکان و لامکان نادره زمانه ای خلق کجا و تو کجا ک (دیوان کبیر)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نافقه
تصویر نافقه
پارسی تازی گشته نافه نافه آهو مشک
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نافله
تصویر نافله
بخشش، غنیمت، عمل مستحبی
فرهنگ لغت هوشیار
نافیه در فارسی مونث نافی: نیگر چون ناونه در پارسی مونث نافی. یاحروف نافیه. حروف دال بر نفی مانند لا و ما در عربی و نا و نه در فارسی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ناسره
تصویر ناسره
غیر خالص
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از صنافره
تصویر صنافره
بی پدر بچه از پدری ناشناس
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کافره
تصویر کافره
مونث کافر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حافره
تصویر حافره
نخست آفرینش نخست آفرینش خرد را شناس (فردوسی)، راه رفته، گودال
فرهنگ لغت هوشیار
مونث سافر راهی، فرستاده، گاواب (جل وزغ آبی) از گیاهان مونث سافر، صاحبان سفر: قوم سافره
فرهنگ لغت هوشیار
مونث زافر افزوده بر آرش های زافر زیرک و دانا، پشت گردن، کمان، بنلاد (رکن بنا)، سپاه، داربست، تیر بی پر، گروزه گروه مردم، شتر فربه، خویشان و یاران
فرهنگ لغت هوشیار
منافرت در فارسی: تبار نازی تبار ستیزی ستیز در تبار و نژاد داوری کردن با هم در حسب و نسب افتخارکردن، داوری در حسب و نسب: (اکنون چون میخواهی ساخته باش این مناظره و منافره رالله) (مرزبان نامه. . 1317 ص 97)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نادره
تصویر نادره
((د ر))
بی مانند، بی نظیر
فرهنگ فارسی معین
تصویری از ناسره
تصویر ناسره
((سَ رِ))
ناخالص، معیوب، پول تقلبی، زر ناخالص
فرهنگ فارسی معین
تصویری از نافله
تصویر نافله
((ف ل))
بخشش، عطیه، عبادتی که واجب نباشد، جمع نوافل
فرهنگ فارسی معین