جدول جو
جدول جو

معنی نافذحکم - جستجوی لغت در جدول جو

نافذحکم
(فِ حُ)
فرمانروا. مطاع. نافذالامر. نافذالحکم. که فرمان وی روان است:
شاه مسعود براهیم که در ملک جهان
خسرو نافذحکم و ملک کامرواست.
مسعودسعد
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

(فِ ذُلْ حُ)
که حکم وی روان است. نافذ حکم
لغت نامه دهخدا
(مُ کَ)
سست. نااستوار:
نخست اندیشه کن آنگاه گفتار
که نامحکم بود بی اصل دیوار.
سعدی
لغت نامه دهخدا
فرمانروا آنکه فرمانش روان است: شاه مسعود براهیم که در ملک جهان خسرو نافذ حکم و ملک کامرواست. (مسعودسعدلغ) نافذ الکلمه
فرهنگ لغت هوشیار
انستوان نااستوان سست سست نا استوار: نخست اندیشه کن آنگاه گفتار که نامحکم بود بی اصل دیوار. (سعدی)
فرهنگ لغت هوشیار
بی ثبات، سست، شل، نااستوار
متضاد: استوار، محکم
فرهنگ واژه مترادف متضاد