جدول جو
جدول جو

معنی ناعفه - جستجوی لغت در جدول جو

ناعفه
(عِ فَ)
اذن ناعفه، گوش فروهشته. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) ، مسترخیه. (معجم متن اللغه) ، ناعفهالقنه، منقادها. (معجم متن اللغه) : اخذ ناعفه القنه، براه سهل از سر کوه رفت. (منتهی الارب). راه سهل و آسان از سر کوه رفت. (ناظم الاطباء).
لغت نامه دهخدا
ناعفه
گوش فروهشته گوش آویزان
تصویری از ناعفه
تصویر ناعفه
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از نافه
تصویر نافه
(دخترانه)
ماده ای با عطر نافذ و پایدار که زیر پوست شکم نوعی آهو به دست می آید
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از نافه
تصویر نافه
ناف مانند مانند ناف، در علم زیست شناسی کیسۀ کوچکی که زیر شکم آهوی مشک قرار دارد و مشک از آن خارج می شود، کنایه از ماده ای که در ناف آهوی مشک جمع می شود، مشک
فرهنگ فارسی عمید
(عِ بَ)
بنو ناعبه، بنوناعبه. بطنی است از عرب. (اقرب الموارد) (معجم متن اللغه)
لغت نامه دهخدا
(عِ بَ)
ناقه ناعبه، ناقه سریعه. (اقرب الموارد). ناقۀ تیزرو. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از معجم متن اللغه). ج، نواعب
لغت نامه دهخدا
(عِ سَ)
زن خواب آلود و چرت زننده. (ناظم الاطباء). تأنیث ناعس است. رجوع به ناعس شود. ج، نواعس. ناعسات
لغت نامه دهخدا
(عِ لَ)
مؤنث ناعل. (اقرب الموارد). رجوع به ناعل شود
لغت نامه دهخدا
(یَ)
تأنیث ناعی. رجوع به ناعی شود
لغت نامه دهخدا
(عِ صَ)
یاریگر. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). یقال: هو من ناعصتی، ای ناصرتی. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) (معجم متن اللغه)
لغت نامه دهخدا
(فِ عَ)
تأنیث نافع، آنچه که بدان منتفع شوند. (از اقرب الموارد). رجوع به نافع شود، حجامت میان دو کتف. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(صِ فَ تُشْ شَ)
آبی است بنی جعفر بن کلاب را. (معجم البلدان).
لغت نامه دهخدا
(نَ فَ)
دوال کفش که بر پشت پای از جانب چپ قدم باشد. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(نَ عَ فَ)
غدۀ گوشت تباه شده. (ناظم الاطباء). بند گوشت تباه شده. (آنندراج) (از منتهی الارب). عقدۀ فاسدشده در گوشت. (از اقرب الموارد) (از متن اللغه) ، پوست پاره ای که سپس پالان آویزند، یا آنچه زاید باشد از پوشش پالان و در اطراف آن دوال پاره ها آویزند تا بجنبد. (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) (از آنندراج) (از منتهی الارب) ، غبغب خروس. (آنندراج) (ناظم الاطباء). غبغب و تاج خروس. (از منتهی الارب). رعثهالدیک. (اقرب الموارد) (متن اللغه) ، موی های زیر زنخ خروس. (از آنندراج) (از ناظم الاطباء) (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(فَ / فِ)
پهلوی: نافک (ناف) ، بلوچی: ناپگ، نافگ، نافغ (ناف) ، کردی: نابک (ناف) ، ارمنی: نپک (کیسۀ مشک) ، افغانی دخیل: نافه (کیسۀ مشک) ، ایضاً کردی: ناوک (ناف) ، نفک، نفکه، نوک، ناوک، نوک، لری: نووک (کیسه ای مشکین به اندازۀ تخم مرغی که زیر پوست شکم آهوی ختا (غزل المسک) نر قرار دارد ودر آن مشک وجود دارد). (از برهان چ معین حاشیۀ ص 2101). خریطه یا کیسه ای که در آن مشک می باشد. (ناظم الاطباء). به معنی مشک است که از ناف آهوی ختائی و چینی حاصل شود. (آنندراج) (انجمن آرا). نافقه. نافجه. (منتهی الارب). فاره. فارهالمسک. وعاءالمسک:
به جای خشتچه گر شصت نافه بردوزی
هم ایچ کم نشود بوی گنده از بغلت.
عماره.
شود در جهان چشمۀ آب خشک
ندارد به نافه درون بوی مشک.
فردوسی.
ز بس نافۀ مشک و چینی پرند
ز آرایش روم وز بوم هند.
فردوسی.
به پستانها در شود شیر خشک
نباشد بنافه درون بوی مشک.
فردوسی.
چو مشک بویا لیکنش نافه بود ز غژم
چو شیر صافی و پستانش بود از پاشنگ.
عسجدی.
شبگیر کلنگ را خروشان بینی
در دست عبیر و نافۀ مشک به چنگ.
منوچهری.
نافۀ مشک است هرچ آن بنگری در بوستان
دانه درّ است هرچ آن بنگری در جویبار.
منوچهری.
نه نافه بیارد همه آهوئی
نه عنبر فشاند همه جوذری.
منوچهری.
پنجاه نافۀ مشک. (تاریخ بیهقی ص 296).
شمرده شد از نافه سیصدهزار
صد از سلۀ زعفران شصت بار.
اسدی.
این گنده پیر را ز کجا عنبر
پشکی است خشک نافۀ تاتارش.
ناصرخسرو.
پارۀ خون بود اول که شود نافۀ مشک
قطرۀ آب بود ز اول لولوی خوشاب.
ناصرخسرو.
نیم چو آهو کز کشور دگر بچرد
نهد معطر نافه به کشور دیگر.
مسعودسعد.
زآب و آتش زیان پذیرد مشک
نافۀ مشک را چه تر و چه خشک.
سنائی.
نافه شد خاک به بازار تو نشگفت که خود
ناف خلق تو بریده ست بدین سیرت و راه.
اخسیکتی.
ور یک نسیم خلق تو بر بیشه بگذرد
از کام شیر نافه برد آهوی تتار.
انوری.
نشود مشک اگر چند فراوان ماند
جگر سوخته در نافۀ آهوی تتار.
انوری.
آهو به سر سبزه مگر نافه بینداخت
کز خاک چمن آب بشد عنبر و بان را.
انوری.
لیک از آن در خطم که از خط تو
نافه ها رایگان همی ریزد.
خاقانی.
مهره نگر گو مباش افعی مردم گزای
نافه طلب گو مباش آهوی صحرانشین.
خاقانی.
صبح بی منت از برای دلم
نافه ای داشت رایگان بگشاد.
خاقانی.
خواجۀ چین چو نافه بار کند
مشک را ز انگزه حصار کند.
نظامی.
آهو و روباه در آن مرغزار
نافه به گل داده و نیفه به خار.
نظامی.
ملک چون آهوی نافه دریده
عتاب یار آهوچشم دیده.
نظامی.
چون صبا چاک کرد دامن گل
نافه ها مشک در گریبان یافت.
عطار.
از بس که سر زلفش در خون دل من شد
در نافۀ مشک افشان دل گشت جگرخوارش.
عطار.
صدنافه به باد داده کاین بوی من است
آتش به جهان درزده کاین خوی من است.
کمال الدین اسماعیل.
مویت خونی که آید از نافه برون
رویت مشکی ناشده در نافه درون.
کمال اسماعیل.
ما نامه به وی سپرده بودیم
او نافۀ مشک اذفر آورد.
سعدی.
خورد این آب گرم و سبزه خشک
چون بسوزاندت چو نافۀ مشک.
اوحدی.
نافه از مشک چون تهی سازند
بوی خوش می دهد، نیندازند.
اوحدی.
به بوی نافه ای کآخر صبا زآن طره بگشاید
ز تاب جعد مشکینش چه خون افتاد در دلها.
حافظ.
ز رشک زلف سیاه تو خورد چندان خون
که نافه هم به جوانی سفید شد مویش.
صائب.
هر طرف نافۀ دل بود که می ریخت به خاک
هر گره کز سر زلف تو صبا وامی کرد.
صائب.
گیرم که عنبرین سخنت نافۀ ختاست
کس نافه ارمغان نبرد جانب ختا.
قاآنی.
مطلب بوی نافه از مردار.
مکتبی.
زلف مشکین تو هرجا که شود غالیه سا
نکهت از نافۀ چین منفعل آید بیرون.
حزین.
- نافه بندی کردن در چین موی، گیسوان پرشکن را به عطر آغشتن و خوشبو ساختن:
کند نافه بندی چو در چین موی
نهد مشک را کهتر از خاک کوی.
نظامی (از آنندراج).
- نافه خر و نافه فروش، آنکه نافه خرد و فروشد:
مشک بر گشت خاک عودی پوش
نافه خرگشت باد نافه فروش.
نظامی.
- نافه دار، آنکه دارای نافه است:
از آهوی چشم نافه دارش
هم نافه هم آهوان شکارش.
نظامی.
چو دید آهوی دشت رانافه دار
نفرمود کآهو کند کس شکار.
نظامی.
- نافه دم، خوشبو مانند نافه:
مه چو مشاطگان زده بر رخ سیب خال ها
سیب برهنه ناف بین نافه دم از معطری.
خاقانی.
- نافه زار، جایی که نافه بسیار است:
هیچ گه بر چین زلف کاکلش نگذشت باد
کز برای بوشناسان نافه زاری بوده است.
نظامی (از آنندراج).
- نافۀ شب:
ز آتش خورشید شد نافۀ شب نیم سوخت
قوت ازآن یافت روز خوش دم ازآن شد بهار.
خاقانی.
نافۀ شب را چو زد سیمین کلید
مشک تر در پرنیان بنمود صبح.
خاقانی.
- نافه صفت، مانند نافه. همچون نافه:
نرمی دل می طلبی نیفه وار
نافه صفت تن به درشتی سپار.
نظامی.
، شکم یا پوست شکم از هر حیوانی، خرنوب و جوزق. (ناظم الاطباء)، مجموعۀ پرچم های گیاه. (لغات فرهنگستان)
لغت نامه دهخدا
(عَ جَ مَ)
معارضه نمودن در راه، یعنی یکی بر دیگری پیشی گرفتن خواستن. یقال: ناعفت الطریق، اذا عارضته. (منتهی الارب) (از ناظم الاطباء) (از آنندراج) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(صِ فَ)
تأنیث ناصف. (اقرب الموارد). رجوع به ناصف شود، راه گذر آب. (مهذب الاسماء). آب رو. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). مجرای آب. (از اقرب الموارد). مجرای آب در وادی. (از معجم متن اللغه). ج، نواصف، سنگ بزرگ که در آب راهه و وادی باشد. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). صخره تکون فی مناصف اسناد الوادی. (اقرب الموارد) (معجم متن اللغه)
لغت نامه دهخدا
ترسو بزدل، شتر رنجور کیسه ای بحجم یک نارنج که در زیرشکم جنس نرآهوی ختن در زیر جلد نزدیک عضو تناسلی حیوان قرار دارد و دارای منفذی است که از آن ماده ای قهوه یی رنگ روغنی شکل خارج میشود که بسیار خوشبو و معطراست و بنام مشک موسوم است و در عطرسازی بکار میرود، دستگاه تولید سلولهای جنسی نر در گیاهان گل دارکه مجموعه پرچمها را در برداردمجموعه اعضایی که در گیاهان تولید دانه های گرده میکنند وبنام پرچم موسومند مجموعه پرچم های گیاه. یا ترکیبات اسمی: نافه آهو. نافه آهو شدست ناف زمین از صبا عقد دو پیکر شدست پیکر باغ از هوا. (خاقانی سج. 37)، زلف خوشبوی معشوق. یا نافه مشک: نافه مشکم که گر بندم کنی در صد حصار سوی جان پرواز جوید طیب جان افزای من. (خاقانی. سج. 322) یا نافه مشک یافتن، بدست آوردن نافه، بلند آوازه شدن شهرت یافتن
فرهنگ لغت هوشیار
مونث ناعم فراخزی: زن، مرغزار، نرم تن، مریم گلی از گیاهان مونث ناعم نرم ولین، دختر نیکو زندگانی و نیکو خورش، درختی که برگ آن نرم باشد، نرم تن، جمع نواعم
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ناعیه
تصویر ناعیه
مونث ناعی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نافعه
تصویر نافعه
نافعه در فارسی مونث نافع و: سود مونث نافع
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ناعمه
تصویر ناعمه
((عِ مَ یا مِ))
نرم و لین، دختر نیکو زندگانی و نیکو خورش، درختی که برگ آن نرم باشد، نرم تن، جمع نواعم
فرهنگ فارسی معین
تصویری از نافه
تصویر نافه
((فِ))
ناف آهوی مشک، ماده ای که در ناف آهوی مشک جمع می شود
فرهنگ فارسی معین
تصویری از نافه
تصویر نافه
مرکز
فرهنگ واژه فارسی سره
مشکدان
فرهنگ واژه مترادف متضاد