جدول جو
جدول جو

معنی ناعظ - جستجوی لغت در جدول جو

ناعظ
(عِ)
نرۀ نعوظکرده و برخاسته. (ناظم الاطباء). رجوع به نعظ و نعوظ شود
لغت نامه دهخدا
ناعظ
(عِ)
بنو ناعظ، بنوناعظ. نام بطنی از عرب است. (از منتهی الارب) (از معجم متن اللغه) (از ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از ناعش
تصویر ناعش
زندگانی بخشنده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ناعم
تصویر ناعم
نرم، ملایم، نازک و لطیف
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ناعی
تصویر ناعی
خبر مرگ دهنده، خبر بددهنده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از واعظ
تصویر واعظ
وعظ کننده، پند دهنده، اندرز دهنده
فرهنگ فارسی عمید
(عِ)
زندگی بخشنده. (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(رَ)
نام کوهی است. (از منتهی الارب) (ناظم الاطباء). نعیم و ناعم، دو کوه است بر جانب راست تنعیم در نزدیکی مکه. (از معجم متن اللغه)
لغت نامه دهخدا
(عِ)
کلاغ بانگ کننده. (ناظم الاطباء). اسم فاعل است از نعق. رجوع به نعق شود
لغت نامه دهخدا
(عِ)
مسافر دوردست. (منتهی الارب) (آنندراج) (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء) ، آنکه لقمه را به دو نصف بریده نیمه را بخورد و نیمۀ دیگر را بیندازد جهت کثرت و فراخی یا سوء ادب در طعام خوردن و عدم مروت. (منتهی الارب) (آنندراج) (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) (از معجم متن اللغه). ج، نعط
لغت نامه دهخدا
(عِ)
قلعه ای است قدیمی بر فراز کوهی به ناحیت یمن که از آن یکی از (ملوک) ذوی الاذواء بود نزدیک عدن. (از معجم البلدان)
قصری است بر دو کوه به یمن هندان را. (از معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
(عِ)
لقب پدر گروهی از طایفۀ همدان. (ناظم الاطباء). بنوناعط، حیی است از بنی همدان. (معجم متن اللغه)
لغت نامه دهخدا
(عِ)
صائح. (المنجد). آنکه فریاد می زند و به بانگ بلند صدا می زند. نعره زننده. رجوع به نعر شود
لغت نامه دهخدا
(عِ)
به خواب شونده. (آنندراج). به خواب شونده. خواب آلوده. چرت زننده. (ناظم الاطباء). به خواب رونده. (از اقرب الموارد). نعت است از نعس به معنی به خواب شدن. (منتهی الارب). ج، نعّس، حظ ناعس، فاتر. (معجم متن اللغه)
لغت نامه دهخدا
(عِ)
متنعم. (از معجم متن اللغه). فراخ عیش و نیکوزندگانی. (ناظم الاطباء). عیش ناعم، ذونعمه. (از اقرب الموارد) ، نرم. لین. (ناظم الاطباء). نرم. لطیف. (فرهنگ نظام) : نعم الشی ٔ نعومه، لان ملمسه، فهو ناعم. (از اقرب الموارد) ، نبت ناعم، گیاه نازک و نرم. (منتهی الارب) (از آنندراج) (از ناظم الاطباء). گیاه مستقیم مستوی. (اقرب الموارد) ، ثوب ناعم، جامۀ نرم و نازک. (از منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از آنندراج). الثوب اللین الملمس. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(عِ)
موضع کانت فیه وقعه للمسلمین و اهل الرده فی ایام ابی بکر. (معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
(عِ)
شتر تیزرو: جمل ناعج. (معجم متن اللغه) رجوع به ناعجه شود
لغت نامه دهخدا
(عِ)
موضعی است در دیار بنی عامر بن صعصعه. (از معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
(عِ)
اسم فاعل است از نعب: نعب الغراب، بانگ کرد و گردن افراشت و سر خود جنبانید در حال بانگ کردن یا بدون بانگ، و هو ناعب. (از معجم متن اللغه). رجوع به نعب شود
لغت نامه دهخدا
(عِ)
مولی رسول اﷲ، از صحابه است. مؤلف الاصابه احتمال داده است که این شخص همان ناعم بن اجیل مولی ام السلمه باشد. رجوع به الاصابه ج 5 ص 224 و نیز رجوع به همان کتاب و همان مجلد ص 228 شود
ابن اجیل الهمدانی، مولی ام السلمه. از صحابه است، وی به سال هشتادم هجرت وفات یافت. رجوع به الاصابه ج 5 ص 224 شود
لغت نامه دهخدا
آنکه به نعوظ آرد ذکر را، (منتهی الارب) (آنندراج)، آن که سبب هیجان نعوظ گردد و نره را به نعوظ آرد، یهیج النعظ، (معجم متن اللغه)، دوای نعظ و نحو آن، گویند: شربنا الناعوظ، (ذیل اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
خبردهنده، (منتهی الارب) (آنندراج)، خبر مرگ کسی را دهنده، (ناظم الاطباء)، آنکه خبر مرگ می آورد، (از اقرب الموارد)، ناقل خبر مرگ، آنکه خبر مرگ کسی را آرد ج، نعاء: و هرکجا داعی ناعی و رفیقی رقیقی شده، (جهانگشای جوینی)، گوش ها در آن غوغا از ناله و فریاد و نوحه و بیدادقاری و باکی و ناعی و شاکی موقور، (ترجمه تاریخ یمینی ص 451)، مشیع، (معجم متن اللغه)
لغت نامه دهخدا
(عِ)
موضعی است. (منتهی الارب) (از معجم متن اللغه).
- بنو ناعب، حیی است. (منتهی الارب). حیی است از عرب. (معجم متن اللغه)
لغت نامه دهخدا
تصویری از واعظ
تصویر واعظ
پند دهنده، نصیحتگو، نصیحت کننده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ناعس
تصویر ناعس
خوابنده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ناعش
تصویر ناعش
زندگانی بخشنده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ناعل
تصویر ناعل
درشت سم، گور خر
فرهنگ لغت هوشیار
کلاتی در خیبر، جامه تنک جامه کش، گیاه نازک، فراخزی فراخ عیش نیکو زندگانی، بانعمت: (عیش ناعم)، نرم و نازک: (نبات ناعم ثوب ناعم)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ناعوظ
تصویر ناعوظ
کیر انگیز
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ناعی
تصویر ناعی
خبر دهنده، ناقل خبر مرگ
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از واعظ
تصویر واعظ
((عِ))
پند دهنده، جمع وعاظ
فرهنگ فارسی معین
تصویری از ناعش
تصویر ناعش
((عِ))
زندگانی بخشنده
فرهنگ فارسی معین
تصویری از ناعم
تصویر ناعم
((عِ))
فراوان، فراوان نعمت، نرم، لطیف
فرهنگ فارسی معین
تصویری از ناعی
تصویر ناعی
آن که خبر مرگ کسی را آورده، خبر مرگ دهنده، خبر بد دهنده
فرهنگ فارسی معین
تصویری از واعظ
تصویر واعظ
سخنران، سخنور
فرهنگ واژه فارسی سره