جدول جو
جدول جو

معنی ناعط - جستجوی لغت در جدول جو

ناعط
(عِ)
مسافر دوردست. (منتهی الارب) (آنندراج) (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء) ، آنکه لقمه را به دو نصف بریده نیمه را بخورد و نیمۀ دیگر را بیندازد جهت کثرت و فراخی یا سوء ادب در طعام خوردن و عدم مروت. (منتهی الارب) (آنندراج) (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) (از معجم متن اللغه). ج، نعط
لغت نامه دهخدا
ناعط
(عِ)
قلعه ای است قدیمی بر فراز کوهی به ناحیت یمن که از آن یکی از (ملوک) ذوی الاذواء بود نزدیک عدن. (از معجم البلدان)
قصری است بر دو کوه به یمن هندان را. (از معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
ناعط
(عِ)
لقب پدر گروهی از طایفۀ همدان. (ناظم الاطباء). بنوناعط، حیی است از بنی همدان. (معجم متن اللغه)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از ناعم
تصویر ناعم
نرم، ملایم، نازک و لطیف
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ناعی
تصویر ناعی
خبر مرگ دهنده، خبر بددهنده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ناعش
تصویر ناعش
زندگانی بخشنده
فرهنگ فارسی عمید
خبردهنده، (منتهی الارب) (آنندراج)، خبر مرگ کسی را دهنده، (ناظم الاطباء)، آنکه خبر مرگ می آورد، (از اقرب الموارد)، ناقل خبر مرگ، آنکه خبر مرگ کسی را آرد ج، نعاء: و هرکجا داعی ناعی و رفیقی رقیقی شده، (جهانگشای جوینی)، گوش ها در آن غوغا از ناله و فریاد و نوحه و بیدادقاری و باکی و ناعی و شاکی موقور، (ترجمه تاریخ یمینی ص 451)، مشیع، (معجم متن اللغه)
لغت نامه دهخدا
(شِ)
اسم فاعل است از نشط. رجوع به نشط شود، گاو نر وحشی که از زمینی به زمینی شود. (از اقرب الموارد). گاو نر دشتی که از جائی به جائی رود. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج) (المنجد) ، رونده از شهری به شهر دیگر. (فرهنگ نظام) ، مسألۀ فرعی که منشعب شود از مسألۀ اصلی. النواشط من المسائل المنشعبه من المسأله العظمی، واحدتها ناشط. (اقرب الموارد) (المنجد) ، کسی که گره بندد، طعنه زننده، گزنده. (فرهنگ نظام). ج، نواشط، شادمان. خورسند. (منتهی الارب) (آنندراج). بانشاط. (فرهنگ نظام) (المنجد) ، جلد. چابک. چست: نشط فی عمله، خف و اسرع فهو ناشط و نشیط. (اقرب الموارد) ، طریق ناشط، راه که از چپ و راست راه بزرگ برآید. (منتهی الارب) (آنندراج). یخرج من الطریق الاعظم یمنهً و یسرهً. (اقرب الموارد). راهی که از چپ و راست شاهراه برآید. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(قِ)
نقیط. بندۀآزادکرده. (از منتهی الارب) (از آنندراج). بنده ای که آن را بنده ای آزاد آزاد کرده باشد. (ناظم الاطباء). مولی المولی. (معجم متن اللغه) (اقرب الموارد). عبدالعبد. (المنجد). بندۀ آزاد و آزادکرده. (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(قِ)
محمد بن عمران ناقط. از اهل بصره است. وی از عبدالله صفار و از او طبرانی روایت کند. (از الانساب سمعانی ص 551)
لغت نامه دهخدا
(غِ)
یکی نغط. دراز از مردان، چنانکه در تهذیب است و در قاموس نویسد: دراز م-ردان. (اق-رب الموارد). رجوع ب-ه نغط ش-ود
لغت نامه دهخدا
(عِ)
مولی رسول اﷲ، از صحابه است. مؤلف الاصابه احتمال داده است که این شخص همان ناعم بن اجیل مولی ام السلمه باشد. رجوع به الاصابه ج 5 ص 224 و نیز رجوع به همان کتاب و همان مجلد ص 228 شود
ابن اجیل الهمدانی، مولی ام السلمه. از صحابه است، وی به سال هشتادم هجرت وفات یافت. رجوع به الاصابه ج 5 ص 224 شود
لغت نامه دهخدا
(عِ)
متنعم. (از معجم متن اللغه). فراخ عیش و نیکوزندگانی. (ناظم الاطباء). عیش ناعم، ذونعمه. (از اقرب الموارد) ، نرم. لین. (ناظم الاطباء). نرم. لطیف. (فرهنگ نظام) : نعم الشی ٔ نعومه، لان ملمسه، فهو ناعم. (از اقرب الموارد) ، نبت ناعم، گیاه نازک و نرم. (منتهی الارب) (از آنندراج) (از ناظم الاطباء). گیاه مستقیم مستوی. (اقرب الموارد) ، ثوب ناعم، جامۀ نرم و نازک. (از منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از آنندراج). الثوب اللین الملمس. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(عَ نَ)
نئیط. زفیر برآوردن. (از معجم متن اللغه) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(رَ)
نام کوهی است. (از منتهی الارب) (ناظم الاطباء). نعیم و ناعم، دو کوه است بر جانب راست تنعیم در نزدیکی مکه. (از معجم متن اللغه)
لغت نامه دهخدا
(عِ)
کلاغ بانگ کننده. (ناظم الاطباء). اسم فاعل است از نعق. رجوع به نعق شود
لغت نامه دهخدا
(عِ)
نرۀ نعوظکرده و برخاسته. (ناظم الاطباء). رجوع به نعظ و نعوظ شود
لغت نامه دهخدا
(عِ)
بنو ناعظ، بنوناعظ. نام بطنی از عرب است. (از منتهی الارب) (از معجم متن اللغه) (از ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(عِ)
زندگی بخشنده. (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(طِ)
آنکه با دندان های پیشین می خورد. (ناظم الاطباء) ، که لقمه را قطع کندو به خوان بازگرداند. (اقرب الموارد) (معجم متن اللغه). که لقمۀ گاززده را به سفره بازبرگرداند، آنکه در کام سخن می گوید. (ناظم الاطباء) ، خالص. گویند: بیاض ناطع. (اقرب الموارد) (معجم متن اللغه). الخالص من اللون و غیرها. (المنجد) بیاض ناطع، سپیدی خالص. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(عِ)
آنکه گلوی کسی را بفشارد تا بمیرد. (از اقرب الموارد) ، خر که آواز دهد. (از اقرب الموارد) ، مرگ شتاب. (منتهی الارب). موت شتاب. (آنندراج) (ناظم الاطباء). موت زاعطٌ، ذابح ٌ سریعٌ. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(حِ)
سخت سرفنده. (منتهی الارب). کسی که سرفه می کند. (ناظم الاطباء). کسی که سخت سرفه می کند. (المنجد) ، زفیر برآورنده. (ناظم الاطباء) (از المنجد)
لغت نامه دهخدا
(عِ)
مقابل پهلوی دیوار و کوه گذرنده. گویند: مر لاعطاً، مقابل پهلوی دیوار و کوه، گذشت. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(عِ)
نعت فاعلی از ذعط. موت ذاعط، مرگ شتاب. موت ذعوط
لغت نامه دهخدا
(عِ)
به خواب شونده. (آنندراج). به خواب شونده. خواب آلوده. چرت زننده. (ناظم الاطباء). به خواب رونده. (از اقرب الموارد). نعت است از نعس به معنی به خواب شدن. (منتهی الارب). ج، نعّس، حظ ناعس، فاتر. (معجم متن اللغه)
لغت نامه دهخدا
تصویری از ناشط
تصویر ناشط
شادمان، گاو نر دشتی گاو رپدرام سودانی، در رو
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ناعس
تصویر ناعس
خوابنده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ناعش
تصویر ناعش
زندگانی بخشنده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ناعل
تصویر ناعل
درشت سم، گور خر
فرهنگ لغت هوشیار
کلاتی در خیبر، جامه تنک جامه کش، گیاه نازک، فراخزی فراخ عیش نیکو زندگانی، بانعمت: (عیش ناعم)، نرم و نازک: (نبات ناعم ثوب ناعم)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ناعی
تصویر ناعی
خبر دهنده، ناقل خبر مرگ
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ناقط
تصویر ناقط
بنده آزاد، آزاد کرده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ناعش
تصویر ناعش
((عِ))
زندگانی بخشنده
فرهنگ فارسی معین
تصویری از ناعم
تصویر ناعم
((عِ))
فراوان، فراوان نعمت، نرم، لطیف
فرهنگ فارسی معین
تصویری از ناعی
تصویر ناعی
آن که خبر مرگ کسی را آورده، خبر مرگ دهنده، خبر بد دهنده
فرهنگ فارسی معین