جدول جو
جدول جو

معنی ناعبه - جستجوی لغت در جدول جو

ناعبه
(عِ بَ)
ناقه ناعبه، ناقه سریعه. (اقرب الموارد). ناقۀ تیزرو. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از معجم متن اللغه). ج، نواعب
لغت نامه دهخدا
ناعبه
(عِ بَ)
بنو ناعبه، بنوناعبه. بطنی است از عرب. (اقرب الموارد) (معجم متن اللغه)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از نایبه
تصویر نایبه
حادثه، بلا، مصیبت
فرهنگ فارسی عمید
(نَعْ عا بَ)
ناقه نعابه، سریعه. (از اقرب الموارد) (از المنجد) (از متن اللغه). ناقۀ تیزرفتار. (از آنندراج) (منتهی الارب). ماده شتر تیزرفتار، و در مبالغه گویند. (ناظم الاطباء). ج، نعب
لغت نامه دهخدا
(عِ)
اسم فاعل است از نعب: نعب الغراب، بانگ کرد و گردن افراشت و سر خود جنبانید در حال بانگ کردن یا بدون بانگ، و هو ناعب. (از معجم متن اللغه). رجوع به نعب شود
لغت نامه دهخدا
(بِهْ)
شریف. (اقرب الموارد). نام آور و گرامی. (منتهی الارب). ج، نبه . (آنندراج). بزرگوار. مشهوربه بزرگی. بلندنام. نبیه. نبه، امر نابه، کار بزرگ. (منتهی الارب) (آنندراج). النابه من الامور، العظیم الجلیل. (معجم متن اللغه) ، هوشیار و زیرک. (المنجد). ج، نبهاء، شراب خالص. (غیاث اللغات)
لغت نامه دهخدا
(یِ بَ)
تأنیث نایب است. رجوع به نایب و نائبه شود، سختی. مصیبت. رجوع به نائبه شود
لغت نامه دهخدا
(ءِ بَ)
تأنیث. نائب. رجوع به نائب شود، مصیبت. کار دشوار. (ناظم الاطباء). سختی روزگار. رزیه. بلیه. داهیه. (مهذب الاسماء). حادثه. واقعه. (غیاث) (آنندراج) (شمس اللغات). سختی. (دستوراللغه). نازله. المصیبه لانها تنوب الناس لوقت مصروف و قال بعض اهل الغریب: النوائب، الحوادث خیراً کانت او شراً. قال لبید: نوائب من خیر و شر کلاهما. (اقرب الموارد) (المنجد) : و هو... راضی فی النائبه بابتلائه و امتحانه. (تاریخ بیهقی ص 299). در اثناء این حال خبر برسید که صاحب کافی که چراغی بود در ظلمت آن حادثه و طبیبی در معالجت آن نائبه به جوار رحمت رفت. (ترجمه تاریخ یمینی ص 115) ، تب هر روزه. (مهذب الاسماء). تب گرم. (غیاث اللغات) (آنندراج). الحمی النائبه، تب روزمره. (منتهی الارب). تبی که هر روزه می آید. (المنجد). حمی نائبه، تب نوبه. تب لرز، تأنیث نائب، آن تب که هر روز آید. تب هر روزه. ورد. نوبتی. نوبه ای، (در اصطلاح شرع) آنچه سلطان بر عهدۀ رعیت نهد بخاطر مصلحت آنان چون اجرت راهبانی ونصب در کوچه ها و کندن نهرها و اصلاح ربض. (نفائس الفنون). رجوع به کشاف اصطلاحات الفنون شود. ج، نوائب
لغت نامه دهخدا
(عِ سَ)
زن خواب آلود و چرت زننده. (ناظم الاطباء). تأنیث ناعس است. رجوع به ناعس شود. ج، نواعس. ناعسات
لغت نامه دهخدا
(عِ صَ)
یاریگر. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). یقال: هو من ناعصتی، ای ناصرتی. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) (معجم متن اللغه)
لغت نامه دهخدا
(عِ فَ)
اذن ناعفه، گوش فروهشته. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) ، مسترخیه. (معجم متن اللغه) ، ناعفهالقنه، منقادها. (معجم متن اللغه) : اخذ ناعفه القنه، براه سهل از سر کوه رفت. (منتهی الارب). راه سهل و آسان از سر کوه رفت. (ناظم الاطباء).
لغت نامه دهخدا
(عِ لَ)
مؤنث ناعل. (اقرب الموارد). رجوع به ناعل شود
لغت نامه دهخدا
(یَ)
تأنیث ناعی. رجوع به ناعی شود
لغت نامه دهخدا
(قِ بَ)
ریش که بر پهلو برآید. (منتهی الارب) (آنندراج). ناقب و ناقبه، قرحه ای که از پهلو برآید و در شکم پیشروی کند و سرش از درون باشد. (از معجم متن اللغه) (از اقرب الموارد). ریشی که بر پهلو برمی آید و بر شکم مستولی میگردد. (ناظم الاطباء). رجوع به ناقب شود، بیمارئی است که به سبب دیر ماندن پهلو بر بستر حادث گردد. (منتهی الارب) (آنندراج). ناقب و ناقبه، داء للانسان من طول الضجعه. (اقرب الموارد). بیماری که عارض انسان میگردد از دیر ماندن پهلو در بستر. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(کِ بَ)
تأنیث ناکب است. رجوع به ناکب شود. ج، نواکب
لغت نامه دهخدا
(شِ بَ)
تأنیث ناشب. (المنجد). رجوع به ناشب شود، قومی که تیر می اندازند. مفردش ناشب است. (از معجم متن اللغه). گروه تیرانداز. (ناظم الاطباء). الرماه بالنشاب. (المنجد). تیرافکنان. تیراندازان
لغت نامه دهخدا
(طِ بَ)
واحد نواطب است و آن جامه پاره ای است که در پالونه داخل کنند و بدان چیزها را صاف کنند. (از اقرب الموارد) (از منتهی الارب). خرق المصفاه. پاره های صافی. (معجم متن اللغه) (از المنجد). رجوع به نواطب شود
لغت نامه دهخدا
(بِ عَ)
تأنیث نابع است. رجوع به نابع شود
لغت نامه دهخدا
(دِ بَ)
تأنیث نادب. رجوع به نادب شود، زنی که بر مرده میگرید و محاسن او را برمیشمرد. (از اقرب الموارد). زن ندبه کننده. (ناظم الاطباء). ندب المیت، بکاه و عدد محاسنه... فهو نادب و هی نادبه. (از اقرب الموارد). نائحه. نوحه سرای. نوحه گر. ج، نوادب
نادبه. رجوع به نادبه شود
لغت نامه دهخدا
(عِ بَ)
مؤنث راعب. (منتهی الارب). رجوع به راعب شود
لغت نامه دهخدا
(عِ)
موضعی است. (منتهی الارب) (از معجم متن اللغه).
- بنو ناعب، حیی است. (منتهی الارب). حیی است از عرب. (معجم متن اللغه)
لغت نامه دهخدا
تصویری از ناصبه
تصویر ناصبه
مونث ناصب. یاحروف ناصبه. عواملی که معمول خود را نصب دهند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ناعفه
تصویر ناعفه
گوش فروهشته گوش آویزان
فرهنگ لغت هوشیار
مونث ناعم فراخزی: زن، مرغزار، نرم تن، مریم گلی از گیاهان مونث ناعم نرم ولین، دختر نیکو زندگانی و نیکو خورش، درختی که برگ آن نرم باشد، نرم تن، جمع نواعم
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ناعیه
تصویر ناعیه
مونث ناعی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نابه
تصویر نابه
نام آور، گرامی، هوشیار زیرک
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از لاعبه
تصویر لاعبه
مونث لاعب بازیگر مونث جمع لواعب
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کاعبه
تصویر کاعبه
نار پستان ستادک پستان ستاده پستان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ناعمه
تصویر ناعمه
((عِ مَ یا مِ))
نرم و لین، دختر نیکو زندگانی و نیکو خورش، درختی که برگ آن نرم باشد، نرم تن، جمع نواعم
فرهنگ فارسی معین