ابن ظفر بن سعد الجرفادقانی مکنی به ابوالشرف، از شاعران و نویسندگان قرن ششم و هفتم هجری است. رجوع به جرفادقانی، ناصح بن ظفر در این لغت نامه و نیز رجوع به مجلۀ یادگار سال اول شماره 4 ص 58 شود
ابن ظفر بن سعد الجرفادقانی مکنی به ابوالشرف، از شاعران و نویسندگان قرن ششم و هفتم هجری است. رجوع به جرفادقانی، ناصح بن ظفر در این لغت نامه و نیز رجوع به مجلۀ یادگار سال اول شماره 4 ص 58 شود
نصیحت کننده. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) (از معجم متن اللغه) (آنندراج). پنددهنده. (ناظم الاطباء). اندرزگوینده. اندرزگو. واعظ. مذکر. ج، نصّاح. نصّح. نصحاء: اگر مرد از قوت عزم خویش مساعدتی تمام نیابد تنی چند بگزیند هرچه ناصح تر و فاضل تر که وی را بازمی نمایند عیب های وی. (تاریخ بیهقی). ناصحان وی بازنمودند که غور و غایت این حدیث بزرگست. (تاریخ بیهقی). هرکه سخن ناصحان نشنود بدو آن رسد که به سنگ پشت رسید. (کلیله و دمنه). یکی از سکرات ملک آن است که همیشه خائنان را آراسته دارد و ناصحان به وبال سخط مأخوذ. (کلیله و دمنه). هرکه سخن ناصحان استماع ننماید عواقب کارهای او از ندامت خالی نماند. (کلیله و دمنه). ناصحی کان ترابد آموزد نیست ناصح که از عدو بتر است. ظهیر. ناصحان گفتند از حد مگذران مرکب استیزه راچندین مران. مولوی. دانند عاقلان که مجانین عشق را پروای پند ناصح و قول ادیب نیست. سعدی. پدر گفت ای پسر به مجرد این خیال باطل نشاید روی از تربیت ناصحان بگردانیدن. (گلستان). ملک را پند وزیر ناصح موافق طبع نیامد. (گلستان). ، مشفق. دلسوز. خیرخواه. یکدل. دوست مخلص. مقابل حاسد: دو چیز دار برای دو تن نهاده مقیم ز بهر ناصح تخت وز بهر حاسد دار. فرخی. کاتبت را گو نویس و خازنت را گو بسنج ناصحت را گو گزار و حاسدت را گو گداز. منوچهری. چنان نمودی که وی امروز ناصح تر و مشفق تر بندگانست. (تاریخ بیهقی). ناصح ناصح تو برجیس است حاسد حاسد تو کیوانست. مسعودسعد. با حاسد تو دولت چون آب و روغن است با ناصح تو ساخته چون زیر با بم است. سوزنی. هستند ناصحانت ز ناز و نعم غنی چونانکه حاسدانت ز بار نقم غمی. سوزنی. چو باد ناصح قدرش برآمده به فلک چو آب حاسد جاهش فروشده به زمین. عوفی. پدیدار است عدل و ظلم پنهان مخالف اندک و ناصح فراوان. قمری (از ترجمان البلاغه). ، خالص از عسل و هر چیز دیگر. (معجم متن اللغه). الخالص من العسل و غیره. (اقرب الموارد). انگبین بی آمیغ. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج). خالص. بی غش، پاکیزه. نقی. صافی. مصفا. غیرمغشوش: رجل ناصح الجیب، مرد صاف دل. (منتهی الارب). هو ناصح القلب نقی القلب و ناصح الجیب، نقی الصدر لاغش فیه. (معجم متن اللغه) ، خیاط. (معجم متن اللغه) (اقرب الموارد). درزی. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج)
نصیحت کننده. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) (از معجم متن اللغه) (آنندراج). پنددهنده. (ناظم الاطباء). اندرزگوینده. اندرزگو. واعظ. مذکر. ج، نُصّاح. نُصَّح. نصحاء: اگر مرد از قوت عزم خویش مساعدتی تمام نیابد تنی چند بگزیند هرچه ناصح تر و فاضل تر که وی را بازمی نمایند عیب های وی. (تاریخ بیهقی). ناصحان وی بازنمودند که غور و غایت این حدیث بزرگست. (تاریخ بیهقی). هرکه سخن ناصحان نشنود بدو آن رسد که به سنگ پشت رسید. (کلیله و دمنه). یکی از سکرات ملک آن است که همیشه خائنان را آراسته دارد و ناصحان به وبال سخط مأخوذ. (کلیله و دمنه). هرکه سخن ناصحان استماع ننماید عواقب کارهای او از ندامت خالی نماند. (کلیله و دمنه). ناصحی کان ترابد آموزد نیست ناصح که از عدو بتر است. ظهیر. ناصحان گفتند از حد مگذران مرکب استیزه راچندین مران. مولوی. دانند عاقلان که مجانین عشق را پروای پند ناصح و قول ادیب نیست. سعدی. پدر گفت ای پسر به مجرد این خیال باطل نشاید روی از تربیت ناصحان بگردانیدن. (گلستان). ملک را پند وزیر ناصح موافق طبع نیامد. (گلستان). ، مشفق. دلسوز. خیرخواه. یکدل. دوست مخلص. مقابل حاسد: دو چیز دار برای دو تن نهاده مقیم ز بهر ناصح تخت وز بهر حاسد دار. فرخی. کاتبت را گو نویس و خازنت را گو بسنج ناصحت را گو گزار و حاسدت را گو گداز. منوچهری. چنان نمودی که وی امروز ناصح تر و مشفق تر بندگانست. (تاریخ بیهقی). ناصح ناصح تو برجیس است حاسد حاسد تو کیوانست. مسعودسعد. با حاسد تو دولت چون آب و روغن است با ناصح تو ساخته چون زیر با بم است. سوزنی. هستند ناصحانت ز ناز و نعم غنی چونانکه حاسدانت ز بار نقم غمی. سوزنی. چو باد ناصح قدرش برآمده به فلک چو آب حاسد جاهش فروشده به زمین. عوفی. پدیدار است عدل و ظلم پنهان مخالف اندک و ناصح فراوان. قمری (از ترجمان البلاغه). ، خالص از عسل و هر چیز دیگر. (معجم متن اللغه). الخالص من العسل و غیره. (اقرب الموارد). انگبین بی آمیغ. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج). خالص. بی غش، پاکیزه. نقی. صافی. مصفا. غیرمغشوش: رجل ناصح الجیب، مرد صاف دل. (منتهی الارب). هو ناصح القلب نقی القلب و ناصح الجیب، نقی الصدر لاغش فیه. (معجم متن اللغه) ، خیاط. (معجم متن اللغه) (اقرب الموارد). درزی. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج)
جمال خان بدایونی از شعرای فارسی زبان هند است وی مقرب میرمحمدخان غزنوی از رجال اکبرشاه بود. این بیت از اوست: بشنو این نکتۀ سنجیده ز پروردۀ عشق که به از زندۀ بی عشق بود مردۀ عشق. (از قاموس الاعلام ج 6 ص 4545). و نیز رجوع به تذکرۀ صبح گلشن ص 493 و منتخب التواریخ ج 3 ص 360 شود قاضی ابومحمد ازدانشمندان و فقهای قرن پنجم و معاصر با طغرل سلجوقی است. در تاریخ گزیده ص 432 و 804 نام او آمده است
جمال خان بدایونی از شعرای فارسی زبان هند است وی مقرب میرمحمدخان غزنوی از رجال اکبرشاه بود. این بیت از اوست: بشنو این نکتۀ سنجیده ز پروردۀ عشق که به از زندۀ بی عشق بود مردۀ عشق. (از قاموس الاعلام ج 6 ص 4545). و نیز رجوع به تذکرۀ صبح گلشن ص 493 و منتخب التواریخ ج 3 ص 360 شود قاضی ابومحمد ازدانشمندان و فقهای قرن پنجم و معاصر با طغرل سلجوقی است. در تاریخ گزیده ص 432 و 804 نام او آمده است
شهری است در شمال فلسطین با 10000 تن جمعیت. به علت سکونت بیش از 5000 تن مسیحی کلیساهای متعددی در آنجا وجود دارد. بازارها و باغچه های زیبائی دارد. چون حضرت عیسی مدتی در اینجا سکونت داشت لذا ناصره از اماکن مقدس مسیحیان و زیارتگاه آنهاست. مؤلف معجم البلدان آرد: قریه ای است در سیزده میلی طبریه، مولد مسیح عیسی بن مریم (ع) بدانجا بود... و مردم بیت المقدس این گفته را نمی پذیرند و گویند که مسیح در بیت اللحم متولد شد... و مادر او وی را بدین ده آورد. (از معجم البلدان). و به آن نصرانه و نصوریه و نصرونه نیز گفته می شود. (از معجم متن اللغه از قاموس). مؤلف ’قاموس کتاب مقدس’ آرد: شهری است در جلیل که به واسطۀ اینکه زمان طفولیت و کودکی مسیح در آنجا سپری گشت به وطن مسیح مشهور است وبه مسافت 14 میل از دریای جلیل و 6 میل از تابور و 66 میل از اورشلیم دور است. از طرف شمال چمن ابن عمیروادی هلالی شکلی امتداد یافته که عرضش ربع میل می باشدو متدرجا وسعت یافته محل طشت مانندی را تشکیل می دهد که با پانزده تل که ارتفاع هر یک از آنها از 400 الی 5000 قدم می شود، شهر ناصره در این محل بنا شده و ازقلۀ تلهای اطراف آن کوه شیخ و کرمل و طور و جلبوغ و چمن ابن عمیر دیده می شود. مخفی نماند که ناصره به هیچ وجه در کتب عهد قدیم و در کتاب یونانیان و رومانیان قبل از مسیح مذکور نیست ولکن اول مرتبه در انجیل ذکر شده است و در میان یهود خیلی محقر بود و نیز مذکور است که بر کوهی بود در جلیل در نزدیکی قانا زیرا که مسیح و شاگردانش در همان ده به عروسی دعوت شدند و کنار دامنۀ کوه در نزدیکی شهر بود که مردم در خیال این بودند که مسیح را از آنجا بیندازند. و در آنجا بود که فرشته به مریم ظاهر گشت و مسکن یوسف و مریم بود و بعد از مراجعت از مصر بدانجا رفت و اهالی آنجا وی را رد کردند و علی هذا در کفرناحوم داخل شده در آنجا سکونت ورزید، لکن عیسی همچنان به عیسی ناصری شهرت می داشت و شاگردانش هم به ناصری معروف به ودند و در ایام قسطنطین سامریان در ناصره سکونت همی داشتند الا اینکه در طبقۀ ششم مسیحیان به زیارت نمودن آنجا شروع نمودند، در 1190 میلادی تنکرد بر جلیل حکمران بود و ناصره محل اسقف گشت و در سال 1160 میلادی جماعتی فراهم شده اسکندر سوم را در روم پاپ قرار دادند و سیاحان همواره ناصریه را زیارت همی نمودند و در سال 1517 میلادی مفتوح دولت عثمانیه گشت. اهالی ناصره برزگر و صنعت کار و تاجرند. کلیسای بشارت و چشمۀ مریم باکره در این شهر واقع است. (از قاموس کتاب مقدس صص 865-867)
شهری است در شمال فلسطین با 10000 تن جمعیت. به علت سکونت بیش از 5000 تن مسیحی کلیساهای متعددی در آنجا وجود دارد. بازارها و باغچه های زیبائی دارد. چون حضرت عیسی مدتی در اینجا سکونت داشت لذا ناصره از اماکن مقدس مسیحیان و زیارتگاه آنهاست. مؤلف معجم البلدان آرد: قریه ای است در سیزده میلی طبریه، مولد مسیح عیسی بن مریم (ع) بدانجا بود... و مردم بیت المقدس این گفته را نمی پذیرند و گویند که مسیح در بیت اللحم متولد شد... و مادر او وی را بدین ده آورد. (از معجم البلدان). و به آن نصرانه و نصوریه و نصرونه نیز گفته می شود. (از معجم متن اللغه از قاموس). مؤلف ’قاموس کتاب مقدس’ آرد: شهری است در جلیل که به واسطۀ اینکه زمان طفولیت و کودکی مسیح در آنجا سپری گشت به وطن مسیح مشهور است وبه مسافت 14 میل از دریای جلیل و 6 میل از تابور و 66 میل از اورشلیم دور است. از طرف شمال چمن ابن عمیروادی هلالی شکلی امتداد یافته که عرضش ربع میل می باشدو متدرجا وسعت یافته محل طشت مانندی را تشکیل می دهد که با پانزده تل که ارتفاع هر یک از آنها از 400 الی 5000 قدم می شود، شهر ناصره در این محل بنا شده و ازقلۀ تلهای اطراف آن کوه شیخ و کرمل و طور و جلبوغ و چمن ابن عمیر دیده می شود. مخفی نماند که ناصره به هیچ وجه در کتب عهد قدیم و در کتاب یونانیان و رومانیان قبل از مسیح مذکور نیست ولکن اول مرتبه در انجیل ذکر شده است و در میان یهود خیلی محقر بود و نیز مذکور است که بر کوهی بود در جلیل در نزدیکی قانا زیرا که مسیح و شاگردانش در همان ده به عروسی دعوت شدند و کنار دامنۀ کوه در نزدیکی شهر بود که مردم در خیال این بودند که مسیح را از آنجا بیندازند. و در آنجا بود که فرشته به مریم ظاهر گشت و مسکن یوسف و مریم بود و بعد از مراجعت از مصر بدانجا رفت و اهالی آنجا وی را رد کردند و علی هذا در کفرناحوم داخل شده در آنجا سکونت ورزید، لکن عیسی همچنان به عیسی ناصری شهرت می داشت و شاگردانش هم به ناصری معروف به ودند و در ایام قسطنطین سامریان در ناصره سکونت همی داشتند الا اینکه در طبقۀ ششم مسیحیان به زیارت نمودن آنجا شروع نمودند، در 1190 میلادی تنکرد بر جلیل حکمران بود و ناصره محل اسقف گشت و در سال 1160 میلادی جماعتی فراهم شده اسکندر سوم را در روم پاپ قرار دادند و سیاحان همواره ناصریه را زیارت همی نمودند و در سال 1517 میلادی مفتوح دولت عثمانیه گشت. اهالی ناصره برزگر و صنعت کار و تاجرند. کلیسای بشارت و چشمۀ مریم باکره در این شهر واقع است. (از قاموس کتاب مقدس صص 865-867)
ناصیه و ناصیت در فارسی در تازی موی پیشانی، در فارسی پیشانی موی پیشانی موی جلو سر: آرد سوی چرخشتشان وانگه بدرد پشتشان در فرقشان و پشتشان اندر فشاند ناصیه. (منوچهری. د. چا. 92: 2)، پیشانی، چهره روی: (متاثر و متفکر شد و اثر غضب در ناصیه مبارک او ظاهرگشت)
ناصیه و ناصیت در فارسی در تازی موی پیشانی، در فارسی پیشانی موی پیشانی موی جلو سر: آرد سوی چرخشتشان وانگه بدرد پشتشان در فرقشان و پشتشان اندر فشاند ناصیه. (منوچهری. د. چا. 92: 2)، پیشانی، چهره روی: (متاثر و متفکر شد و اثر غضب در ناصیه مبارک او ظاهرگشت)