شنیده ناشده. (ناظم الاطباء). نشنیده. نشنفته: خبر زآنچه بگذشت یا بود خواست ز کس ناشنیده همه گفت راست. اسدی. قصۀ ناشنیده او داند نامۀ نانبشته او خواند. نظامی. نادیده بداند و ناشنیده برخواند. (سندبادنامه ص 241). از بس شنیده ام سخن ناشنیدنی گویی شنیده ام سخن ناشنیده را. صائب. فسانه ام به تو معلوم کی شود که ترا هنوز حرفی از آن ناشنیده خواب گرفت. آهی جغتائی
شنیده ناشده. (ناظم الاطباء). نشنیده. نشنفته: خبر زآنچه بگذشت یا بود خواست ز کس ناشنیده همه گفت راست. اسدی. قصۀ ناشنیده او داند نامۀ نانبشته او خواند. نظامی. نادیده بداند و ناشنیده برخواند. (سندبادنامه ص 241). از بس شنیده ام سخن ناشنیدنی گویی شنیده ام سخن ناشنیده را. صائب. فسانه ام به تو معلوم کی شود که ترا هنوز حرفی از آن ناشنیده خواب گرفت. آهی جغتائی
شکفته. (از انجمن آرا) : همچون شکوفه چشم سفیدم در انتظار تا می ببندد آنچه نخست اشکفیده بود. اثیرالدین اخسیکتی (از انجمن آرا). رجوع به اشکفت و اشکفتن و شکفتن و شکوفه شود
شکفته. (از انجمن آرا) : همچون شکوفه چشم سفیدم در انتظار تا می ببندد آنچه نخست اشکفیده بود. اثیرالدین اخسیکتی (از انجمن آرا). رجوع به اشکفت و اشکفتن و شکفتن و شکوفه شود
بازنشده. نشکفته. شکفته ناشده. مقابل شکفته. رجوع به شکفته شود: از غنچۀ ناشکفته مستورتری وز نرگس نیم خفته مخمورتری. مسعودسعد. بس غنچۀ ناشکفته بر خاک بریخت. خیام. هنوزم غنچۀ گل ناشکفته ست هنوزم در دریائی نسفته ست. نظامی. چون غنچۀ ناشکفته با او می زد نفسی نهفته با او. نظامی. داری زپی چشم بد ای در خوشاب یک نرگس ناشکفته در زیر نقاب. کمال اسماعیل
بازنشده. نشکفته. شکفته ناشده. مقابل شکفته. رجوع به شکفته شود: از غنچۀ ناشکفته مستورتری وز نرگس نیم خفته مخمورتری. مسعودسعد. بس غنچۀ ناشکفته بر خاک بریخت. خیام. هنوزم غنچۀ گل ناشکفته ست هنوزم در دریائی نسفته ست. نظامی. چون غنچۀ ناشکفته با او می زد نفسی نهفته با او. نظامی. داری زپی چشم بد ای در خوشاب یک نرگس ناشکفته در زیر نقاب. کمال اسماعیل