میوه ای است مشابه به امرود در زردی، (آنندراج) (غیاث اللغات از فرهنگ فرنگ)، امرود، گلابی، (ناظم الاطباء) : و در این چهار باغها میوه های الوان فراوان از ناشپاتی و بادام و فندق و گیلاس و عناب و هر میوه ای که در بهشت عنبرسرشت هست در آنجا بغایت نیکو و لطیف بوده است، (تاریخ بخارا ص 32)
میوه ای است مشابه به امرود در زردی، (آنندراج) (غیاث اللغات از فرهنگ فرنگ)، امرود، گلابی، (ناظم الاطباء) : و در این چهار باغها میوه های الوان فراوان از ناشپاتی و بادام و فندق و گیلاس و عناب و هر میوه ای که در بهشت عنبرسرشت هست در آنجا بغایت نیکو و لطیف بوده است، (تاریخ بخارا ص 32)
نوعی گلابی: (دراین چهارباغها میوه های الوان فراوان از ناشپاتی و بادام و فندق و گیلاس و عناب)، میوه ایست مشابه امرود در زردی (آنند) (بامراجعه به ماخذی که داشتیم هویت این میوه شناخته نشد)
نوعی گلابی: (دراین چهارباغها میوه های الوان فراوان از ناشپاتی و بادام و فندق و گیلاس و عناب)، میوه ایست مشابه امرود در زردی (آنند) (بامراجعه به ماخذی که داشتیم هویت این میوه شناخته نشد)
هر چیزی که پس از مدتی چیز نخوردن و روزه گرفتن خورند، (ناظم الاطباء)، صبحانه، ناهارشکن، ناشتاشکن، زیرقلیانی، سلفه، طعام مختصری که صبح با چای یا قهوۀ رقیق خورند، روزه داری، گرسنگی، ناهاری، (ناظم الاطباء)، ناشتا بودن، رجوع به ناشتا شود
هر چیزی که پس از مدتی چیز نخوردن و روزه گرفتن خورند، (ناظم الاطباء)، صبحانه، ناهارشکن، ناشتاشکن، زیرقلیانی، سلفه، طعام مختصری که صبح با چای یا قهوۀ رقیق خورند، روزه داری، گرسنگی، ناهاری، (ناظم الاطباء)، ناشتا بودن، رجوع به ناشتا شود
ناشکری. نمک بحرامی. بی وفائی. (ناظم الاطباء). کفر. کفران. کفران نعمت. کافرنعمتی. نمک ناشناسی. نمک کوری. بطر: دگر آنکه مغزش بود پرخرد سوی ناسپاسی دلش ننگرد. فردوسی. هرآنکس که او راه یزدان گزید سر از ناسپاسی بباید کشید. فردوسی. از او گر پذیری بافزون شود دل از ناسپاسی پر از خون شود. فردوسی. وفاداری کن و نعمت شناسی که بدفرجامی آرد ناسپاسی. سعدی. دوام دولت اندر حق شناسی است زوال نعمت اندر ناسپاسی است. ؟ ناسپاسی به فعل کافور است کآن همه بوی مشک برباید. ؟
ناشکری. نمک بحرامی. بی وفائی. (ناظم الاطباء). کفر. کفران. کفران نعمت. کافرنعمتی. نمک ناشناسی. نمک کوری. بطر: دگر آنکه مغزش بود پرخرد سوی ناسپاسی دلش ننگرد. فردوسی. هرآنکس که او راه یزدان گزید سر از ناسپاسی بباید کشید. فردوسی. از او گر پذیری بافزون شود دل از ناسپاسی پر از خون شود. فردوسی. وفاداری کن و نعمت شناسی که بدفرجامی آرد ناسپاسی. سعدی. دوام دولت اندر حق شناسی است زوال نعمت اندر ناسپاسی است. ؟ ناسپاسی به فعل کافور است کآن همه بوی مشک برباید. ؟