جدول جو
جدول جو

معنی ناشناخته - جستجوی لغت در جدول جو

ناشناخته
غریب، بیگانه، ناشناس
تصویری از ناشناخته
تصویر ناشناخته
فرهنگ لغت هوشیار
ناشناخته
((ش تِ))
نامعلوم، مجهول
تصویری از ناشناخته
تصویر ناشناخته
فرهنگ فارسی معین
ناشناخته
غریب، گمنام، مجهول، مجهول الهویه، ناشناس، نامعلوم
متضاد: شناخته
فرهنگ واژه مترادف متضاد
ناشناخته
مجهولٌ
تصویری از ناشناخته
تصویر ناشناخته
دیکشنری فارسی به عربی
ناشناخته
Unacknowledged, Unknown
تصویری از ناشناخته
تصویر ناشناخته
دیکشنری فارسی به انگلیسی
ناشناخته
non reconnu, inconnu
تصویری از ناشناخته
تصویر ناشناخته
دیکشنری فارسی به فرانسوی
ناشناخته
não reconhecido, desconhecido
تصویری از ناشناخته
تصویر ناشناخته
دیکشنری فارسی به پرتغالی
ناشناخته
no reconocido, desconocido
تصویری از ناشناخته
تصویر ناشناخته
دیکشنری فارسی به اسپانیایی
ناشناخته
nierozpoznany, nieznany
تصویری از ناشناخته
تصویر ناشناخته
دیکشنری فارسی به لهستانی
ناشناخته
незамеченный , неизвестный
تصویری از ناشناخته
تصویر ناشناخته
دیکشنری فارسی به روسی
ناشناخته
незаслужений , невідомий
تصویری از ناشناخته
تصویر ناشناخته
دیکشنری فارسی به اوکراینی
ناشناخته
niet erkend, onbekend
تصویری از ناشناخته
تصویر ناشناخته
دیکشنری فارسی به هلندی
ناشناخته
unbeachtet, unbekannt
تصویری از ناشناخته
تصویر ناشناخته
دیکشنری فارسی به آلمانی
ناشناخته
غیر تسلیم شدہ , نامعلوم
تصویری از ناشناخته
تصویر ناشناخته
دیکشنری فارسی به اردو
ناشناخته
non riconosciuto, sconosciuto
تصویری از ناشناخته
تصویر ناشناخته
دیکشنری فارسی به ایتالیایی
ناشناخته
ไม่ได้รับการยอมรับ , ไม่ทราบ
تصویری از ناشناخته
تصویر ناشناخته
دیکشنری فارسی به تایلندی
ناشناخته
tidak diakui, tidak diketahui
تصویری از ناشناخته
تصویر ناشناخته
دیکشنری فارسی به اندونزیایی
ناشناخته
לא מוכר , לא ידוע
تصویری از ناشناخته
تصویر ناشناخته
دیکشنری فارسی به عبری
ناشناخته
承認されていない , 未知の
تصویری از ناشناخته
تصویر ناشناخته
دیکشنری فارسی به ژاپنی
ناشناخته
isiyotambuliwa, haijulikani
تصویری از ناشناخته
تصویر ناشناخته
دیکشنری فارسی به سواحیلی
ناشناخته
인정되지 않은 , 알려지지 않은
تصویری از ناشناخته
تصویر ناشناخته
دیکشنری فارسی به کره ای
ناشناخته
tanınmamış, bilinmeyen
تصویری از ناشناخته
تصویر ناشناخته
دیکشنری فارسی به ترکی استانبولی
ناشناخته
অস্বীকৃত , অজানা
تصویری از ناشناخته
تصویر ناشناخته
دیکشنری فارسی به بنگالی
ناشناخته
अनजान , अज्ञात
تصویری از ناشناخته
تصویر ناشناخته
دیکشنری فارسی به هندی
ناشناخته
未被承认的 , 未知的
تصویری از ناشناخته
تصویر ناشناخته
دیکشنری فارسی به چینی

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از ناشناخت
تصویر ناشناخت
ناشناخته، شناخته نشده، ناشناس
فرهنگ فارسی عمید
(دَ / دِ / وَ دَ / دِ / وِ دَ / دِ)
گداخته ناشده. ذوب ناشده. مقابل گداخته. رجوع به گداخته شود: مسکه، روغن ناگداخته بود. (فرهنگ اسدی)
لغت نامه دهخدا
(کَ)
نشناختن. استنکار. (زوزنی) (منتهی الارب). انکار. (تاج المصادر بیهقی) (منتهی الارب) (ترجمان القرآن). نکر. (دهار) (تاج المصادر بیهقی). تناکر. (منتهی الارب). مقابل شناختن. رجوع به شناختن شود
لغت نامه دهخدا
(دَ / دِ)
ناافراخته. نیفراخته. نیفراشته. افراخته ناشده. مقابل افراخته. رجوع به افراخته شود
لغت نامه دهخدا
(لَقْ قی دَ / دِ)
نشکافته. ناشکفته. رجوع به ناشکفته شود
لغت نامه دهخدا
(شِ تَ)
که قابل شناختن نیست. که آن را نتوان شناخت. مقابل شناختنی. رجوع به شناختنی شود
لغت نامه دهخدا
(شِ تَ / تِ)
نسنجیده و از پیش فکر ناکرده: و اندیشه نکردند که سخن ناانداخته نباید گفت. (تفسیر ابوالفتوح ج 5 ص 110)
لغت نامه دهخدا
(دَ / دِ)
ناشناخته شده. (آنندراج) (غیاث اللغات). شناخته نشده. ناشناخته. مجهول. نکره. غیرمعلوم. (ناظم الاطباء)، غریب. ناشناس. ضد معروف. تنها. بی آشنا:
و آن را که بر مراد جهان نیست دسترس
در زاد بوم خویش غریبست و ناشناخت.
سعدی.
و در میان آن ورطه گرفتار و ناشناخت. (ترجمه محاسن اصفهان ص 113).
،
{{قید مرکّب}} نشناخته.ناشناس. که شناخته نشود. که او را به جا نیارند: خواست که ناشناخت او را ضربتی زند تعریف را نقاب از روی برانداخت. (جهانگشای جوینی). سلطان ناشناخت روزها در میان قوم بیگانه بود. (جهانگشای جوینی).
رفت جوجی چادر و روبند ساخت
در میان آن زنان شد ناشناخت.
مولوی.
- بناشناخت، متنکروار. متنکراً: ملوک عرب بناشناخت بیرون آمدندی. (مجالس سعدی). او را (شیرین را) مخفی به اصفهان آورد و بکرات بناشناخت بر سبیل امتحان با او عشق باخت. (ترجمه محاسن اصفهان ص 67). و وفات او شب شنبه بود ناگاه و بی مرضی، و گویند که او را سکته افتاد و بناشناخت او را دفن کردند. (تاریخ بیهقی)،
{{مصدر مرخم}} ناشناختن. عدم معرفت. جهل:
علتی نبود بتر از ناشناخت
تو بر یار و ندانی عشق باخت.
مولوی.
- خود را از چیزی ناشناخت کردن، تجاهل. خود را به نادانی زدن. به روی خود نیاوردن: پادشاه به حسن ذکاء بدانست که حال چیست و خودرا از آن ناشناخت فرمود. (جهانگشای جوینی)
لغت نامه دهخدا
تصویری از ناشناخت
تصویر ناشناخت
ناشناخته
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ناشناختگی
تصویر ناشناختگی
غربت
فرهنگ واژه فارسی سره