بازشناختن. تشخیص دادن. تمیز کردن. دانستن: تا دو سال آنچنان بهشتی ساخت که کسش از بهشت وانشناخت. نظامی. موج دریا چون بامر حق بتافت اهل موسی را ز قبطی واشناخت. مولوی. و رجوع به شناختن و بازشناختن شود
بازشناختن. تشخیص دادن. تمیز کردن. دانستن: تا دو سال آنچنان بهشتی ساخت که کسش از بهشت وانشناخت. نظامی. موج دریا چون بامر حق بتافت اهل موسی را ز قبطی واشناخت. مولوی. و رجوع به شناختن و بازشناختن شود