جدول جو
جدول جو

معنی ناشره - جستجوی لغت در جدول جو

ناشره
(شِ رَ)
تأنیث ناشر است. رجوع به ناشر شود، زمینی که گیاه خشک شده رویاند. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب) (آنندراج) : الناشره من الارض، التی اهتز نباتها و استوت و رویت من المطر. (معجم متن اللغه). زمینی که با فرارسیدن بهار گیاه رویاند، ارض ناشره، زمینی بلند آب. (مهذب الاسماء)
لغت نامه دهخدا
ناشره
(شِ رَ)
ابن سمی الیزنی المصری. زمان پیغمبر اسلام رادرک کرد. وی از عمر و ابوعبید و جز آن دو روایت کند. (از حسن المحاضره فی اخبار مصر و القاهره ص 107)
لغت نامه دهخدا
ناشره
(شِ رَ)
پی درون و بیرون رش دست و بازو. و یا رگ بازو، و پی درون ذراع یا بیرون آن. ج، نواشر. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). رگ اندرون ساق دست. (مهذب الاسماء)
لغت نامه دهخدا
ناشره
ناشره در فارسی مونث ناشر و سیاهرگ بازو، دستگاه پخش: در شکر سازی مونث ناشر، جمع ناشرات
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از نادره
تصویر نادره
(دخترانه)
مؤنث نادر، آنچه به ندرت یافت شود، کمیاب، بی همتا
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از نایره
تصویر نایره
آتش برافروخته، کنایه از فتنۀ برپاشده، کنایه از کینه و دشمنی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از عاشره
تصویر عاشره
مؤنث واژۀ عاشر، دهم، دهمین
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ناسره
تصویر ناسره
غیر خالص، کلام نازیبا و نارسا، زر قلب، پول معیوب
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ناشزه
تصویر ناشزه
زنی که اطاعت شوهر خود نکند و ناسازگاری و بدرفتاری کند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از نادره
تصویر نادره
شخص نابغه، کنایه از اتفاق عجیب، کنایه از سخن دلنشین، نادر
فرهنگ فارسی عمید
(حِ رَ)
آخرین روز از ماه، یا آخرین شب و روز آن. (ناظم الاطباء). آخرین روز و آخرین شب از ماه. (شمس اللغات). اولین روز یا آخرین روز یا آخرین شب ماه. (المنجد). ج، نواحر و ناحرات
لغت نامه دهخدا
(شِ رَ)
ارض ماشره، زمین که گیاهش جنبان باشد از تازگی. (از منتهی الارب). زمینی که گیاه آن پس از بارندگی جنبان گردد. (ناظم الاطباء). زمینی که گیاه آن از باران سیراب و جنبان و راست گردد. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(دِ رَ / رِ)
بی مانند. (فرهنگ نظام). مرد بی نظیر و بی مانند. (ناظم الاطباء) : این سلطان ماامروز نادرۀ روزگار است. (تاریخ بیهقی ص 397) ، طرفه. طریفه. جالب: این خاتون را عادت بود که سلطان محمود را غلامی نادر و کنیزکی دوشیزۀ نادره هر سالی فرستادی. (تاریخ بیهقی ص 253).
بس نادره نگاری و بس بوالعجب بتی
ما را بگو که لعبت خندان کیستی.
خاقانی.
آخر ای نادرۀ دور زمان از سر لطف
بر ما آی زمانی که زمان میگذرد.
سعدی.
گر توان بود که دور فلک از سرگیرند
تو دگر نادرۀ دور زمانش باشی.
سعدی.
اگر چه نادره یاری و خوب دلبندی
ولیک دعوی یاری تو کرا یار است.
؟ (از صحاح الفرس).
نادره کبکی بجمال تمام
شاهد آن روضۀ فیروزفام.
جامی.
، هر چیز کمیاب. هر چیز تازه و تحفه. (ناظم الاطباء). طرفه. نفیس. دیریاب. تنگیاب. قیمتی: آنچه از آن بکار آمده تر و نادره تر بود. (تاریخ بیهقی ص 114).
میجویم داد، نیست ممکن
کاین نادره در جهان ببینم.
خاقانی.
، هر چیز عجیب و شگفت. (ناظم الاطباء) :
دوستی او ز سپاه وز حشم نادره است
از رعیت که همی مال دهد نادره تر.
فرخی.
اندر این ایام از نادره ها نادره است
پسری با پدر خویش موافق به سیر.
فرخی.
نادره باشد گلو بریدن اطفال
نادره تر آنکه طفلکان نخروشند.
منوچهری.
راست گوئید که این قصه و این نادره چیست
اینکه آبستنتان کرده بگوئید که کیست.
منوچهری.
یک قطره آب نادره باشد ز چشم کور.
ناصرخسرو.
جان میدهم بجای زر این نادره که تو
از زر حدیث میکنی از جان نمی کنی.
خاقانی.
، اتفاق عجیب. حال عجیب. واقعۀ عجیب:
مقعد چندین هزار ساله عجوزی
بکر کجا ماند این چه نادره حال است.
خاقانی.
مردمان حکایت گوسفند و زن و آتش و پیلان بگفتند و آن نادره شرح دادند. (سندبادنامه ص 83) ، اتفاق وحادثۀ ناگهانی. (ناظم الاطباء) : بوبکر حصیری را در این روزها نادره ای افتاد و خطا بر دست وی رفت در مستی. (تاریخ بیهقی ص 156) ، هر چیز که سبب آشفتگی گردد و حیرت آورد. (ناظم الاطباء) ، بذله. لطیفه. (ناظم الاطباء) : خداوند یوم حمّی... به نادره هاء خنده ناک و بازیهاءعجب و الحان خوش و مانند آن مشغول باید بود. (ذخیرۀ خوارزمشاهی) ، نکته. لطیفه: سخن اگرچه دراز شود از نکته و نادره ای خالی نباشد. (تاریخ بیهقی ص 238). حکایتی دیگر یاد آمد اگر چه نه حکایت کتاب است اما گفته اند النادره لا ترد. (قابوسنامه).
گرگ گیا بره ست و بره گرگ را گیا
این نکته یاد گیر که نغز است و نادره.
ناصرخسرو.
، سخنی بدیع و دلنشین. (یادداشت مؤلف). طرفه. طریفه:
رهروی بود در آن راه درم یافت بسی
چون توانگر شد گفتی سخنش نادره شد.
بی شکی از بهشت همی آید
این دلپذیر و نادره معنی ها.
ناصرخسرو.
، سخن عجیب و غریب و بدیع. (ناظم الاطباء) ، سخن ناگاه از دهان بیرون آمده. (زمخشری) ، مثلی که شهرت ندارد. (یادداشت مؤلف) :
تأویل برگزیدۀ مار جهل
ای هوشیار نادره افسون است.
ناصرخسرو
لغت نامه دهخدا
(دِ رَ)
تأنیث نادر. رجوع به نادر شود، مرتفع. هضبه نادره، ای مرتفعه. (مهذب الاسماء)
لغت نامه دهخدا
(حِ رَ)
تأنیث ناحر است. ج، نواحر و ناحرات
لغت نامه دهخدا
(ظِ)
کوهی است یا آبی است مربنی عبس را یا موضعی است. (منتهی الارب). جبل او ماء لبنی عبس باعلی الشقیق، او موضع. (معجم متن اللغه)
لغت نامه دهخدا
(یَ)
شهری است در جانب شرقی اندلس از توابع تطیله. (قاموس الاعلام). و آن امروز به دست فرنگان است. (معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
(تِ رَ)
قوس ناتره، کمان که زه را پاره کند از سختی. (منتهی الارب) (از آنندراج). کمانی که از سختی زه را پاره کند. (ناظم الاطباء). القسی المنقطعه الاوتار. (المنجد). ج، نواتر
لغت نامه دهخدا
(خِ رَ)
تأنیث ناخر. رجوع به ناخر شود
لغت نامه دهخدا
(شَ رَ / رِ)
کرمه دشتی. فاشرا. رجوع به فاشرا شود
لغت نامه دهخدا
(صِ)
شهری است در شمال فلسطین با 10000 تن جمعیت. به علت سکونت بیش از 5000 تن مسیحی کلیساهای متعددی در آنجا وجود دارد. بازارها و باغچه های زیبائی دارد. چون حضرت عیسی مدتی در اینجا سکونت داشت لذا ناصره از اماکن مقدس مسیحیان و زیارتگاه آنهاست. مؤلف معجم البلدان آرد: قریه ای است در سیزده میلی طبریه، مولد مسیح عیسی بن مریم (ع) بدانجا بود... و مردم بیت المقدس این گفته را نمی پذیرند و گویند که مسیح در بیت اللحم متولد شد... و مادر او وی را بدین ده آورد. (از معجم البلدان). و به آن نصرانه و نصوریه و نصرونه نیز گفته می شود. (از معجم متن اللغه از قاموس). مؤلف ’قاموس کتاب مقدس’ آرد: شهری است در جلیل که به واسطۀ اینکه زمان طفولیت و کودکی مسیح در آنجا سپری گشت به وطن مسیح مشهور است وبه مسافت 14 میل از دریای جلیل و 6 میل از تابور و 66 میل از اورشلیم دور است. از طرف شمال چمن ابن عمیروادی هلالی شکلی امتداد یافته که عرضش ربع میل می باشدو متدرجا وسعت یافته محل طشت مانندی را تشکیل می دهد که با پانزده تل که ارتفاع هر یک از آنها از 400 الی 5000 قدم می شود، شهر ناصره در این محل بنا شده و ازقلۀ تلهای اطراف آن کوه شیخ و کرمل و طور و جلبوغ و چمن ابن عمیر دیده می شود. مخفی نماند که ناصره به هیچ وجه در کتب عهد قدیم و در کتاب یونانیان و رومانیان قبل از مسیح مذکور نیست ولکن اول مرتبه در انجیل ذکر شده است و در میان یهود خیلی محقر بود و نیز مذکور است که بر کوهی بود در جلیل در نزدیکی قانا زیرا که مسیح و شاگردانش در همان ده به عروسی دعوت شدند و کنار دامنۀ کوه در نزدیکی شهر بود که مردم در خیال این بودند که مسیح را از آنجا بیندازند. و در آنجا بود که فرشته به مریم ظاهر گشت و مسکن یوسف و مریم بود و بعد از مراجعت از مصر بدانجا رفت و اهالی آنجا وی را رد کردند و علی هذا در کفرناحوم داخل شده در آنجا سکونت ورزید، لکن عیسی همچنان به عیسی ناصری شهرت می داشت و شاگردانش هم به ناصری معروف به ودند و در ایام قسطنطین سامریان در ناصره سکونت همی داشتند الا اینکه در طبقۀ ششم مسیحیان به زیارت نمودن آنجا شروع نمودند، در 1190 میلادی تنکرد بر جلیل حکمران بود و ناصره محل اسقف گشت و در سال 1160 میلادی جماعتی فراهم شده اسکندر سوم را در روم پاپ قرار دادند و سیاحان همواره ناصریه را زیارت همی نمودند و در سال 1517 میلادی مفتوح دولت عثمانیه گشت. اهالی ناصره برزگر و صنعت کار و تاجرند. کلیسای بشارت و چشمۀ مریم باکره در این شهر واقع است. (از قاموس کتاب مقدس صص 865-867)
لغت نامه دهخدا
(رُ)
از اقالیم لبله است و در نسخۀ دیگری از کتاب خطط اندلس به نام قاتیده ثبت شده بود. (معجم البلدان ج 7 ص 13)
لغت نامه دهخدا
تصویری از نشاره
تصویر نشاره
خاک اره
فرهنگ لغت هوشیار
آتش: مردم صلاح اندیش که درهرات بودنداطفای نایره فتنه توانستندکرد، شعله آتش: درحال نایره آن غضب فرو نشیند، گرمی حرارت، کینه دشمنی یاحرف نایره
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ناشله
تصویر ناشله
ران لاغر ران کم گوشت
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ناشئه
تصویر ناشئه
مونث ناشی برنا: دخترک، تازه کار دختر
فرهنگ لغت هوشیار
ناظره در فارسی مونث ناظر چشم مونث ناظر: نظرکننده، چشم، جمع ناظرات
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ناسره
تصویر ناسره
غیر خالص
فرهنگ لغت هوشیار
نادره در فارسی مونث نادر کمیاب، سخن نغز، بی مانند بی همتا، ترونده تروند ترونده پالیزان هر گاو و خر را کی رسد زین میوه های نادره زیرکدل کربزخورد (مولانا) مونث نادر، واحد نادر، مبالغه درمعنی نادر (مذکرا)، الف - چیز کمیاب: میجویم داد نیست ممکن کاین نادره در جهان ببینم. (خاقانی) ب - بی مثل بی مانند: (این سلطان ما امروز نادره روزگاراست. {ج - عجیب شگفت: نادره تر این که طفلکان نخروشند خون زگلو برنیاورند و بخوشند. (منوچهری) د - (اسم بجای ترکیب وصفی) واقعه عجیب حادثه شگفتی آور: (مردمان حکایت گوسفند وزن وآتش وپیلان بگفتند وآن نادره شرح دادند. {ه - بذله لطیفه: (یوم حمی رالله به نادره هاء خنده ناک و بازیهاء عجب والحان خوش و مانند آن مشغول باید بود. {و - لطیفه نکته: (سخن اگرچه دراز شود از نکته و نادره ای خالی نباشد، {ز - دلنشین وطرفه: بی شکی ازبهشت همی آید این دلپذیر و نادره معنیها. (ناصرخسرو)، جمع نادرات نوادر. یا نادره دوران. یگانه روزگار. یا نادره زمانه. یگانه روزگار. جوهریی و لعل کان جای مکان و لامکان نادره زمانه ای خلق کجا و تو کجا ک (دیوان کبیر)
فرهنگ لغت هوشیار
مونث عاشر، آیه دهم از ده آیه قرآن جمع عواشر و اعشار، نصیب قمار و جز آن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خاشره
تصویر خاشره
فرومازیه زن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نائره
تصویر نائره
آتش و شعله، شرر، گرمی آتش و حرارت
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نایره
تصویر نایره
((یِ رِ))
آتش برافروخته، فتنه، دشمنی
فرهنگ فارسی معین
تصویری از ناسره
تصویر ناسره
((سَ رِ))
ناخالص، معیوب، پول تقلبی، زر ناخالص
فرهنگ فارسی معین
تصویری از نادره
تصویر نادره
((د ر))
بی مانند، بی نظیر
فرهنگ فارسی معین