جدول جو
جدول جو

معنی ناسودنی - جستجوی لغت در جدول جو

ناسودنی
(دَ)
نیاسودنی، نسودنی. که درخور سودن نیست. که آن را بسودن نباید. نابسودنی. رجوع به سودنی و بسودنی شود
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از ناسودمند
تصویر ناسودمند
بی فایده، بیهوده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ناکردنی
تصویر ناکردنی
کاری که انجام دادنش سزاوار و شایسته نباشد
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ناتوانی
تصویر ناتوانی
بی زوری، ضعف، رنجوری
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از فرسودنی
تصویر فرسودنی
درخور فرسوده شدن، برای مثال روی به دانش نه و رنجه مکن / دل به غم این تن فرسودنی (ناصرخسرو - ۴۹۹)
فرهنگ فارسی عمید
(کَ)
نیاسودن. ناآسودن. مقابل آسودن، نسودن. مقابل سودن. رجوع به سودن شود
لغت نامه دهخدا
(دَ)
که آلودنی نیست. که آلایش پذیر نیست. که آن را نباید آلود
لغت نامه دهخدا
(سِ / سُ دَ)
که ازدر ستایش و ستودن نیست. که ستودن را نشاید. مقابل ستودنی
لغت نامه دهخدا
(سُ دَ)
ناسرائیدنی. که قابل سرودن نباشد. مقابل سرودنی
لغت نامه دهخدا
(سِ تَ دَ)
که قابل ستاندن نیست. که نباید آن را گرفت. که درخور پذیرفتن و قبول کردن و گرفتن نیست. مقابل ستدنی
لغت نامه دهخدا
(دَ)
ممتنع. محال. که قابل بودن نیست. که وجودپذیر نیست. که ممکن الوجود نیست. نشدنی:
مپندار، کاین کار نابودنیست
نساید کسی کو نفرسودنیست.
فردوسی.
به نابودنیها ندارد امید
نگوید که بار آورد شاخ بید.
فردوسی.
بپیچی دل از هر چه نابودنی است
ببخشای آن را که بخشودنی است.
فردوسی.
ایا مرد بدبخت بیدادگر
به نابودنی برگمانی مبر.
فردوسی.
نیست از بودنی و نابودنی و شاید بود که شناخت مردم نگشت چنانکه اوست جز آفریدگار عز و جل. (منتخب قابوسنامه ص 8). گفتند (ابن مقفع را) برخیز و بیرون آی که این کار نابودنی است. (مجمل التواریخ)
لغت نامه دهخدا
تصویری از ناتوانی
تصویر ناتوانی
بی قوتی بی زوری ضعف، رنجوری بیماری، ضعف و بی حالی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ناشنودنی
تصویر ناشنودنی
آنچه که قابل شنیدن نیست مقابل شنودنی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ناکردنی
تصویر ناکردنی
ناشایسته، ناروا، ناسزا
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ناگشودنی
تصویر ناگشودنی
فاش نا کردنی، باز ناکردنی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ناآمدنی
تصویر ناآمدنی
آنچه که نخواهد آمد، آنچه که اتفاق نخواهد افتاد مقابل آمدنی
فرهنگ لغت هوشیار
آنچه که لایق بدن نیست غیرقابل حمل: ... (ببهای گران ضیاع او جمله وهرچه نابردنی بود بخریدند)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نازیدنی
تصویر نازیدنی
آنکه قابل نازیدن و تفاخراست
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نادیدنی
تصویر نادیدنی
آنچه که قابل رویت نیست، غیر مرئی مقابل دیدنی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نابودنی
تصویر نابودنی
آنکه وجود پذیر نیست ممتنع الوجود: (نیست از بودنی و نابودنی و شاید بود که شناخت مردم نگشت. .)، نشدنی: (گفتند (ابن مقفع را) برخیز و بیرون آی که این کارنابودنی است
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ناسودمند
تصویر ناسودمند
بی فایده، بیحاصل، بیسود، بی اثر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ناروانی
تصویر ناروانی
کساد، بی رواجی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ناروزنی
تصویر ناروزنی
عمل ناروزدن
فرهنگ لغت هوشیار
غیر قابل خوردنظنچه که خوردن را نشاید هرآن کو کند کار ناکردنی غمی بایدش خورد ناخوردنی. (سندبادنامه) مقابل خوردنی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نادادنی
تصویر نادادنی
آنچه که شایسته دادن نیست تسلیم نکردنی مقابل دادنی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ناگشودنی
تصویر ناگشودنی
لاینحل
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از ناتوانی
تصویر ناتوانی
عجز، ضعف
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از ناتوانی
تصویر ناتوانی
Debilitation, Disability, Disablement, Inability, Infirmity
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از ناتوانی
تصویر ناتوانی
invalidez, debilidade, deficiência, incapacidade
دیکشنری فارسی به پرتغالی
تصویری از ناتوانی
تصویر ناتوانی
invalidez, debilitación, discapacidad, incapacidad
دیکشنری فارسی به اسپانیایی
تصویری از ناتوانی
تصویر ناتوانی
niedołęstwo, osłabienie, niepełnosprawność, niezdolność
دیکشنری فارسی به لهستانی
تصویری از ناتوانی
تصویر ناتوانی
слабость , ослабление , инвалидность , неспособность
دیکشنری فارسی به روسی
تصویری از ناتوانی
تصویر ناتوانی
недужість , ослаблення , інвалідність , нездатність
دیکشنری فارسی به اوکراینی
تصویری از ناتوانی
تصویر ناتوانی
zwakheid, verzwakking, handicap, onvermogen
دیکشنری فارسی به هلندی
تصویری از ناتوانی
تصویر ناتوانی
Gebrechlichkeit, Schwächung, Behinderung, Unfähigkeit
دیکشنری فارسی به آلمانی