جدول جو
جدول جو

معنی ناستودنی - جستجوی لغت در جدول جو

ناستودنی
(سِ / سُ دَ)
که ازدر ستایش و ستودن نیست. که ستودن را نشاید. مقابل ستودنی
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از فاستونی
تصویر فاستونی
پارچۀپشمی یا نخی ضخیم، برای دوختن لباس رو و رسمی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ناستوده
تصویر ناستوده
ناپسندیده، نکوهیده، پست، فرومایه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ناتوانی
تصویر ناتوانی
بی زوری، ضعف، رنجوری
فرهنگ فارسی عمید
(شِ دَ)
که شنودنی نیست. که ازدر شنودن نیست. که قابل شنودن نیست. که آن را نباید شنود. که نمی توان شنودش:
دیگر ببند گوش ز هر ناشنودنی
کز گفت وگوی هرزه شود عقل تارومار.
عطار
لغت نامه دهخدا
(نُ/ نِ / نَ دَ)
که نمودنی نیست. که نتوان آن را نشان داد و ظاهر ساخت. که قابل اظهار و ابرازنیست، ناکردنی. رجوع به نمودنی شود
لغت نامه دهخدا
(گُ تَ دَ)
که قابل فرش کردن و گستردن نباشد. مقابل گستردنی
لغت نامه دهخدا
(گُ دَ)
بازناکردنی. ناگشادنی. غیرقابل افتتاح. بازناشدنی، غیرقابل ابراز و اظهار. ابراز ناکردنی. فاش ناکردنی
لغت نامه دهخدا
(فُ دَ)
که افتادنی نیست. نیفتادنی، واقعناشدنی. رخ ندادنی
لغت نامه دهخدا
(سِ / سُ دَ / دِ)
ستوده نبودن. ناستوده بودن
لغت نامه دهخدا
(شَ دَ)
که قابل شخودن نیست. که آن را نتوان شخود. که نباید شخودش. مقابل شخودنی
لغت نامه دهخدا
(سِ پُ دَ)
که سپردنی نیست. مقابل سپردنی. رجوع به سپردنی شود
لغت نامه دهخدا
(غُ دَ)
نغنودنی. مقابل غنودنی. رجوع به غنودنی شود
لغت نامه دهخدا
(اِ تَ دَ)
غیرقابل استدن. نگرفتنی. رجوع به استدن شود
لغت نامه دهخدا
(دَ)
نیاسودنی، نسودنی. که درخور سودن نیست. که آن را بسودن نباید. نابسودنی. رجوع به سودنی و بسودنی شود
لغت نامه دهخدا
(سِ تُ دَ)
محونشدنی. که قابل ستردن نیست. که نتوان آن را سترد و محو کرد. رجوع به ستردنی شود
لغت نامه دهخدا
(سُ دَ)
ناسرائیدنی. که قابل سرودن نباشد. مقابل سرودنی
لغت نامه دهخدا
(رُ دَ)
که قابل ربودن نیست. که ربودنی نیست. که نتوانش ربود
لغت نامه دهخدا
(سِ تَ دَ)
که قابل ستاندن نیست. که نباید آن را گرفت. که درخور پذیرفتن و قبول کردن و گرفتن نیست. مقابل ستدنی
لغت نامه دهخدا
(کُ ئو لَ)
مقابل ستودن. رجوع به ستودن شود
لغت نامه دهخدا
(دُ دَ)
که درودنی نیست. که قابل درویدن نباشد. که نتوان دروید. مقابل درودنی
لغت نامه دهخدا
(نَ سِ / سُ دَ / نَدَ)
غیرقابل ستایش. که لایق ستودن نیست
لغت نامه دهخدا
تصویری از ناگشودنی
تصویر ناگشودنی
فاش نا کردنی، باز ناکردنی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ناشنودنی
تصویر ناشنودنی
آنچه که قابل شنیدن نیست مقابل شنودنی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از فاستونی
تصویر فاستونی
نوعی از پارچه پشمی و گاهی نخی آن هم بافته می شود
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نابودنی
تصویر نابودنی
آنکه وجود پذیر نیست ممتنع الوجود: (نیست از بودنی و نابودنی و شاید بود که شناخت مردم نگشت. .)، نشدنی: (گفتند (ابن مقفع را) برخیز و بیرون آی که این کارنابودنی است
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ناستوده
تصویر ناستوده
ناپسندیده، مذموم، نامقبول
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ناتوانی
تصویر ناتوانی
بی قوتی بی زوری ضعف، رنجوری بیماری، ضعف و بی حالی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از فاستونی
تصویر فاستونی
((سْ تُ))
پارچه پشمی یا نخی که بیشتر برای دوختن کت و شلوار به کار می رود
فرهنگ فارسی معین
تصویری از ناگشودنی
تصویر ناگشودنی
لاینحل
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از ناتوانی
تصویر ناتوانی
عجز، ضعف
فرهنگ واژه فارسی سره
لاینحل، معمایی
متضاد: گشودنی
فرهنگ واژه مترادف متضاد
تصویری از ناتوانی
تصویر ناتوانی
Debilitation, Disability, Disablement, Inability, Infirmity
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از ناتوانی
تصویر ناتوانی
invalidez, debilidade, deficiência, incapacidade
دیکشنری فارسی به پرتغالی
تصویری از ناتوانی
تصویر ناتوانی
invalidez, debilitación, discapacidad, incapacidad
دیکشنری فارسی به اسپانیایی