جدول جو
جدول جو

معنی ناسالخورد - جستجوی لغت در جدول جو

ناسالخورد
(گُ تَ / تِ)
جوان کم سال. مقابل سالخورد. که سالخورده نیست:
کزین شاه ناسالخورد جوان
چرائید پردرد و خسته روان.
فردوسی.
به هرمزد ناسالخورد جوان.
فردوسی
لغت نامه دهخدا
ناسالخورد
جوان: کزین شاه ناسالخورد جوان چرایید پر درد و خسته روان ک (شا. لغ) مقابل سالخورد
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

(گُ دَ / دِ)
جوان. اندک سال. که سالخورده نیست. مقابل سالخورده. رجوع به ناسالخورد و سالخورده شود
لغت نامه دهخدا
(شِ / شُمَ / مُ دَ / دِ)
بسیار سال. پیر. معمر و او را سالخورده هم میگویند. (برهان). بسیارسال برخلاف خورده سال. صاحب بهار عجم سال خورد را بواو نوشتن در رسم الخط خطا دانسته. (آنندراج). پیر. (غیاث). پیر فرتوت. (رشیدی). معمر. سالدیده. (استینگاس ص 642) :
سرد است روزگار و دل از مهر سرد نی
می سالخورد باید و ما سالخورد نی.
شاکر بخاری.
چه گفت آن سرایندۀ سالخورد
چو اندرز نوشین روان یاد کرد.
فردوسی.
چو من هست گودرز را سالخورد
دگر پور هفتاد و شش شیرمرد.
فردوسی.
زمانۀ بدین خواجۀ سالخورد
همی دیر ماند تو اندر نورد.
فردوسی.
اگر چه کسی سالخوردست و پیر
بسان جوان موی دارد چو قیر.
اسدی.
ای مادر نامهربان هم سالخورد و هم جوان.
ناصرخسرو.
فلک دایۀ سالخورد است و در بر
زمین را چوطفل زمن ران نماید.
خاقانی.
جان پاکش بباغ قدس رسید
زین مغیلان سالخورد گذشت.
خاقانی.
بیارائیم فردا مجلسی نو
بباده ی سالخورد و نرگسی نو.
نظامی.
چو در جام ریزد می سالخورد
شبیخون برد لعل بر لاجورد.
نظامی.
بنال ای کهن بلبل سالخورد
که رخسارۀ سرخ گل گشت زرد.
نظامی.
ز تدبیر پیر کهن برمگرد
که کار آزموده بود سالخورد.
سعدی (بوستان).
برآورد سر سالخورداز نهفت
جوابش نگر تا چه پیرانه گفت.
سعدی (بوستان).
کاین فلکی منحنی سالخورد
قد الف دال مرا دال کرد.
خواجوی کرمانی.
و رجوع به سالخورده شود، کهنه و دیرینه. (برهان) (آنندراج). کهنه. (غیاث). کهنه و دیرینه. (شرفنامۀ منیری)
لغت نامه دهخدا
جوان: کزین شاه ناسالخورد جوان چرایید پر درد و خسته روان ک (شا. لغ) مقابل سالخورد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سالخورد
تصویر سالخورد
بسیار سال معمر سالخورده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سالخورد
تصویر سالخورد
سالخورده
فرهنگ فارسی معین