جدول جو
جدول جو

معنی نازپرورده - جستجوی لغت در جدول جو

نازپرورده
آنکه در رفاه و نازونعمت پرورش یافته
تصویری از نازپرورده
تصویر نازپرورده
فرهنگ فارسی عمید
نازپرورده
(گُ دَ / دِ)
نازپرور. نازپرورد. رجوع به نازپرورد شود:
نازپروردۀ هزار نیاز
پردۀ رمز برگرفت از راز.
نظامی.
چو شد نازپرورده آن شاخ سرو
خرامنده شد چون خرامان تذرو.
نظامی
لغت نامه دهخدا
نازپرورده
نازپرورد: ناز پرورده هزار نیاز پرده رمز برگرفت از راز. (نظامی)
تصویری از نازپرورده
تصویر نازپرورده
فرهنگ لغت هوشیار
نازپرورده
((پَ وَ دِ))
کسی که در رفاه و آسایش پرورش یافته
تصویری از نازپرورده
تصویر نازپرورده
فرهنگ فارسی معین
نازپرورده
ظریف، لطیف، ملوس، نازپرورد، نازدیده، نازنین، حساس، زودرنج
متضاد: محنت کشیده
فرهنگ واژه مترادف متضاد

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

(پَ وَ)
صفت و حالت نازپرورد
لغت نامه دهخدا
(فَ هَِ تَ / تِ)
پرورش نیافته. پرورده نشده، ناتمام. ناقص. کامل نشده. (یادداشت مؤلف). مقابل پرورده. رجوع به پرورده شود: در علاج زنیکه بچۀ ناپرورده از وی بیفتد. (ذخیرۀ خوارزمشاهی)
لغت نامه دهخدا
(گُ دَ / دِ)
کسی که به ناز و نعمت بزرگ شده باشد. نازپرورده. (فرهنگ نظام). نازپرور. نازک طبع. نازک مزاج که تحمل سختی و شدت ندارد. که در ناز و نعمت پرورش یافته و زیسته است:
کای خواجۀ خوب نازپرورد
ره پرخطر است باز پس گرد.
نظامی.
وآن ساده سرین نازپرورد
دانی که بزخم نیست درخورد.
نظامی.
نازپرورد بکر طبع مرا
گم مکن با حجاب بازفرست.
خاقانی.
نازت بکشم که نازک اندامی
بارت ببرم که نازپروردی.
سعدی.
ببخشای بر نالۀ عندلیب
الا ای گل نازپرورد من.
سعدی.
بهار میوه چو نوروز نازپرورد است
که تا بلوغ دهان برنگیرد از پستان.
سعدی.
نازپرورد تنعم نبرد راه به دوست
عاشقی شیوۀ رندان بلاکش باشد.
حافظ.
دل حافظ که به دیدار تو خوگر شده بود
نازپرورد وصال است مجو آزارش.
حافظ.
چه بار است بر جان پردرد من
که خون شد دل نازپرورد من.
نزاری قهستانی.
نازپرورد هوا با نفس نتواند غزا
زن که باشد لایق معجر چه مرد مغفراست ؟
جامی
لغت نامه دهخدا
(تَ کُ)
که در نور و روشنی پرورده شده و بالیده است.
- نورپروردۀ چیزی بودن، از فیض وجود آن مستفیض شدن:
نورپروردۀ کشف است دلم
که یقین پرده گشای است مرا.
خاقانی
لغت نامه دهخدا
(پَ وَ دَ / دِ)
نازپرورده بودن. در ناز و نعمت پرورش یافتن
لغت نامه دهخدا
کسی که در نعمت و رفاه پرورش یافته، کسی که او را بناز و نعمت بار آورده باشند و تحمل سختی و مشقات ندارد: ناز پرورد تنعم نبرد راه بدوست عاشقی شیوه رندان بلاکش باشد، (حافظ)
فرهنگ لغت هوشیار
ناپرورده: برد خواهی پیش او ناپروریده شعرخویش ک کرد خواهی در ملامت عرض خودرا مرتهن ک (منوچهری)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نان پرورده
تصویر نان پرورده
تربیت یافته بنان ونعمت کسینعمت خواره
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نازپرور
تصویر نازپرور
آنکه بملاطفت و ناز و نعمت پرورش یافته باشد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ناپروده
تصویر ناپروده
تربیت نشده پرورش نیافته، ناقص ناتمام: (درعلاج زنی که بچه ناپروده از وی بیفتد... {مقابل پرورده
فرهنگ لغت هوشیار