جدول جو
جدول جو

معنی نازوری - جستجوی لغت در جدول جو

نازوری
بی طاقتی، (آنندراج)، ضعف، سستی، (ناظم الاطباء)، بی زور بودن
لغت نامه دهخدا
نازوری
بی زوری بی طاقتی ناتوانی
تصویری از نازوری
تصویر نازوری
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از نازپری
تصویر نازپری
(دخترانه)
آنکه مانند پری زیباست، نام دختر پادشاه خوارزم و همسر بهرام گور پادشاه ساسانی
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از ناموری
تصویر ناموری
دارای نام بودن، نیک نامی، شهرت
فرهنگ فارسی عمید
(نامْ وَ)
اشتهار. آوازه. شهرت داشتن. معروف و مشهور بودن، نیکنامی. آبرو. عزت. (ناظم الاطباء). سرافرازی
لغت نامه دهخدا
حمیدالدین، از مریدان شیخ شهاب الدین سهروردی و از عارفان و شاعران قرن هفتم هجری است، وی در ولایت ناکور هندوستان به زراعت اشتغال داشت و از دست معین الدین چشتی (متوفی 634 هجری قمری) خرقه پوشیده است، رسالاتی در تصوف تصنیف کرده است، از آنجمله است: رسالۀ راحت القلوب و عشق نامه، او راست:
آن را که به تهمت معاصی گیرد
هر عذر که گوید همه را بپذیرد
وآن را که به دوستی بخواند در پیش
با تیغ بلا سرش ز تن برگیرد،
رجوع به ریاض العارفین ص 104 و ریحانه الادب ج 4 ص 161 شود
شیخ ناکوری حسین ناکوری، از عرفای هند است، او راست: تفسیر قرآن و شرحی بر سوانح العشاق غزالی و شرح قسم سوم مفتاح العلوم سکاکی، وی به سال 901 هجری قمری درگذشته است، (ازریحانه الادب ج 4 ص 160 از خزینه الاصفیاء ج 1 ص 406)
لغت نامه دهخدا
گلو، حلقوم، (برهان قاطع) (آنندراج)، گلو، حلقوم، حلق، (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
مأخوذ از تازی، کشتبان و نگاه دارندۀ کشت وزراعت، (ناظم الاطباء)، کشتبان را گویند که زراعت نگه دارنده باشد، (آنندراج از هفت قلزم) (برهان قاطع)
لغت نامه دهخدا
(پَ)
نام دختر پادشاه خوارزم است که در حبالۀ بهرام گور بود. (برهان قاطع) (آنندراج) (از ناظم الاطباء) (از رشیدی) (از شمس اللغات). از اشخاص منظومۀ هفت پیکر نظامی:
دخت خوارزم شاه نازپری
کش خرامی بسان کبک دری.
نظامی.
رجوع به هفت پیکر شود
لغت نامه دهخدا
(زُ)
پزشک و میهن پرست ایتالیائی متولد بسال 1766 میلادی در پارم و متوفی بسال 1837 میلادی در میلان
لغت نامه دهخدا
شیخ ابراهیم بن فخرالدین عاملی، منسوب به قریۀ بازور، و شاگرد شیخ بهائی است، احوالش در کتاب ’امل الاّمل’ یاد شده، شاعر و ادیب بود و در مشهد درگذشت، او راست ’رحلهالمسافر’ و ’دیوان’، (نجوم السماء صص 69- 70) (ذریعه ج 10 ص 170)، لعب، (دهار)، سرگرمی و کار غیرجدی کردن، سرگرمیهایی چون گوی بازی و چوگان بازی که گاه بقصد تفریح باشد و گاه به منظور پرورش بدن:
تو بایدکه با گوی بازی کنی
نه بر بور کین رزم سازی کنی،
فردوسی،
بازیی میکند این زال که طفلان نکنند
زال را توبه ز دستان بخراسان یابم،
خاقانی،
زود بینی شکسته پیشانی
تو که بازی بسر کنی با قوچ،
سعدی (گلستان)،
نباید که بسیار بازی کنی
که مر قیمت خویش را بشکنی،
سعدی (بوستان)،
پنجه با ساعد سیمین چونیندازی به
با توانای معربد نکنی بازی به،
سعدی،
، زورآزمایی، معاشقه، ملاعبه، (منتهی الارب)، تلعاب، (تاج المصادر بیهقی) :
ورهمی خواهی کنی بازی تو با حوران خلد
پس درین بازار دنیا بوزنه بازی مکن،
سنائی،
گوسفندی دید که با زنی سروبازی میکرد ... گشنی دیدند درراهی با زنی بسروبازی میکرد ... گوسفندی است با زنی بازی میکند ... اگر گوسفندی با زنی بازی کند آن را چه اثر بود، (سندبادنامه ص 81)،
رخ چون لعبتش در دلنوازی
بلعبت باز خود میکرد بازی،
نظامی،
غلام باد صبایم غلام باد صبا
که با کلالۀ جعدت همی کند بازی،
سعدی،
چندانکه نشاط کرد وبازی
در من اثری نکرد و سوزی،
سعدی (هزلیات)،
، عبث، (تاج المصادر بیهقی) (منتهی الارب)، میدان داری کردن، تظاهر نمودن:
به ایوان نمانم که بازی کنی
ببازی همی سرفرازی کنی،
فردوسی،
مسجدی کز حرام بر سازی
عاقبت خر در آن کند بازی،
اوحدی،
، حادثه پیش آوردن، واقعه نشان دادن، شعبده و نیرنگ بازی کردن:
بگیتی که داند بجز کردگار
که فردا چه بازی کند روزگار،
فردوسی،
یکی نغز بازی کند روزگار
که بنشاندت پیش آموزگار،
فردوسی،
زین گونه کرد با من بازیها
پرکین دل از جفای فلک زینم،
ناصرخسرو،
- بخون خویش بازی کردن، خود را در مهلکه افکندن، جان بخطر دادن:
آنکه جنگ آرد به خون خویش بازی میکند
روز میدان، و آنکه بگریزد به خون لشکری،
سعدی،
و رجوع به بازی شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از ناموری
تصویر ناموری
دارای نام بودن، نام دادگی مسمی بودن، شهرت معروفیت
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ناطوری
تصویر ناطوری
شغل و عمل ناطور
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ناجوری
تصویر ناجوری
محرجٌ
دیکشنری فارسی به عربی
تصویری از ناجوری
تصویر ناجوری
Ungainliness
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از ناجوری
تصویر ناجوری
maladresse
دیکشنری فارسی به فرانسوی
تصویری از ناجوری
تصویر ناجوری
незграбність
دیکشنری فارسی به اوکراینی
تصویری از ناجوری
تصویر ناجوری
ketidaksesuaian
دیکشنری فارسی به اندونزیایی
تصویری از ناجوری
تصویر ناجوری
desajeitamento
دیکشنری فارسی به پرتغالی
تصویری از ناجوری
تصویر ناجوری
desgarbo
دیکشنری فارسی به اسپانیایی
تصویری از ناجوری
تصویر ناجوری
niezgrabność
دیکشنری فارسی به لهستانی
تصویری از ناجوری
تصویر ناجوری
اناڑی پن
دیکشنری فارسی به اردو
تصویری از ناجوری
تصویر ناجوری
ความเก้กัง
دیکشنری فارسی به تایلندی
تصویری از ناجوری
تصویر ناجوری
חֹסֶר חֵן
دیکشنری فارسی به عبری
تصویری از ناجوری
تصویر ناجوری
onhandigheid
دیکشنری فارسی به هلندی
تصویری از ناجوری
تصویر ناجوری
不器用さ
دیکشنری فارسی به ژاپنی
تصویری از ناجوری
تصویر ناجوری
笨拙
دیکشنری فارسی به چینی
تصویری از ناجوری
تصویر ناجوری
kutokuwa na ufanisi
دیکشنری فارسی به سواحیلی
تصویری از ناجوری
تصویر ناجوری
어색함
دیکشنری فارسی به کره ای
تصویری از ناجوری
تصویر ناجوری
hantalık
دیکشنری فارسی به ترکی استانبولی
تصویری از ناجوری
تصویر ناجوری
неуклюжесть
دیکشنری فارسی به روسی
تصویری از ناجوری
تصویر ناجوری
असभ्यता
دیکشنری فارسی به هندی
تصویری از ناجوری
تصویر ناجوری
goffaggine
دیکشنری فارسی به ایتالیایی
تصویری از ناجوری
تصویر ناجوری
Ungeschicklichkeit
دیکشنری فارسی به آلمانی
تصویری از ناجوری
تصویر ناجوری
অদক্ষতা
دیکشنری فارسی به بنگالی