جدول جو
جدول جو

معنی نازنه - جستجوی لغت در جدول جو

نازنه
(یَ)
دهی است از دهستان اشکور تنکابن شهرستان شهسوار. در منطقه ای کوهستانی و سردسیر، در 129هزارگزی جنوب غربی شهسوار واقع است و 110 تن سکنه دارد که فارسی را به لهجۀ گیلکی تکلم می کنند. آبش از چشمه سار است و محصولش گندم و جو و ارزن و شغل مردمش زراعت و گله داری است. راه مالرو صعب العبوری دارد. زیارتگاهی در آنجاست. بعض اهالی این ده زمستانها برای تأمین معاش به گیلان و مازندران می روند. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 3 ص 299)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از بازنه
تصویر بازنه
(دخترانه)
النگو (نگارش کردی: بازنه)
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از نازینه
تصویر نازینه
(دخترانه)
منسوب به ناز
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از نازله
تصویر نازله
بلا، مصیبت
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از خازنه
تصویر خازنه
خواهر زن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از نازنده
تصویر نازنده
ناز کننده، فخر کننده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ناخنه
تصویر ناخنه
ناخنک، ریزۀ گوشت سفت که در سر انگشت پیدا می شود
فرهنگ فارسی عمید
(خُ نَ / نِ)
ظفر. ظفره. (مهذب الاسماء). مرضی است از امراض چشم و آن گوشتی باشد که در گوشۀ چشم بهم میرسد و بتدریج تمام چشم را می گیرد. گویند از نگاه کردن به ستارۀ سهیل آن کوفت برطرف می شود. و آنچه در چشم آدمی بهم میرسد اگر علاج نکنند زیاده گردد و آنچه در چشم اسب و استر بهم رسد اگر در ساعت نبرند هلاک سازد. (برهان قاطع) (انجمن آرای ناصری). گوشت پاره ای که در گوشۀ چشم پدید آید و بتدریج همه چشم را فرا گیرد. (ناظم الاطباء) :
هر چه در چشم عمر ناخنه بود
ناخن قهر تو عیان برداشت.
مجیر بیلقانی.
جهان به چشمی ماند در او سیاه و سپید
سپید ناخنه دار و سیاه نابینا.
خاقانی.
تن چو ناخن شد استخوانم از آنک
بخت را ناخنه بچشم برست.
خاقانی.
ترسم که بچشم ابلق عمر
از ناخنه استخوان ببینم.
خاقانی.
چشم بهی مدار که در چشم روزگار
آن ناخنه که بود بدل شد به استخوان.
خاقانی.
منکران فضل را جز ناخنه ناخن مباد
کز چنین سگ مردمان باشد دریغ این استخوان.
نظامی.
در چشم تو چون ناخنه پیدا باشد
از بهر تو تشویش مهیا باشد.
چیزی که در این مرض بود فایده مند
در نزدیک حکیم روشنایا باشد (؟)
یوسفی حکیم (از آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(زِ نَ)
تأنیث خازن. رجوع به خازن شود
لغت نامه دهخدا
(زَ نَ / نِ)
دو حلقۀ چوبی است از اجزاء خیش
لغت نامه دهخدا
قومی اند از تخس و دهی نیز دارند بدین نام. و ایشان را ناحیتی خرد است. (حدود العالم)
لغت نامه دهخدا
(زِ لَ)
سختی زمانه. بلای سخت. (منتهی الارب) (آنندراج). مصیبت شدیدی که بر مردم فرود آید. (اقرب الموارد). سختی و حوادث زمانه. (غیاث اللغات) (منتخب اللغه). الشدیده من شدائد الدهر. (معجم متن اللغه). سختی زمانه. بلائی که بمردم رسد. (شمس اللغات). واقعه. (مهذب الاسماء). بلا. ملمّه. حادثه. پیشامد. ج، نوازل. نازلات: بلائی عظیم و نازله ای شگرف این ساعت ببرکت تو از من مدفوع شده است. (سندبادنامه ص 131). چنین دشمن از پای درآورده و چنین نازله ای دفع کرده. (سندبادنامه ص 152). هر عاقلی اسیر عاقله ای و هر کاملی مبتلی به نازله ای. (جهانگشای جوینی) ، چیزی. یقال: ما عنده نازله، ای شی ٔ. (مهذب الاسماء)
لغت نامه دهخدا
(زِ حَ)
دار نازحه، خانه دور. (ناظم الاطباء). تأنیث نازح. رجوع به نازح شود
لغت نامه دهخدا
(زَ دَ / دِ)
فخور. (ترجمان القرآن) (منتهی الارب) (دهار). فاخر. (منتهی الارب). مفتخر. مباهی. بالنده. که می نازد.
- سرو نازنده، بالان. سرافراز. بالنده. راست قامت:
همان سرو نازنده شد چون کمان
ندارم گمان گر سر آید زمان.
فردوسی.
سرو نازنده پیش چشمۀ آب
بهتر از راستی ندید جواب.
نظامی.
رجوع به نازیدن شود
لغت نامه دهخدا
(زِ / زَ نَ / نِ)
مخفف تازیانه:
آنکه ستر بود و اسب، زیر من اندر خر است
وآنکه بدی تازنه، در کف من خرگواز.
لامعی
لغت نامه دهخدا
(زُ کَ / کِ)
باریکه. تیریز. تریشه. قطعۀ باریک از هر چیز: یک نازکه از چیزی، باریکه ای از آن
لغت نامه دهخدا
(زِ عَ)
ستاره یا کمان. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج) (معجم متن اللغه). ج، نازعات. قوله تعالی: و النازعات غرقا، یعنی ستارگانی که از افقی برآمده و در افق دیگر فرومی روند. و یا کمانهائی که در دست تیراندازان در راه خدا. یا ملائکه که نزع روح می کنند. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(ناژْ)
چشمه ای است نزدیک صفرا. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
چادر شب کهنه: استاد گفت: دستوری دادم، اما متنکروار و پوشیده شو وناونه ای (بزبان نیشابوریان یعنی چادرشب کهنه) بر سرافکن. (اسرار التوحید ص 64). و رجوع به ناوه شود
لغت نامه دهخدا
(زِ نَ / نِ)
خواهر زن چه خاء مخفف خواهر است و زنه معلوم است. (آنندراج) (انجمن آرای ناصری) (برهان قاطع). خواهر زن که خیازنه هم گویندش. (شرفنامۀ منیری) (رشیدی) (سراج اللغه) (کشف اللغه) (فرهنگ جهانگیری) (غیاث اللغه) (فرهنگ شعوری ج 1 ص 378)
لغت نامه دهخدا
(زَ نَ / نِ)
مخفف بادزنه. سوراخ کوچک تنور. (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(نِ)
دهی است جزء دهستان قهره کهریزبخش سربند شهرستان اراک که در 20 هزارگزی شمال خاورآستانه و 12 هزارگزی راه عمومی در کوهستان قرار دارد. سرزمینی است سردسیر با 1597 تن جمعیت. آبش از قنات و رود خانه هفته، محصولش غلات، انگور، چغندرقند. شغل مردمش زراعت و گله داری، صنایع دستی اهالی قالیبافی و راهش مالرو است. (ازفرهنگ جغرافیائی ایران ج 2)
لغت نامه دهخدا
(زِهْ)
پاک. پارسا. پاکدامن. (ناظم الاطباء). ج، نزهاء
لغت نامه دهخدا
تصویری از نازیه
تصویر نازیه
شادمانی، خشم، تیزی و تندی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نازکه
تصویر نازکه
تکه ای باریک از هر چیز باریکه تریشه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نازله
تصویر نازله
نازله در فارسی پتیار (بلا) سختی زمانه سختی زمانه بلای سخت مصیبت: (بلایی عظیم ونازله ای شگرف این ساعت ببرکت تو از من مدفوع شده است)
فرهنگ لغت هوشیار
آنکه ناز و امتناع کندظنکه استغنا نماید، فخرکننده مباهی. یاسرو نازنده. سرو بالنده سرو ناز، قامت راست: همان سرونازنده شد چون کمان ندارم گمان گر سرآید زمان، معشوق راست بالا: سرو نازنده پیش چشمه آب بهتر از راستی ندید جواب. (نظامی لغ)
فرهنگ لغت هوشیار
ناخن کوچک، گوشه ناخن که بلند شده در گوشت فرو رود، گیاهی است دوساله ازتیره سبزی آساهاو از دسته شبدرها که معمولا در دشتها و در کنار جاده ها روییده میشود. برگهایش مرکب ازسه برگچه دندانه دارو گلهایش کوچک و برنگ زرد و معطر میباشند. میوه آن بصورت نیام و بی کرک و برنگ مایل به سبز است و درآن نیزیک تا دو دانه قرارگرفته است. معمولا در موقعی که گلها در گیاه ظاهر میشوند ساقه گل دار آنرا چیده پس از خشک شدن بمعرض فروش میرسانند. در گیاه خشک شده کومارین واسید ملی لوتیک و مواد معطر یافت میشود. دم کرده پنج تاده درهزارگلهای این گیاه در مداوای تورم چشم و رفع التهاب کناره آزاد پلکها و همچنین بصورت کمپرس درباد سرخ بکارمیرود. این گیاه دراکثر نقاط دنیا ازجمله ایران بفراوانی میروید شبدرعطری اکلیل الملک: گیاه قیصر، عارضه ای که بصورت غشائی مثلثی شکل از نسج ملتحمه معمولادر گوشه داخلی یکی از چشم ها پدیدار میشود و بطرف قرنیه نمو میکند و دید چشم را مانع میگردد. معالجه اش معمولا قطع این پرده باعمل جراحی است ظفره ظفره چشم ناخنه: شمع محفل کنم آن دم که دل روشن را ماه نوناخنک دیده شودروزن را. (عارف کاشانی)، قلمی است زرگران را که سرش بشکل ناخن است، عمل گرفتن چیزی بوسیله دو ناخن، چیزی را خرده خرده برداشتن (و خوردن) چنانکه کسی قبل از موقع ناهار باشپزخانه آید و تعداد کمی از غذا بردارد و بخورد، عمل ربودن و خوردن چیزی اندک. ناخنک بند کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خازنه
تصویر خازنه
خواهر زن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پازنه
تصویر پازنه
دو حلقه چوبی از اجزای خیش
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نازله
تصویر نازله
((زِ لَ یا لِ))
سختی زمانه، بلای سخت، مصیبت
فرهنگ فارسی معین
تصویری از نازنده
تصویر نازنده
((زَ دِ))
نازکننده
فرهنگ فارسی معین
تصویری از ناخنه
تصویر ناخنه
((خُ ن))
گوشت زایدی که در گوشه چشم بوجود می آید
فرهنگ فارسی معین
تصویری از خازنه
تصویر خازنه
((زَ نِ))
خواهرزن
فرهنگ فارسی معین
از توابع دهستان اشکور تنکابن
فرهنگ گویش مازندرانی