جدول جو
جدول جو

معنی نازرده - جستجوی لغت در جدول جو

نازرده
(گُتَ دَ / دِ)
نیازرده. ناآزرده. آزرده نشده. مقابل آزرده
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از نازیدن
تصویر نازیدن
ناز کردن، به خود یا چیز و کسی بالیدن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از تازنده
تصویر تازنده
دونده، دواننده، تاخت و تازکننده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از بازنده
تصویر بازنده
بازی کننده، مقابل برنده، کسی که در مسابقه، قمار و مانند آن شکست بخورد
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از انگرده
تصویر انگرده
غژم، غژمه، دانۀ انگور که از خوشه جدا شده باشد
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از نادیده
تصویر نادیده
دیده نشده، آنچه به چشم دیده نشده، کسی که چیزی را ندیده، برای مثال تو چه دانی قدر آب دیدگان / عاشق نانی تو چون نادیدگان (مولوی - ۱۰۲)، کنایه از بخیل، خسیس، ممسک
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از نازنده
تصویر نازنده
ناز کننده، فخر کننده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از سازنده
تصویر سازنده
کسی که چیزی می سازد و درست می کند، پرفایده، در موسیقی نوازنده، ساز زننده،
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ناآمده
تصویر ناآمده
اتفاق نیفتاده، رخ نداده، آنکه هنوز به وجود نیامده، متولدنشده، برای مثال ناآمدگان اگر بدانند که ما / از دهر چه می کشیم نآیند دگر (خیام - ۹۰)
فرهنگ فارسی عمید
(دَ / دِ)
پشه. بق. (برهان قاطع) (آنندراج). پشه. (ناظم الاطباء) (شعوری) ، کنه. (برهان قاطع) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (شمس اللغات) (از فرهنگ رشیدی) (شعوری). و رجوع به نارد شود
لغت نامه دهخدا
نیاورده. ناآورده. مقابل آورده
لغت نامه دهخدا
(نَ دَ / دِ)
نکرده. مقابل کرده:
بدو گفت کسری ز کرده چه به
چه ناکرده از شاه و از مرد که.
فردوسی.
وگر بازگردم از این رزمگاه
شوم رزم ناکرده نزدیک شاه.
فردوسی.
ناکرده را کرده مشمار. (خواجه عبداﷲ انصاری). کار ناکرده را مزد نباید. (کلیله و دمنه).
خدمت ناکرده را مزد طمع داشت نه
آنچه نکرده ست کس قاعده نتوان نهاد.
اخسیکتی.
کار ناکرده بکرده مشمارید. (از تاریخ گزیده).
جان صرف بتان کرده و اندیشه نکرده
از کرده و ناکرده پشیمانی بسیار.
مشفقی تاجیکستانی.
- شوی ناکرده، بکر. عروس ناشده:
شوی ناکرده چو حوران جنان باش
نه چنان پیرزنان و کهنان باش.
منوچهری.
، ناخواسته:
هرچه ناکردۀ عزم تو قضا فسخ شمرد
هرچه ناپختۀحزم تو قدر خام گرفت.
انوری.
- خدای ناکرده.
، نبرده. تحصیل نکرده. بدست نیاورده.
- امثال:
سودناکرده در جهان بسیار
لغت نامه دهخدا
(زَ دَ / دِ)
فخور. (ترجمان القرآن) (منتهی الارب) (دهار). فاخر. (منتهی الارب). مفتخر. مباهی. بالنده. که می نازد.
- سرو نازنده، بالان. سرافراز. بالنده. راست قامت:
همان سرو نازنده شد چون کمان
ندارم گمان گر سر آید زمان.
فردوسی.
سرو نازنده پیش چشمۀ آب
بهتر از راستی ندید جواب.
نظامی.
رجوع به نازیدن شود
لغت نامه دهخدا
(گُ دَ / دِ)
بچه ناورده. بارننهاده. نزاده. که بار خود ننهاده باشد. که بچۀ خود نزائیده باشد:
گر نبایدت بزادن بگرایم من
همچنین باشم و نازاده بپایم من.
منوچهری.
، نزائیده. متولدنشده:
ای ازآن آوا که گر گوباره آنجا بگذرد
بفکند نازاده بچه باز گیردزاده شیر.
منجیک.
مرا نیز نازاده ازمادرم
همی آتش افروختی بر سرم.
فردوسی
لغت نامه دهخدا
(کَ)
نیازردن. ناآزردن. مقابل آزردن
لغت نامه دهخدا
(غَ دَ)
نبرده. تحمل نکرده.
- نابرده رنج، بدون تحمل رنج:
نابرده رنج گنج میسر نمیشود
مزد آن گرفت جان برادر که کار کرد.
سعدی.
، نبرده.
- نابرده دست، دست نبرده. دست نزده:
نهفته همه بوم گنج من است
نیاکان بدو هیج نابرده دست.
فردوسی.
بدین درج و این قفل نابرده دست
نهفته بگوئید چیزی که هست.
فردوسی.
- نابرده گمان، گمان نبرده:
بامدادی ز پی صید برون رفت بدشت
بامی و مطرب و نابرده به پرخاش گمان.
ازرقی
لغت نامه دهخدا
(مُ دَ / دِ)
که نمرده است. که زنده است. نمرده. مقابل مرده. رجوع به مرده شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از ناداده
تصویر ناداده
ادا نکرده، نگفته
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ناخورده
تصویر ناخورده
آنکه چیزنخورده یا ننوشیده، آنچه که خورده نشده: (وآنچ نا خورده بماند یعنی استخوان. . {مقابل خورده. آنکه چیزی رانخورد: چون خورشید آسمان برنده خوردی پز خلق و ناخورنده. (تحفه العراقین) مقابل خورنده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نازدیده
تصویر نازدیده
ناز پرورده نازنین
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نازموده
تصویر نازموده
نیازموده، ندیده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نازکردن
تصویر نازکردن
عشوه گری، تفاخر، خودنمائی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نازکدل
تصویر نازکدل
زودرنج، حساس
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تازنده
تصویر تازنده
دونده تند رو، دواننده
فرهنگ لغت هوشیار
آنکه چیزی میسازد صانع عامل، آماده کننده تهیه کننده، بنا بانی عمارت کننده، پدید آورنده امری تازه اختراع کننده مخترع مبدع موجد، جاعل، سازگار سازوار، نوازش کننده دلگرم کننده، بخشنده، علاج کننده موثر مفید (دارو)، ساز زننده نوازنده، کسی که آهنگ موسیقی سازد مصنف موسیقی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از زنازاده
تصویر زنازاده
حرامزاده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از آزارده
تصویر آزارده
آزرده شده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بازنده
تصویر بازنده
بازی کننده، مقابل برنده
فرهنگ لغت هوشیار
قباله: ای بکس خویش نزرده بنهاده وآن همه داده بپورخویش و وقایه. (رودکی. نف. 1216: 3)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نارده
تصویر نارده
کنه ای که بر تن جانوران چسبد و خون آنها را بمکد، پشه بق
فرهنگ لغت هوشیار
نبرده حمل ناکرده، تحمل نکرده: نابرده رنج گنج میسرنمیشود مزد آن گرفت جان برادر که کارکرد. (سعدی) مقابل برده
فرهنگ لغت هوشیار
آنکه ناز و امتناع کندظنکه استغنا نماید، فخرکننده مباهی. یاسرو نازنده. سرو بالنده سرو ناز، قامت راست: همان سرونازنده شد چون کمان ندارم گمان گر سرآید زمان، معشوق راست بالا: سرو نازنده پیش چشمه آب بهتر از راستی ندید جواب. (نظامی لغ)
فرهنگ لغت هوشیار
زاییده نشده متولد نگشته: ز تف سنان تو نازاده دشمن ز بیم سنان تو ناید بمحشر. (ازرقی المعجم)، آنکه بچه نزاده: گر نبایدت بزادن بگرایم من همچنین باشم و نازاده بیایم من. (منوچهری لغ)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نازنده
تصویر نازنده
((زَ دِ))
نازکننده
فرهنگ فارسی معین
تصویری از سازنده
تصویر سازنده
تولیدگر
فرهنگ واژه فارسی سره