جدول جو
جدول جو

معنی نازح - جستجوی لغت در جدول جو

نازح
(زِ)
دور: بلد نازح، شهر دور. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) (از آنندراج) (ناظم الاطباء) ، چاه آب برکشیده. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) : بئر نازح، چاهی که آبش تمام شده یا کم شده باشد. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از نازی
تصویر نازی
(دخترانه)
زیبا، منسوب به ناز
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از نازک
تصویر نازک
(دخترانه)
محبوب، معشوق، لطیف، ظریف، نازنین، زیبا
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از ناکح
تصویر ناکح
آنکه خطبۀ عقد ازدواج را می خواند، عاقد
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از نازا
تصویر نازا
زن یا حیوان ماده که آبستن نشود، نازاینده، سترون
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از نازک
تصویر نازک
باریک، کنایه از لطیف، ظریف، دارای پهنای کم، کنایه از دقیق، حساس، کنایه از ضعیف، کنایه از زودرنج، حساس
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مازح
تصویر مازح
مزاح کننده، هزل گو
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ناصح
تصویر ناصح
پند دهنده، نصیحت کننده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از نازی
تصویر نازی
پیرو حزب ناسیونالیسم افراطی آلمان
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از نازل
تصویر نازل
فرود آینده، پایین آینده، پایین رو، کنایه از ناچیز، کم بها
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ناجح
تصویر ناجح
رستگار، پیروز، پیروزمند، کار سهل و آسان
فرهنگ فارسی عمید
(زِ حَ)
دار نازحه، خانه دور. (ناظم الاطباء). تأنیث نازح. رجوع به نازح شود
لغت نامه دهخدا
محبوب، معشوق، دلبر، جانانه، باریک و ظریف هم گویند باریک: در جامه گلگون کمر نازک آن شوخ از لعل بود همچو رگ لعل نمودار. (صائب)، آنچه که ستبری آن بسیارکم است مقابل ستبر ضخیم کلفت: آنچه او با سپر کرگ روزنبرد نتوان کردن با شیشه نازک به تبر. (فرخی)، لطیف ظریف: بس که درآید گل نازک بباغ ماشده چون خاک دژم ای غلام، (عطار)، بناز پرورده نازنین: آن دل را دو تن نازک را رنج و اندیشه چندین منمای. (فرخی)، نغزدلکش: (اگر از دکانداری سخنی نازک یاشعری عالی و مناسب میشنیدنداو را و صاحب دکان را با نعامات و افرغنی میساختند. .)، قابل اهمیت خطیر مشکل: (و هر کجا کار بزرگ و مهم نازک حادث گشت و درآن هلاک نفس و عشیرت و ملک و ولایت دیده شد، . . {-7 شکننده زود شکن، ترد: (گوشت نازک - 9. {نرم، حساس زود رنج: او را گفتند که اگر تو ببدیهه و لطیفه ای سلطان را ازین قبض بیرون آری و این بار از خاطر نازکش برداری ترا صد هزار درم نقد خدمت کنیم. .)، خوش طبع با نزاکت، کم رنگ رقیق مقابل سیر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نائح
تصویر نائح
نوحه کننده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ناصح
تصویر ناصح
نصیحت کننده، اندرزگو، واعظ
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ناضح
تصویر ناضح
شتر آبکش
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ناکح
تصویر ناکح
کابین کننده زناشویی کننده نکاح کننده ازدواج کننده، جمع ناکحین
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نایح
تصویر نایح
زن نوحه کننده وزاری کننده برشوی، جمع نوح
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ناجح
تصویر ناجح
پیروزمند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نازا
تصویر نازا
نازاینده، عقیم
فرهنگ لغت هوشیار
پایین رو نشیبنده، پست فرومایه انگلیسی ناوک از بالا بزیر آینده فرود آینده، پست حقیر: تو آن که بهر در سرت فرود آید نه جای همت عالی است پایه نازل. (سعدی)، کم قیمت ارزان: میشود از غفلت افزون رتبه اهل لباس قیمت مخمل بود نازل چو خوابش کمتر است. (مخلص کاشی)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نازی
تصویر نازی
آلمانی سازمانی در آلمان هنگام فرمانروایی هیتلر (1945- 1933)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نازش
تصویر نازش
استغنای معشوق، کرشمه کردن عشوه گری، فخرتفاخر: (درهمه قریش کسی رافرزندی چون عماره نیست... ما را و ترا و همه قریش را بدو نازش است)، موجب فخر مفخر: همان ناموررستم پیلتن ستون کیان نازش انجمن. (شا)، تکبر بزرگ منشی، نعمت رفاه، نوازش ملاطفت تسلی: ستمدیده را اوست فریاد رس منازید با نازش او بکس. (شا)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نازع
تصویر نازع
بیگانه، تیر انداز
فرهنگ لغت هوشیار
بزله گوی لوده مزاح کننده بذله گو: اگر کسی بود که شرابخواره نباشد و مازح و قمار و بسیار گوی و مجهول
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مازح
تصویر مازح
((زِ))
مزاح کننده، بذله گو
فرهنگ فارسی معین
تصویری از ناجح
تصویر ناجح
((جِ))
رستگار شونده، پیروز، پیروزمند، کار سهل، آسان
فرهنگ فارسی معین
تصویری از نازی
تصویر نازی
((زَ))
آن که بسیار ناز کند، پرناز، زیبا، جمیل، نامی است جهت دختران، هنگام ناز و نوازش کردن کسی یا چیزی بیان شود
فرهنگ فارسی معین
تصویری از نازل
تصویر نازل
((زِ))
فرود آینده، کم، پایین، پست
فرهنگ فارسی معین
تصویری از نازک
تصویر نازک
((زُ))
باریک، لطیف، نرم، زیبا، ظریف
فرهنگ فارسی معین
تصویری از نازش
تصویر نازش
((زِ))
استغنای معشوق، کرشمه کردن، عشوه گری، فخر، تفاخر، موجب فخر، مفخر، تکبر، بزرگ منشی، نعمت، رفاه، نوازش، ملاطفت، تسلی
فرهنگ فارسی معین
تصویری از نازا
تصویر نازا
سترون، عقیم، ماده هر حیوانی که آبستن نشود
فرهنگ فارسی معین
تصویری از ناکح
تصویر ناکح
((کِ))
مرد زن دار، زن شوهردار
فرهنگ فارسی معین
تصویری از نازل
تصویر نازل
فرو فرستاده
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از نازا
تصویر نازا
عسگری
فرهنگ واژه فارسی سره