جدول جو
جدول جو

معنی ناروک - جستجوی لغت در جدول جو

ناروک
بره ی کوچک که وروک هم گویند
فرهنگ گویش مازندرانی

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از نارون
تصویر نارون
(دخترانه)
درختی خوش اندام و پربرگ و سایه دار
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از نارکوک
تصویر نارکوک
تریاک، افیون، کوکنار
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از واروک
تصویر واروک
زگیل، ضایعۀ پوستی کوچک سفت و سخت که روی پوست بدن پیدا می شود اما درد ندارد
سگیل، وردان، واژو، بالو، تاشکل، گندمه، آزخ، زخ، زوخ، آژخ، ژخ، ثؤلول
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ساروک
تصویر ساروک
سار، پرنده ای کوچک و سیاه رنگ و حلال گوشت و بزرگ تر از گنجشک، شارک، شارو، شار، سارک، سارج، ساری، ساسر
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ناروا
تصویر ناروا
حرام، ناشایست، ناپسند، برآورده نشده، ویژگی پول قلب
فرهنگ فارسی عمید
درختی بزرگ و پرشاخ و برگ و چتری با برگ های بیضی و دندانه دار که در باغ ها و کنار خیابان ها کاشته می شود
فرهنگ فارسی عمید
(وَ)
نام بیشه ای در مازندران نزدیک بیشۀ تهمیشه. (ناظم الاطباء). نام بیشه ای در دارالمرز نزدیک به بیشۀ تهمیشه مشهور به بیشۀ نارون. (برهان قاطع) :
منوچهر با قارن رزم زن
برون آمد از بیشۀ نارون.
فردوسی
لغت نامه دهخدا
تریاک و افیون را گویند، (برهان قاطع) (آنندراج)، تریاک، افیون، کوکنار، (ناظم الاطباء)، افیون، (رشیدی)، کلمه نارکتین و مشتقات آن از این کلمه فارسی مأخوذ است، (یادداشت مؤلف)، مؤلف فرهنگ نظام آرد: ’سراج گوید:نارخوک و نارکوک، تریاک و افیون و در جهانگیری به معنی گلنار’، نیز مؤلف گوید: نارکوک در اصل به اضافت است به معنی انار سرفه، چنانکه کوکنار گذشت، پس کوکنار قلب این باشد و اطلاق آن بر افیون مجاز بود اگر به ثبوت رسد و نارخوک به خاء بدل آن است، در نسخۀ جهانگیری که نزد من است نارخو بدون کاف آخر نوشته و سروری هم بدون کاف ضبط کرده، (از فرهنگ نظام)، خشخاش، غوزۀ خشخاش، کوکنار، (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
دهی است جزء دهستان بهنام عرب بخش ورامین شهرستان ورامین. دارای 588 تن سکنه. آب آن از قنات. محصول آنجا غلات، صیفی، باغات، چغندرقند و شغل اهالی زراعت است. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 1)
لغت نامه دهخدا
شاگرد ارمیا که پیشگوییهایش را بدو املاء میکرده است، (600 قبل از میلاد)
لغت نامه دهخدا
بمعنی سارو باشد که مرغ سخنگوی است، (برهان)، مرغی است سیاهرنگ در هندوستان بسیار، گویند طوطی وار سخن آموزد، (انجمن آرا) (آنندراج)، رجوع به سار، سارج، سارچه، سارک، سارنگ، سارو، ساری، شار، شارک و شارو شود
لغت نامه دهخدا
(رُ)
نام یکی از سیاحان مشهور فرانسوی (1744-1661). وی در ممالک مشرق به سیاحت پرداخته و از مسافرت شام و فلسطین و یمن خود سفرنامه هائی نشر داده است
لغت نامه دهخدا
دهی است از دهستان گوشه بخش خاش شهرستان زاهدان، در 48هزارگزی شمال خاش و 2هزارگزی مشرق جاده شوسۀزاهدان به خاش در منطقه ای کوهستانی واقع، هوایش معتدل متمایل به گرمی است و 200 تن سکنه دارد و فارسی را به لهجۀ بلوچی تکلم می کنند، آبش از قنات و محصولش غلات و لبنیات و شغل اهالی زراعت و گله داری است، راه مالرو دارد، (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 8 ص 406)
ده کوچکی است از دهستان بهرآسمان بخش ساردوئیه شهرستان جیرفت در 22هزارگزی جنوب غربی ساردوئیه و 14هزارگزی راه مالرو بافت به ساردوئیه واقع است و 40 نفر سکنه دارد که از طایفه کوهستانی هستند، (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 8 ص 406)
لغت نامه دهخدا
بندری است در مملکت نروژ بر کنارۀ خلیخ افوتن فیورد و 12500 تن جمعیت دارد
لغت نامه دهخدا
(رَ / رُ)
عمل نارو. رجوع به نارو شود، ناروانی. نارایجی: ناروی کار
لغت نامه دهخدا
(نارْ وَ /رُ / نا)
زبانۀ ترازو. زبانۀ قپان. (برهان) (شعوری). زبانۀ ترازو. (ناظم الاطباء). ظاهراً مصحف ناره. (حاشیۀ برهان قاطع چ معین). رجوع به ناره شود
لغت نامه دهخدا
معرب نرون: ثم ملک بعده نارون بن قلوذیس قیصر ثلاث عشره سنه، (عیون الاخبار ج 1 ص 73)، رجوع به نرون شود
لغت نامه دهخدا
(وُ)
ناربن. درخت انار. (ناظم الاطباء). درخت انار. (برهان قاطع). نارون بضم واو مبدل ناربن است که درخت انار باشد. (غیاث اللغات) (از بهار عجم)
لغت نامه دهخدا
ناخوشی سکاچه و کابوس، (ناظم الاطباء)، نیدلان، جاثوم، بختک، نسبرک، عبدالجنه، دیونسبرک، (مهذب الاسماء)
لغت نامه دهخدا
برجستگی که بر پوست آدمی (مخصوصا در انگشت کوچک پا) پدید آید آژخ پالو تولول زگیل
فرهنگ لغت هوشیار
آنچه که کوک نیست. یاناکوک بودن حال کسی. سردماغ نبودن وی پریشان حال بودن او. یا ناکوک بودن ساز. منظم و هماهنگ نبودن تارهای آن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نارخوک
تصویر نارخوک
خشخاش کوکنار، افیون تریاک
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نارکوک
تصویر نارکوک
کوکنار، افیون تریاک
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ناروا
تصویر ناروا
جایز و روا نبودن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نارور
تصویر نارور
زنی که پستان او مانند انار باشد دختر نارپستان
فرهنگ لغت هوشیار
در فرهنگ معین نار (آتش) ون درخت آتش ک تازیان نارون را از پارسی بر گرفته و نروند گویند. نارون که ناروند و ناروان نیز خوانده می شود پارسی است ناژین سایه خوش گژم لامشگر پشه غال نام های دیگر آن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ناروه
تصویر ناروه
مرکوبی که خوب راه نرود و چموشی کند، نادرست مکار متقلب: (آدم ناروی است، { حقه مکر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ناروی
تصویر ناروی
ناروزنی نارو زدن
فرهنگ لغت هوشیار
مخلوطی است از آهک و خاکستر یا ریگ که در آب بمرور جذب انیدریک کربنیک کند و آهکش به صورت سنگ آهک که محکم و پایدار است در میاید و آن جهت ساختن حوض آب انبار گرمابه و بنای خانه به کار رود سارو. یا ساروج آبی ترکیب نوعی آهک با آب است که حرارت چندانی متصاعد نمیکند و حجمش نیز آن قدرها زیاد نمیشود اگر مواد خارجی آهک بیش از. 5، تا. 6، باشد آهک حاصل تیره رنگ است و با آن ساروج تهیه میکنند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ناروا
تصویر ناروا
((رَ))
غیرمجاز، حرام، ناشایست
فرهنگ فارسی معین
تصویری از نارکوک
تصویر نارکوک
کوکنار، افیون، تریاک
فرهنگ فارسی معین
((وَ))
درختی است بزرگ و پرشاخ و برگ بدون میوه و با برگ هایی بیضی شکل و دندانه دار
فرهنگ فارسی معین
((رُ))
این واژه اولین بار در جواهرسازی به مروارید نامنظم و یا سنگی که تراش نامنظم خورده گفته می شد، نام مکتبی در معماری و موسیقی در قرن 16 میلادی که ویژگی های آن، تنوع در طراحی، تضاد و اختلاف بین قسمت های مختلف، فراوانی اشکال و د
فرهنگ فارسی معین
تصویری از ناروا
تصویر ناروا
غیرمجاز، حرام، ناحق، مذموم
فرهنگ واژه فارسی سره