درختی است زیبا و چتری از رده دو لپه ییهای بی گلبرگ که سر دسته تیره نارون ها میباشد. برخی ماخذ تیره نارون هارا جزو تیره گزنه ها ذکر میکنند. برگهایش دندانه دار و چوبش بسیار محکم است در حدود 15 گونه از این گیاه شناخته شده که در نواحی معتدل نیمکره شمالی زمین میرویند سایه خوش دردار سده پشه دار پشه غال ناژین بوقیصا شجره البق پشه خانه فیلون کنجک گژم پشه دار ناروان ناروند. یا نارون جلگه. اوجا. یا نارون سفید. ملج. یا نارون قرمز. اوجا. یا نارون کوهی. ملج
درختی است زیبا و چتری از رده دو لپه ییهای بی گلبرگ که سر دسته تیره نارون ها میباشد. برخی ماخذ تیره نارون هارا جزو تیره گزنه ها ذکر میکنند. برگهایش دندانه دار و چوبش بسیار محکم است در حدود 15 گونه از این گیاه شناخته شده که در نواحی معتدل نیمکره شمالی زمین میرویند سایه خوش دردار سده پشه دار پشه غال ناژین بوقیصا شجره البق پشه خانه فیلون کنجک گژم پشه دار ناروان ناروند. یا نارون جلگه. اوجا. یا نارون سفید. ملج. یا نارون قرمز. اوجا. یا نارون کوهی. ملج
تجربه، امتحان، آزمایش، رنج، حسرت، آرزو، سحر، جادو، فریب، برای مثال همه مر تو را بند و تنبل فروخت / به اروند چشم خرد را بدوخت (فردوسی - ۲/۳۳۷)، فر و شکوه، شوکت، تندی، تند و تیز، چالاک، نیرومند
تجربه، امتحان، آزمایش، رنج، حسرت، آرزو، سِحر، جادو، فریب، برای مِثال همه مر تو را بند و تنبل فروخت / به اروند چشم خرد را بدوخت (فردوسی - ۲/۳۳۷)، فر و شکوه، شوکت، تندی، تند و تیز، چالاک، نیرومند
نام بیشه ای در مازندران نزدیک بیشۀ تهمیشه. (ناظم الاطباء). نام بیشه ای در دارالمرز نزدیک به بیشۀ تهمیشه مشهور به بیشۀ نارون. (برهان قاطع) : منوچهر با قارن رزم زن برون آمد از بیشۀ نارون. فردوسی
نام بیشه ای در مازندران نزدیک بیشۀ تهمیشه. (ناظم الاطباء). نام بیشه ای در دارالمرز نزدیک به بیشۀ تهمیشه مشهور به بیشۀ نارون. (برهان قاطع) : منوچهر با قارن رزم زن برون آمد از بیشۀ نارون. فردوسی
دهی است از دهستان گوشه بخش خاش شهرستان زاهدان، در 48هزارگزی شمال خاش و 2هزارگزی مشرق جاده شوسۀزاهدان به خاش در منطقه ای کوهستانی واقع، هوایش معتدل متمایل به گرمی است و 200 تن سکنه دارد و فارسی را به لهجۀ بلوچی تکلم می کنند، آبش از قنات و محصولش غلات و لبنیات و شغل اهالی زراعت و گله داری است، راه مالرو دارد، (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 8 ص 406) ده کوچکی است از دهستان بهرآسمان بخش ساردوئیه شهرستان جیرفت در 22هزارگزی جنوب غربی ساردوئیه و 14هزارگزی راه مالرو بافت به ساردوئیه واقع است و 40 نفر سکنه دارد که از طایفه کوهستانی هستند، (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 8 ص 406)
دهی است از دهستان گوشه بخش خاش شهرستان زاهدان، در 48هزارگزی شمال خاش و 2هزارگزی مشرق جاده شوسۀزاهدان به خاش در منطقه ای کوهستانی واقع، هوایش معتدل متمایل به گرمی است و 200 تن سکنه دارد و فارسی را به لهجۀ بلوچی تکلم می کنند، آبش از قنات و محصولش غلات و لبنیات و شغل اهالی زراعت و گله داری است، راه مالرو دارد، (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 8 ص 406) ده کوچکی است از دهستان بهرآسمان بخش ساردوئیه شهرستان جیرفت در 22هزارگزی جنوب غربی ساردوئیه و 14هزارگزی راه مالرو بافت به ساردوئیه واقع است و 40 نفر سکنه دارد که از طایفه کوهستانی هستند، (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 8 ص 406)
نام پدر لهراسب شاه که نسب وی بکیقباد میرسد. (سروری) (برهان) : که لهراسب بد پور اروندشاه که او را بدی آنزمان تاج و گاه. فردوسی. باید دانست که بنابر مندرجات کتب دینی مزدیسنا لهراسب پسر زاو پسر مانوش پسر کی پشین پسر کی اپیوه پسر کیقباد بوده است. (یشتها تألیف پورداود ج 2 ص 288)
نام پدر لهراسب شاه که نسب وی بکیقباد میرسد. (سروری) (برهان) : که لهراسب بد پور اروندشاه که او را بدی آنزمان تاج و گاه. فردوسی. باید دانست که بنابر مندرجات کتب دینی مزدیسنا لهراسب پسر زاو پسر مانوش پسر کی پشین پسر کی اپیوه پسر کیقباد بوده است. (یشتها تألیف پورداود ج 2 ص 288)
کوهی است. (مهذب الاسماء). کوهی است بدر همدان. (فرهنگ اسدی). کوه الوند. (سروری) (غیاث اللغات). نام کوهی است بسیار سبز و خرم و شهر همدان در پایۀ آن کوهست و مردم همدان در احادیث و نظم و نثر خود از آن بسیار یاد کنند و وی را از بزرگترین مفاخر شهر خود شمارند و در غربت بدان اظهار شوق کنند و اروند را بر دیگر بلاد تفضیل دهند. عین القضاه عبداﷲ بن محمد المیانجی در مکتوبی که باهل همدان نوشت، آنگاه که محبوس بود، از آن چنین یاد کند: الا لیت شعری هل تری العین مرّهً ذری قلتی أروند من همذان بلادٌ بها نیطت علی ّ تمائمی و اءرضعت من عقّانها بلبان. و شاعری از مردم همدان گوید: تذکرت من أروند طیب نسیمه فقلت لقلبی بالفراق سلیم سقی اﷲ أرونداً و روض شعابه و من حلّه من ظاعن و مقیم و ایامنا اذ نحن فی الدّار جیرهً و اذ دهرنا بالوصل غیر ذمیم. معروف است که اکثر آبهای کوهها از پائین آنها جاری گردد مگر اروند که آب آن از بالا فرود آید ومنابع وی در قله است. یکی از شعرای همدان در این قطعه اروند را بر بغداد تفضیل دهد و بدان اظهار شوق کند: و قالت نساء الحی ّ أین ابن أختنا الا خبّرونا عنه حییتم وفدا رعاه ضمان اﷲ هل فی بلادکم اخو کرم یرعی لذی حسب عهداً فان ّ الذی خلّفتموه بارضکم فتی ملا ٔ الأحشاء هجرانه وجدا أبغداد کم تنسیه أروند مربعاً الاخاب من یشری ببغداد اروندا فدتهن ّ نفس لوسمعن بما اری رمی کل جید من تنهﱡده عقدا. یکی از مردم همدان روایت کرده که نزد ابی عبداﷲ جعفر بن محمدالصادق (ع) شدم. فرمود از مردم کجائی، گفتم از جبال، گفت از کدام شهر. گفتم همدان. گفت آیا کوه همدان را که ((راوند)) نامند میشناسی. گفتم جعلنی اﷲ فداک، آنرا ((اروند)) خوانند. گفت نعم اما ان فیه عیناً من عیون الجنه.اهل همدان را عقیده بر آن است که چشمه ای که آن حضرت اشارت کرده همان چشمه ای است که در قلۀ اروند جاری است و در وقتی معین از سال آب آن از شکاف سنگی بیرون آید و آن گوارا و بسیار سرد است و اگر کسی در یکشبانه روز صد رطل یا بیشتر از آن بنوشد ثقلی احساس نکند، بلکه در مزاج او سودمند افتد. و در روایتی آمده که اگر کسی صد رطل از این آب بیاشامد باز بدان مایل است و چون ایام معدودۀ مزبور بگذرد آب چشمه خشک گردد و دیگر اثری از آن بجای نماند تا سال آینده در همان وقت و روز مخصوص بی کم و کاست آب آن جاری شود آن موجب شفای مرضی است که از هر جا بسوی آن آیند و گویند چون جمعیت بسیار آنجا گرد آیند آب آن زیاده شود و چون کم باشند آب آن نیز کم گردد. محمد بن بشار همدانی اروند را چنین توصیف کرده است: سقیاً لظلّک یا اروند من جبل و ان رمیناک بالهجران و التلل هل یعلم الناس ما کلّفتنی حججاً من حب مائک اذ یشفی من العلل لا زلت تکسی من الانواء أردیه من ناضر انق او ناعم خضل حتی تزور العذاری کل ّ شارقه افیاء سفحک یستصبین ذاالغزل و انت فی حلل و الجو فی حلل و البیض فی حلل و الرّوض فی حلل هم او راست در وصف اروند: تزیّنت الدنیا و طاب جنانها و ناح علی أغصانها ورشانها و أمرعت القیعان و اخضرّ نبتها و قام علی الوزن السواء زمانها و جاءت جنودٌ من قری الهند لم تکن لتأتی الاّحین یأتی أوانها مسوّدهٌ دعج العیون کانّما لغات بنات الهند تحکی لسانها لعمرک ما فی الأرض شی ٌٔ نلذه من العیش الاّ فوقها همذانها اذا استقبل الصیف الربیع و اعشبت شماریخ من اروند شم ّ قنانها و هاج علیهم بالعراق و أرضه هواجر یشوی اهلها لهبانها سقتک ذری أروند من سیح ذائب من الثلج أنهاراً عذاباً رعانها تری الماء مستناً علی ظهر صخره ینابیع یزهی حسنها و استنانها کأن بها شوباً من الجنه التی تفیض علی سکانها حیوانها علی روضه یشفی المحب ّ جنانها فیاساقی الکاس اسقیانی مدامهً مکلّله بالنّور تحکی مضاحکاً شقائقها فی غایه الحسن بانها کان ّ عروس الحی بین خلالها قلائد یاقوت زهاها اقترانها تهاویل من حمر و صفر کأنها ثنایا العذاری ضاحکا اقحوانها. و اشعار مردم همدان در وصف اروند و متنزهات آن بسیار است و بدین قدر اکتفا شد. (معجم البلدان). فارقت اروند لاطابت مراتعها بعد کما لم یطب لی بعدها جبل... هبنی اطلعت علی اروند ثانیهً هل للشباب الذی ضیعته بدل. اروند بر وزن و معنی الوند است و آن کوهی باشد در نواحی همدان گویند شخصی در آن کوه آسوده است که نام او اروند بوده و آن را بنام او خوانند. (برهان). کوهی است در عراق عجم در جهت جنوبی شهر همدان. (قاموس الاعلام ترکی) : و مطبخ او (شیرویه) در ناحیت اسدآباد بود، و اکنون دیهی است آنرا صبخ (ظ: مطبخ) خوانند، و بتابستان بیشتری بر کوه اروند همدان و آن نواحی آنجا که دکان خسرو خوانند. (مجمل التواریخ و القصص ص 81). صدای ناله خصمت ز کوه این آمد پس ای درشت گرانجان سرود چون اروند؟ اثیرالدین اخسیکتی (از جهانگیری و شعوری). شراری جهد زآتش نعل اسبش که حرّاقش اروند و ثهلان نماید. خاقانی. و رجوع بهمان کتاب ص 133 و 522 شود. نام این کوه در پهلوی (هم در زند - تفسیر اوستا - و هم در کتب دیگر پهلوی) بهمان صورت ((اروند)) یاد شده و در اوستا ائورونت آمده که لغهً به معنی تند و تیز و دلیر و پهلوانست. (یشتها تألیف پورداود ج 2 ص 327). و بمناسبت شکوه و بزرگی کوه همدان را اروند نام نهاده اند. (یشتها ج 1 ص 225). و رجوع به الوند شود، آبی قرب عقیق نزدیک هاجر و آنرا مثلثه اروی نامند و آب مزبور از آن فزاره است و شاعر گوید: و ان ّ بأروی معدناً لو حضرته لاصبحت غنیاناً کثیرالدراهم. (معجم البلدان). و آن براه مکه است. (منتهی الارب)
کوهی است. (مهذب الاسماء). کوهی است بدر همدان. (فرهنگ اسدی). کوه الوند. (سروری) (غیاث اللغات). نام کوهی است بسیار سبز و خرم و شهر همدان در پایۀ آن کوهست و مردم همدان در احادیث و نظم و نثر خود از آن بسیار یاد کنند و وی را از بزرگترین مفاخر شهر خود شمارند و در غربت بدان اظهار شوق کنند و اروند را بر دیگر بلاد تفضیل دهند. عین القضاه عبداﷲ بن محمد المیانجی در مکتوبی که باهل همدان نوشت، آنگاه که محبوس بود، از آن چنین یاد کند: اَلا لَیت شعری هل تری العین مرّهً ذُری قُلتی أروَند مِن هَمذان بِلادٌ بها نِیطَت علی َّ تمائمی و اءُرضِعت ُ من عِقّانِها بِلبان. و شاعری از مردم همدان گوید: تذکرت ُ من أروندَ طیب َ نسیمه فقلت ُ لقلبی بالفراق سلیم سَقَی اﷲ أرونداً وَ رَوض َ شِعابه و مَن حَلّه ُ من ظاعِن و مقیم و ایامنا اذ نحن فی الدّار جِیرهً و اذ دهرنا بالوصل غیر ذمیم. معروف است که اکثر آبهای کوهها از پائین آنها جاری گردد مگر اروند که آب آن از بالا فرود آید ومنابع وی در قله است. یکی از شعرای همدان در این قطعه اروند را بر بغداد تفضیل دهد و بدان اظهار شوق کند: و قالت نساءُ الحی ّ أین َ ابن ُ أختنا اَلا خبّرونا عنه حییتم ُ وَفدا رعَاه ضَمان ُ اﷲ هل فی بلادکم اَخو کرَم یَرعی لذی حَسَب عهداً فان ّ الذی خَلّفتموه بارضکم فَتی مَلاَ َٔ الأحشاءَ هِجرانه وجدا أبغداد کم تنسیه ِ أروند مَربعاً الاَخاب من یَشرِی ببغدادِ اروندا فَدَتهُن ّ نفس لوسَمِعن َ بما ارَی رمَی کل جید من تَنَهﱡدِه ِ عِقدا. یکی از مردم همدان روایت کرده که نزد ابی عبداﷲ جعفر بن محمدالصادق (ع) شدم. فرمود از مردم کجائی، گفتم از جبال، گفت از کدام شهر. گفتم همدان. گفت آیا کوه همدان را که ((راوند)) نامند میشناسی. گفتم جعلنی اﷲ فداک، آنرا ((اروند)) خوانند. گفت نعم اما ان فیه عیناً من عیون الجنه.اهل همدان را عقیده بر آن است که چشمه ای که آن حضرت اشارت کرده همان چشمه ای است که در قلۀ اروند جاری است و در وقتی معین از سال آب آن از شکاف سنگی بیرون آید و آن گوارا و بسیار سرد است و اگر کسی در یکشبانه روز صد رطل یا بیشتر از آن بنوشد ثقلی احساس نکند، بلکه در مزاج او سودمند افتد. و در روایتی آمده که اگر کسی صد رطل از این آب بیاشامد باز بدان مایل است و چون ایام معدودۀ مزبور بگذرد آب چشمه خشک گردد و دیگر اثری از آن بجای نماند تا سال آینده در همان وقت و روز مخصوص بی کم و کاست آب آن جاری شود آن موجب شفای مرضی است که از هر جا بسوی آن آیند و گویند چون جمعیت بسیار آنجا گرد آیند آب آن زیاده شود و چون کم باشند آب آن نیز کم گردد. محمد بن بشار همدانی اروند را چنین توصیف کرده است: سقیاً لِظلّک یا اروند من جبل و ان رَمَیناک بالهُجران و التلل هَل یعلم الناس ُ ما کلّفتنی حِججاً من حب ِ مائک اذ یَشفی من العِلَل ِ لا زِلت َ تُکسی من الانواءِ أردیه من ناضر انق اَو ناعِم خَضِل ِ حتی تزور العذاری کل ّ شارقه افیاءَ سَفحک یستصبین ذاالغزل و اَنت فی حُلَل و الجو فی حُلَل ِ و البیض فی حُلَل و الرّوض فی حُلَل ِ هم او راست در وصف اروند: تزیِّنت الدنیا و طاب جنانُها وَ ناح َ علی أغصانها ورشانها وَ أمرَعَت القیِعَان ُ و اخضرَّ نبتها و قام علی الوَزن السواءِ زمانُها و جاءَت جنوُدٌ من قُری الهندِ لم تکن لتأتی الاّحین َ یأتی أوَانُها مسوّدهٌ دُعْج َ العیون کانّما لُغات ُ بنات ِ الهند تحکی لسانُها لَعَمْرک ما فی الأرض شی ٌٔ نلذه من العَیش الاّ فوقها همذَانُها اذا استقبل َ الصیف ُ الربیعَ و اعشبَت ْ شماریخ من اروند شُم َّ قِنَانها و هاج علیهم بالعراق و أرْضه هواجرُ یشْوی اهلها لَهبَانُها سقِتْک َ ذُری أروند من سَیح ذاِئب من الثلج أنهاراً عِذاباً رعانُها تَری الماءَ مُسْتناً علی ظهر صخره ینابیعَ یُزهی حسْنَها و استنانها کأن َ بها شوْباً من الجنه التی تفیض ُ علی سکانها حیوانُها علی روضه یشفی المحِب ّ جنانها فیاساقِی الکاس اسقیانی مدامَهً مکلَّلَه بالنّور تحکی مضاحکاً شقائقها فی غایه الحُسن بانُها کان ّ عروس َ الحی بین خلالها قلائدُ یاقوت زَهاها اقترانُها تهاویل ُ من حُمْر و صُفَر کأنها ثَنایا العذَارَی ضاحکا اُقحوَانُها. و اشعار مردم همدان در وصف اروند و متنزهات آن بسیار است و بدین قدر اکتفا شد. (معجم البلدان). فارقت اروند لاطابت مراتعها بعد کما لم یطب لی بعدها جبل... هبنی اطلعت علی اروند ثانیهً هل للشباب الذی ضیعته بدل. اروند بر وزن و معنی الوند است و آن کوهی باشد در نواحی همدان گویند شخصی در آن کوه آسوده است که نام او اروند بوده و آن را بنام او خوانند. (برهان). کوهی است در عراق عجم در جهت جنوبی شهر همدان. (قاموس الاعلام ترکی) : و مطبخ او (شیرویه) در ناحیت اسدآباد بود، و اکنون دیهی است آنرا صبخ (ظ: مطبخ) خوانند، و بتابستان بیشتری بر کوه اروند همدان و آن نواحی آنجا که دکان خسرو خوانند. (مجمل التواریخ و القصص ص 81). صدای ناله خصمت ز کوه این آمد پس ای درشت گرانجان سرود چون اروند؟ اثیرالدین اخسیکتی (از جهانگیری و شعوری). شراری جهد زآتش نعل اسبش که حرّاقش اروند و ثهلان نماید. خاقانی. و رجوع بهمان کتاب ص 133 و 522 شود. نام این کوه در پهلوی (هم در زند - تفسیر اوستا - و هم در کتب دیگر پهلوی) بهمان صورت ((اروند)) یاد شده و در اوستا ائورونت آمده که لغهً به معنی تند و تیز و دلیر و پهلوانست. (یشتها تألیف پورداود ج 2 ص 327). و بمناسبت شکوه و بزرگی کوه همدان را اروند نام نهاده اند. (یشتها ج 1 ص 225). و رجوع به الوند شود، آبی قرب عقیق نزدیک هاجر و آنرا مثلثه اروی نامند و آب مزبور از آن فزاره است و شاعر گوید: و ان ّ بأروی معدناً لو حضرته لاصبحت غنیاناً کثیرالدراهم. (معجم البلدان). و آن براه مکه است. (منتهی الارب)
در اوستا ائورونت بمعنی تند و تیز و چالاک و توانا و دلیر و پهلوان است و در آبان یشت بند 131 و غیره آمده و در تفسیرپهلوی این کلمه را ((اروند)) ترجمه کرده اند. (یشت هاتألیف پورداود ج 1 ص 224 و ج 2 ص 327). نیرومند. (فرهنگ اسدی نخجوانی) ، نعت تفضیلی از روایت. بسیارروایت تر. روایت کننده تر. راوی تر: و یقول ابوسعیداروی من ابی علی و اکثر تحققاً بالروایه و اثری منه فیها. (معجم الادباء یاقوت چ مارگلیوث ج 3 ص 19 س 8). ابوسعید اجمع لشمل العلم و انظم لمذاهب العرب و ادخل فی کل باب و اخرج عن کل طریق و الزم للجادّه الوسطی فی الدین و الخلق و اروی للحدیث و اقضی فی الاحکام. (معجم الادباء یاقوت، در ترجمه حسن بن عبداﷲ ابوسعید السیرافی چ مارگلیوث قسم اول از جزء 3 ص 99 س 17)
در اوستا ائورونت بمعنی تند و تیز و چالاک و توانا و دلیر و پهلوان است و در آبان یشت بند 131 و غیره آمده و در تفسیرپهلوی این کلمه را ((اروند)) ترجمه کرده اند. (یشت هاتألیف پورداود ج 1 ص 224 و ج 2 ص 327). نیرومند. (فرهنگ اسدی نخجوانی) ، نعت تفضیلی از روایت. بسیارروایت تر. روایت کننده تر. راوی تر: و یقول ابوسعیداروی من ابی علی و اکثر تحققاً بالروایه و اثری منه فیها. (معجم الادباء یاقوت چ مارگلیوث ج 3 ص 19 س 8). ابوسعید اجمع لشمل العلم و انظم لمذاهب العرب و ادخل فی کل باب و اخرج عن کل طریق و الزم للجادّه الوسطی فی الدین و الخلق و اروی للحدیث و اقضی فی الاحکام. (معجم الادباء یاقوت، در ترجمه حسن بن عبداﷲ ابوسعید السیرافی چ مارگلیوث قسم اول از جزء 3 ص 99 س 17)
ناروان. (برهان قاطع). درختی است بغایت خوش اندام و پربرگ و سایه دار. (غیاث اللغات) (از جهانگیری). درخت بسیارسایه است، همیشه جوان، به زمستان و تابستان یکی باشد، برگش به برگ بید مانند است. (نزهه القلوب). درختی است سخت راست بالا و پیشه وران از چوب آن دست افزار و آلات سازند. (صحاح الفرس) (از اوبهی). و باشد که قامت خوبان را به سبب تناسب و راستی بدان تشبیه کنند. (صحاح الفرس). بشکال. شجرهالبق. دردار. (بحر الجواهر) دارون. ناروان. ناروند. پشه غال. پشه دار. پشه خانه. سده. سدق. آغال پشه. سارخکدار. سارشکدار. ناژبن. بوقیصا. خوش سایه. سایه خوش. نشم الاسود. سیاهدرخت: همیشه تا ز درخت سمن نروید گل برون نیاید از شاخ نارون نارنگ. فرخی. همی تا چو قمری بنالد ز سرو نوا برکشد بلبل از نارون. فرخی. سندس رومی در نارونان پوشانند خرمن مینا بر بیدبنان افشانند. منوچهری. بر دم طاوس خواهی کرد نقشی خوبتر در بهشت عدن خواهی کشت شاخ نارون. منوچهری. در باغ بنوروز درم ریزان است بر نارونان لحن دل انگیزان است. منوچهری. کله چون نارون پیشش نهادم به استغفارچون سرو ایستادم. نظامی. من میوه دار حکمتم از نفس ناطقه وایشان ز روح نامیه جز نارون نیند. خاقانی. اهل شروان چون نگریند از دریغ او که مرغ گر شنیدی بر فراز نارون بگریستی. خاقانی. آن چنان راستی که قد تو را به دعا شاخ نارون خواهد. کمال اسماعیل. - نارون بالا، راست بالا. کشیده قامت: نارون بالا بتی بر نارون خورشید و ماه ناردان لب لعبتی در ناردان شهد و لبن. سوزنی. ، گلنار پارسی. (برهان). قسمی از انار که آن را گلنار فارسی گویند گلش کلان و صدبرگ باشد بغایت انبوهی و نهایت سرخی، در مقدار برابر گل سرخ. (غیاث اللغات) : بتی که چون برخ و قامتش نگاه کنند گمان برند که گلنار بار نارون است. امیر معزی (از شعوری). ، درخت انار. (از برهان). رجوع به نارون شود: از سر شمشیر و از نوک قلم زاید هنر ای برادر همچو نور از نار و نار از نارون. ناصرخسرو. سهی سرو آن زمان شد در چمن مست که سیمین نار تو بر نارون رست. نظامی. حمایل دستها بر گردن یار درخت نارون پیچیده بر نار. نظامی. ، ظاهراً در قدیم از چوب نارون تختۀ تابوت و عماری می کرده اند و گویا در این شعر فردوسی بدان معنی باشد: بشستند و کردش ز دیبا کفن بجستند جائی بن نارون برفتند بیداردل درگران بریدند از او تخته های گران. (یادداشت مؤلف). ، در بیت زیر مقصود آتش جشن سده است: پیچان درختی نام او نارون چون سرو زرین پرعقیق یمن. فرخی
ناروان. (برهان قاطع). درختی است بغایت خوش اندام و پربرگ و سایه دار. (غیاث اللغات) (از جهانگیری). درخت بسیارسایه است، همیشه جوان، به زمستان و تابستان یکی باشد، برگش به برگ بید مانند است. (نزهه القلوب). درختی است سخت راست بالا و پیشه وران از چوب آن دست افزار و آلات سازند. (صحاح الفرس) (از اوبهی). و باشد که قامت خوبان را به سبب تناسب و راستی بدان تشبیه کنند. (صحاح الفرس). بشکال. شجرهالبق. دردار. (بحر الجواهر) دارون. ناروان. ناروند. پشه غال. پشه دار. پشه خانه. سده. سدق. آغال پشه. سارخکدار. سارشکدار. ناژبن. بوقیصا. خوش سایه. سایه خوش. نشم الاسود. سیاهدرخت: همیشه تا ز درخت سمن نروید گل برون نیاید از شاخ نارون نارنگ. فرخی. همی تا چو قمری بنالد ز سرو نوا برکشد بلبل از نارون. فرخی. سندس رومی در نارونان پوشانند خرمن مینا بر بیدبنان افشانند. منوچهری. بر دم طاوس خواهی کرد نقشی خوبتر در بهشت عدن خواهی کشت شاخ نارون. منوچهری. در باغ بنوروز درم ریزان است بر نارونان لحن دل انگیزان است. منوچهری. کله چون نارون پیشش نهادم به استغفارچون سرو ایستادم. نظامی. من میوه دار حکمتم از نفس ناطقه وایشان ز روح نامیه جز نارون نیند. خاقانی. اهل شروان چون نگریند از دریغ او که مرغ گر شنیدی بر فراز نارون بگریستی. خاقانی. آن چنان راستی که قد تو را به دعا شاخ نارون خواهد. کمال اسماعیل. - نارون بالا، راست بالا. کشیده قامت: نارون بالا بتی بر نارون خورشید و ماه ناردان لب لعبتی در ناردان شهد و لبن. سوزنی. ، گلنار پارسی. (برهان). قسمی از انار که آن را گلنار فارسی گویند گلش کلان و صدبرگ باشد بغایت انبوهی و نهایت سرخی، در مقدار برابر گل سرخ. (غیاث اللغات) : بتی که چون برخ و قامتش نگاه کنند گمان برند که گلنار بار نارون است. امیر معزی (از شعوری). ، درخت انار. (از برهان). رجوع به ناروُن شود: از سر شمشیر و از نوک قلم زاید هنر ای برادر همچو نور از نار و نار از نارون. ناصرخسرو. سهی سرو آن زمان شد در چمن مست که سیمین نار تو بر نارون رست. نظامی. حمایل دستها بر گردن یار درخت نارون پیچیده بر نار. نظامی. ، ظاهراً در قدیم از چوب نارون تختۀ تابوت و عماری می کرده اند و گویا در این شعر فردوسی بدان معنی باشد: بشستند و کردش ز دیبا کفن بجستند جائی بن نارون برفتند بیداردل درگران بریدند از او تخته های گران. (یادداشت مؤلف). ، در بیت زیر مقصود آتش جشن سده است: پیچان درختی نام او نارون چون سرو زرین پرعقیق یمن. فرخی
دهی از دهستان پایروند بخش مرکزی شهرستان کرمانشاه در 38 هزارگزی شمال خاوری کرمانشاه و 5 هزارگزی خاور راه عمومی مالرو کرمانشاه به کندوله واقع و محلی است کوهستانی و سردسیر سکنۀ آن 200 تن است. آب از چاه و چشمه و محصول آن لبنیات، مختصر غلات و شغل اهالی گله داری است. و راه آن مالروو صعب العبور است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 5)
دهی از دهستان پایروند بخش مرکزی شهرستان کرمانشاه در 38 هزارگزی شمال خاوری کرمانشاه و 5 هزارگزی خاور راه عمومی مالرو کرمانشاه به کندوله واقع و محلی است کوهستانی و سردسیر سکنۀ آن 200 تن است. آب از چاه و چشمه و محصول آن لبنیات، مختصر غلات و شغل اهالی گله داری است. و راه آن مالروو صعب العبور است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 5)
انارستان را گویند. (انجمن آرا) (آنندراج) (برهان قاطع). از: نار (انار) + کند = کده. (حاشیۀ برهان قاطع معین). انارستان و جائی که در آن ناربن فراوان باشد. (ناظم الاطباء). دهی است که در آن انار بسیار باشد. (از شمس اللغات) (از شعوری). و دهی رانیز گفته اند که در آن انار بسیار حاصل شود و نارستان و درخت نار بسیار داشته باشد. (انجمن آرا) (آنندراج) (برهان قاطع). و رجوع به انجمن آرای ناصری شود
انارستان را گویند. (انجمن آرا) (آنندراج) (برهان قاطع). از: نار (انار) + کند = کده. (حاشیۀ برهان قاطع معین). انارستان و جائی که در آن ناربن فراوان باشد. (ناظم الاطباء). دهی است که در آن انار بسیار باشد. (از شمس اللغات) (از شعوری). و دهی رانیز گفته اند که در آن انار بسیار حاصل شود و نارستان و درخت نار بسیار داشته باشد. (انجمن آرا) (آنندراج) (برهان قاطع). و رجوع به انجمن آرای ناصری شود
دهی است از دهستان فارغان بخش سعادت آباد شهرستان بندرعباس در 66هزارگزی مشرق حاجی آباد و 12هزارگزی جنوب راه مالرو فارغان به احمدی، در ناحیه ای کوهستانی و گرمسیر واقع است. 85 تن سکنه دارد. آبش از رودخانه و محصولش غلات و شغل اهالی زراعت است. راه مالرو دارد. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 8 ص 406)
دهی است از دهستان فارغان بخش سعادت آباد شهرستان بندرعباس در 66هزارگزی مشرق حاجی آباد و 12هزارگزی جنوب راه مالرو فارغان به احمدی، در ناحیه ای کوهستانی و گرمسیر واقع است. 85 تن سکنه دارد. آبش از رودخانه و محصولش غلات و شغل اهالی زراعت است. راه مالرو دارد. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 8 ص 406)
دهی از دهستان درکوه است که در بخش چقلوندی شهرستان خرم آباد واقعاست و 210 تن سکنه دارد و مردم آنجا از طایفه شیان بیرالوند می باشند. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6)
دهی از دهستان درکوه است که در بخش چقلوندی شهرستان خرم آباد واقعاست و 210 تن سکنه دارد و مردم آنجا از طایفه شیان بیرالوند می باشند. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6)
دهی است از دهستان یوسف وند بخش سلسلۀ شهرستان خرم آباد، در 15هزارگزی شمال غربی الشتر و 4هزارگزی مشرق جادۀ شوسۀ خرم آباد به کرمانشاه در جلگۀ سردسیر مالاریاخیزی واقع است و 120 تن سکنه دارد. آبش از رود خانه کهمان تأمین می شود و محصولش غلات و حبوبات و لبنیات و شغل اهالی زراعت و گله داری است. راه مالرو دارد. ساکنین از طایفۀ یوسف وند هستند. (از فرهنگ جغرافیای ایران ج 6 ص 353)
دهی است از دهستان یوسف وند بخش سلسلۀ شهرستان خرم آباد، در 15هزارگزی شمال غربی الشتر و 4هزارگزی مشرق جادۀ شوسۀ خرم آباد به کرمانشاه در جلگۀ سردسیر مالاریاخیزی واقع است و 120 تن سکنه دارد. آبش از رود خانه کهمان تأمین می شود و محصولش غلات و حبوبات و لبنیات و شغل اهالی زراعت و گله داری است. راه مالرو دارد. ساکنین از طایفۀ یوسف وند هستند. (از فرهنگ جغرافیای ایران ج 6 ص 353)
از دهات دهستان پائین ولایت بخش فریمان شهرستان مشهد است. در 84 هزارگزی شمال شرقی فریمان بر سر راه مالرو عمومی مشهد به مزدوان و در دامنه قرار دارد. هوایش معتدل است و 282 تن سکنه دارد. محصولاتش غلات و چغندر است و مردمش به زراعت و مالداری مشغولند. راه اتومبیل رو دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9 ص 315)
از دهات دهستان پائین ولایت بخش فریمان شهرستان مشهد است. در 84 هزارگزی شمال شرقی فریمان بر سر راه مالرو عمومی مشهد به مزدوان و در دامنه قرار دارد. هوایش معتدل است و 282 تن سکنه دارد. محصولاتش غلات و چغندر است و مردمش به زراعت و مالداری مشغولند. راه اتومبیل رو دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9 ص 315)
در فرهنگ معین نار (آتش) ون درخت آتش ک تازیان نارون را از پارسی بر گرفته و نروند گویند. نارون که ناروند و ناروان نیز خوانده می شود پارسی است ناژین سایه خوش گژم لامشگر پشه غال نام های دیگر آن
در فرهنگ معین نار (آتش) ون درخت آتش ک تازیان نارون را از پارسی بر گرفته و نروند گویند. نارون که ناروند و ناروان نیز خوانده می شود پارسی است ناژین سایه خوش گژم لامشگر پشه غال نام های دیگر آن