جدول جو
جدول جو

معنی ناروفتن - جستجوی لغت در جدول جو

ناروفتن
(کَن ن)
نروفتن. نروبیدن. مقابل روفتن. رجوع به روفتن شود
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

(کَ وَهْ)
نشنفتن. مقابل شنفتن. رجوع به شنفتن شود
لغت نامه دهخدا
(فَ وَ دَ)
بازکوفتن. (ناظم الاطباء).
- با هم واکوفتن، به روی یکدیگر کوفتن. (ناظم الاطباء).
- به هم واکوفتن، مصادمه. اصطفاق. تصادم. اضطراب. (از زوزنی)
لغت نامه دهخدا
(لَ)
مقابل آشوفتن. (یادداشت مؤلف). رجوع به آشوفتن شود
لغت نامه دهخدا
(لَ)
ننوشتن. نانگاشتن. مقابل نوشتن. رجوع به نوشتن شود
لغت نامه دهخدا
(لَ جَ)
پنهان نکردن. نپوشیدن. مستور نداشتن. مخفی نکردن. مقابل نهفتن. رجوع به نهفتن شود
لغت نامه دهخدا
(لَ)
نیافتن. به دست نیاوردن. تحصیل نکردن:
سمع و بصر و ذوق و شم و حس که بدو یافت
جوینده ز نایافتن خیر امان را.
ناصرخسرو.
چنان راغب مشو در جستن کام
که از نایافتن رنجی سرانجام.
نظامی
لغت نامه دهخدا
(دَ / دِ)
کوبیده ناشده. ناکوبیده:
خرمنی بودی به دشت افراشته
مهمل و ناکوفته بگذاشته.
مولوی
لغت نامه دهخدا
(لَبْءْ)
نگرفتن. مقابل گرفتن
لغت نامه دهخدا
(کَی ی)
نفروختن. مقابل فروختن. رجوع به فروختن شود، ناافروختن. مقابل افروختن
لغت نامه دهخدا
(تَ)
که قابل روفتن نیست. که نتوان آن را روبید. مقابل روفتنی. رجوع به روفتنی شود
لغت نامه دهخدا
(کَ)
نسوختن. مقابل سوختن
لغت نامه دهخدا
(کَ وَ)
نشکفتن. مقابل شکفتن. رجوع به شکفتن شود
لغت نامه دهخدا
(کَ)
مقابل کافتن. رجوع به کافتن شود
لغت نامه دهخدا
(رَ تَ)
که رفتنی نیست. که نخواهد رفت. که نتواند رفت. ماندنی، نکردنی. که نباید کرد. که نشاید انجام داد: بلکه از متسوقان و مضربان و عاقبت نانگران و جوانان کار نادیدگان نیز کارها رفته است نارفتنی. (تاریخ بیهقی ص 333)
لغت نامه دهخدا
(نَ)
رقص کردن. رقصیدن
لغت نامه دهخدا
(گِ رِ)
نروفته. نروبیده. جاروب نشده. که تمیز و جاروب کرده نیست. رجوع به روفته شود
لغت نامه دهخدا
(کَ نَ)
مقابل ریختن. رجوع به ریختن شود
لغت نامه دهخدا
(کَ هََ لَ)
نرفتن. مقابل رفتن. رجوع به رفتن شود
لغت نامه دهخدا
(کَ لَ طَ)
مایل نشدن. نگراییدن. روی نیاوردن. متمایل نشدن:
به کژی دلم هیچ ناتافته
روان جای روشن دلان یافته.
فردوسی.
، نتابیدن
لغت نامه دهخدا
(غَ / غِ کَ دَ)
مصدر ناخوست باشد. یعنی چیزی را به پای کوفتن. (برهان قاطع) (ازآنندراج). پایمال کردن. پاسپر نمودن. لگدکوب کردن. (ناظم الاطباء). رجوع به ناخوست شود. مصحف پاخوستن
لغت نامه دهخدا
(کَ)
نیاراستن، مقابل آراستن. رجوع به آراستن شود
لغت نامه دهخدا
مجددا کوفتن بازکوفتن، یا باهم (بهم) واکوفتن، بروی یکدیگر کوفتن مصادمه، ساییدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نارفتنی
تصویر نارفتنی
آنکه رفتنی نیست آن کس که نرود ماندنی، آنچه که نباید کرد نکردنی: (بلکه از متسوقان و مضربان و عاقبت نانگران و جوانان کار نادیدگان نیز کارها رفته است نارفتنی)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ناروزدن
تصویر ناروزدن
ناجوانمردانه رفتارکردن باشد کردن حقه زدن بدوست و آشنا: (چون فهمید باو ناروزده اند بسیار عصبانی شد)
فرهنگ لغت هوشیار
منفعل شدن از کرده یا گفته خود. پس ازآنکه طرف دلیلی آشکارا آودر مجاب شدن مغلوب گریدن، (قمار) ورق خود را که بنظر برنده نیست بعلامت عدم شرکت در بازی بزمین انداختن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از فارفتن
تصویر فارفتن
جاروب کردن باز روفتن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ناروزن
تصویر ناروزن
آنکه نارو زند آنکه نارفاقتی کند: (جلال دروغگو و ناروزن و مکابر بود)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ناروان
تصویر ناروان
غیر جاری، غیر متحرک، ساکن، راکد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نارفته
تصویر نارفته
آنکه هنوز عبور نکرده و نگذشته باشد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ناخفتن
تصویر ناخفتن
بیدارماندن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از وارفتن
تصویر وارفتن
مجددا رفتن: (گفت برخیزم همانجا واروم کافر ار گشتم دگر ره بگروم) (مثنوی)، بازگشتن برگشتن: (آیم کنم جان را گرو گویی مده زحمت برو خدمت کنم تا واردم گویی که ای ابله بیا) (دیوان کبیر)، رفتن: (تدجی وارفتن بهر طرف)، برطرف شدن: (ابلنقع الکرب وارفت اندوه)، مضمحل شن متلاشی شدن له شدن، جدا شدن اجزای چیزی از یکدیگر از هم باز شدن: (کوفته هاوارفته)، گداختن ذوب شدن: (مثل یخ وارفت)، سست شدن بیحال گشتن، بر اثر امری نامنتظر دچار حیرت شدن هاج و واج ماندن: (وقتی که به پسرک گفتم در امتحان رد شده ای وا رفت)
فرهنگ لغت هوشیار
((فَ تَ))
فرآورده های بلوری مات به صورت ظروف و اشیاء تزیینی نیمه شفاف که از نوعی خاک چینی ساخته شده اند
فرهنگ فارسی معین
تصویری از نارفته
تصویر نارفته
((رُ تَ یا ت))
جاروب نکرده، نروبیده
فرهنگ فارسی معین
تصویری از نارواتر
تصویر نارواتر
اکسد
فرهنگ واژه فارسی سره