آش انار. (آنندراج) (ناظم الاطباء). از: نار (انار) + با (ابا) ، معرب آن نارباج. (برهان قاطع). رمانیه. اناربا: دفع مضرت (شرابی که آفتاب پرورده باشد) با سکبا و سماق و ناربا کنند. (نوروزنامه). زیربائی بزعفران و شکر ناربائی ز زیربا خوشتر. نظامی. تا بسازی در شکم از بهر حلوا صندلی آبنوس ناربا خور با برنج همچو عاج. بسحاق. چو نان خور بربودند از طبقچۀ چرخ در آبنوس قدح ریخت ناربا شب داج. احمد اطعمه
آش انار. (آنندراج) (ناظم الاطباء). از: نار (انار) + با (ابا) ، معرب آن نارباج. (برهان قاطع). رمانیه. اناربا: دفع مضرت (شرابی که آفتاب پرورده باشد) با سکبا و سماق و ناربا کنند. (نوروزنامه). زیربائی بزعفران و شکر ناربائی ز زیربا خوشتر. نظامی. تا بسازی در شکم از بهر حلوا صندلی آبنوس ناربا خور با برنج همچو عاج. بسحاق. چو نان خور بربودند از طبقچۀ چرخ در آبنوس قدح ریخت ناربا شب داج. احمد اطعمه
شهری است در استونی کنار رود ناروا جمعیت آن 28000 تن است و مرکز صنایع بافندگی است، شارل دوازدهم پادشاه سوئد به سال 1700م، ناروا را که در آن زمان قلعۀ محکمی بود تسخیر کرد، ولی پطر کبیر به سال 1704 آن را از سوئد پس گرفت و به روسیه بازگرداند
شهری است در استونی کنار رود ناروا جمعیت آن 28000 تن است و مرکز صنایع بافندگی است، شارل دوازدهم پادشاه سوئد به سال 1700م، ناروا را که در آن زمان قلعۀ محکمی بود تسخیر کرد، ولی پطر کبیر به سال 1704 آن را از سوئد پس گرفت و به روسیه بازگرداند
چیزی که روا نباشد. (انجمن آرا) (آنندراج). چیزی که جایز و روا نباشد. (ناظم الاطباء) : فرستاده را گفت کاین بی بهاست هرآنکس که دارد جز او نارواست. فردوسی. به دادار گفت ای جهاندار راست پرستش به جز مرتو را نارواست. فردوسی (شاهنامه چ دبیرسیاقی ج 4 ص 1785). چنین داد پاسخ که این نارواست بها و زمین هم فروشنده راست. فردوسی (شاهنامه ج 5 ص 2179). زمین قبلۀ نامور مصطفی است از او روی برداشتن نارواست. اسدی. گم گشتن او که ناروا بود آگاه شدند کز کجا بود. نظامی. گنه گر بر ایشان نهم نارواست ور از خودخطا بینم این هم خطاست. نظامی. ، حرف بی معنی. (شعوری). ناسزا، ناشایسته. نالایق. (ناظم الاطباء). منکر. (دهار). ناسزاوار، حرام. (انجمن آرا) (آنندراج). غیرمشروع. حرام. خلاف شرع. (ناظم الاطباء). نامشروع. نامجاز. ناجایز. قدغن شده. ممنوع. محظور. منهی، بی رونقی. (انجمن آرا) (آنندراج). مرادف نارایج. (آنندراج). کاسد. (ربنجنی). متاع کاسد. (شعوری). که رایج نبود. که قابل داد و ستد نباشد. (ناظم الاطباء). کساد. بی دررو. بی رونق. کاسده. کم مشتری. کم طالب. کم خریدار. بی فروش: ناروا چون درم قلب ز تو بی هنران باروائی تو و در هر هنری قلب درم. سوزنی. ای ناروا ز قد تو بازار نارون وی تا ختن رسیده ز زلف تو تاختن. ابوریجان غزنوی (از آنندراج). درین سراچه غرض نارواست جنس هنر چه در نظر خر و گاو و چه دلدل و چه براق. ملافوقی یزدی (از آنندراج). متاع معرفت عارفان در این عالم بنزد اهل جهان نارواست هرچه که هست. ابوالمعانی (از شعوری). ببازار وفا گر خودفروشان را گذر افتد به نرخ کیمیا گیرند جنس ناروائی را. جلال اسیر. - درم ناروا، سکۀ ناروا، نارواج. ناسره. قلب. نارایج. نبهره: آری شبه آرد بها گهر را عزت درم ناروا روا را. سوزنی. ، روانشده. برنیامده. میسرنشده: هرچه کردند از علاج و از دوا گشت رنج افزون و حاجت ناروا. مولوی
چیزی که روا نباشد. (انجمن آرا) (آنندراج). چیزی که جایز و روا نباشد. (ناظم الاطباء) : فرستاده را گفت کاین بی بهاست هرآنکس که دارد جز او نارواست. فردوسی. به دادار گفت ای جهاندار راست پرستش به جز مرتو را نارواست. فردوسی (شاهنامه چ دبیرسیاقی ج 4 ص 1785). چنین داد پاسخ که این نارواست بها و زمین هم فروشنده راست. فردوسی (شاهنامه ج 5 ص 2179). زمین قبلۀ نامور مصطفی است از او روی برداشتن نارواست. اسدی. گم گشتن او که ناروا بود آگاه شدند کز کجا بود. نظامی. گنه گر بر ایشان نهم نارواست ور از خودخطا بینم این هم خطاست. نظامی. ، حرف بی معنی. (شعوری). ناسزا، ناشایسته. نالایق. (ناظم الاطباء). منکر. (دهار). ناسزاوار، حرام. (انجمن آرا) (آنندراج). غیرمشروع. حرام. خلاف شرع. (ناظم الاطباء). نامشروع. نامجاز. ناجایز. قدغن شده. ممنوع. محظور. منهی، بی رونقی. (انجمن آرا) (آنندراج). مرادف نارایج. (آنندراج). کاسد. (ربنجنی). متاع کاسد. (شعوری). که رایج نبود. که قابل داد و ستد نباشد. (ناظم الاطباء). کساد. بی دررو. بی رونق. کاسده. کم مشتری. کم طالب. کم خریدار. بی فروش: ناروا چون درم قلب ز تو بی هنران باروائی تو و در هر هنری قلب درم. سوزنی. ای ناروا ز قد تو بازار نارون وی تا ختن رسیده ز زلف تو تاختن. ابوریجان غزنوی (از آنندراج). درین سراچه غرض نارواست جنس هنر چه در نظر خر و گاو و چه دلدل و چه براق. ملافوقی یزدی (از آنندراج). متاع معرفت عارفان در این عالم بنزد اهل جهان نارواست هرچه که هست. ابوالمعانی (از شعوری). ببازار وفا گر خودفروشان را گذر افتد به نرخ کیمیا گیرند جنس ناروائی را. جلال اسیر. - درم ناروا، سکۀ ناروا، نارواج. ناسره. قلب. نارایج. نبهره: آری شبه آرد بها گهر را عزت درم ناروا روا را. سوزنی. ، روانشده. برنیامده. میسرنشده: هرچه کردند از علاج و از دوا گشت رنج افزون و حاجت ناروا. مولوی