خوش دل نبودن. غمگینی. صفت ناخوشدل، نارضایتی. بی میلی. اکراه. کراهت: و بدان تاریخ در دست مردمان سیم خوارزم روان شده بود و مردمان آن سیم را به ناخوش دلی گرفتندی. (تاریخ بخارا ص 43). پس نقیب النقبا به ناخوشدلی تمام از بیهق برفت. (تاریخ بیهق)
خوش دل نبودن. غمگینی. صفت ناخوشدل، نارضایتی. بی میلی. اکراه. کراهت: و بدان تاریخ در دست مردمان سیم خوارزم روان شده بود و مردمان آن سیم را به ناخوش دلی گرفتندی. (تاریخ بخارا ص 43). پس نقیب النقبا به ناخوشدلی تمام از بیهق برفت. (تاریخ بیهق)
نخورده. مقابل خورده. رجوع به خورده و نخورده و خوردن شود: اگر بچۀ شیر ناخورده سیر بپیچد کسی در میان حریر. فردوسی. تو با رستم شیر ناخورده سیر میان را ببستی چو شیر دلیر. فردوسی. یکی کودکی دوختند از حریر ببالای آن شیرناخورده سیر. فردوسی. نهنگی بما برگذر کرده گیر همه گنج ناخورده را خورده گیر. فردوسی. لذت نعمت اندر آن است که نادیده ببینی و ناخورده بخوری. (قابوسنامه). چو گندم گوژ و چون جو زردم از تو جوی ناخورده گندم خوردم از تو. نظامی. اگر سودی نخواهی زو زیان نیست بود ناخورده یخنی باک از آن نیست. نظامی. دل چون بشنید این سخن زو ناخورده شراب گشت مدهوش. عطار. گفتن از زنبور بی حاصل بود با یکی در عمرخود ناخورده نیش. سعدی
نخورده. مقابل خورده. رجوع به خورده و نخورده و خوردن شود: اگر بچۀ شیر ناخورده سیر بپیچد کسی در میان حریر. فردوسی. تو با رستم شیر ناخورده سیر میان را ببستی چو شیر دلیر. فردوسی. یکی کودکی دوختند از حریر ببالای آن شیرناخورده سیر. فردوسی. نهنگی بما برگذر کرده گیر همه گنج ناخورده را خورده گیر. فردوسی. لذت نعمت اندر آن است که نادیده ببینی و ناخورده بخوری. (قابوسنامه). چو گندم گوژ و چون جو زردم از تو جوی ناخورده گندم خوردم از تو. نظامی. اگر سودی نخواهی زو زیان نیست بود ناخورده یخنی باک از آن نیست. نظامی. دل چون بشنید این سخن زو ناخورده شراب گشت مدهوش. عطار. گفتن از زنبور بی حاصل بود با یکی در عمرخود ناخورده نیش. سعدی
نخوردن. امساک. بر اثر بیماری یا ناداری یا خست از خوردن امساک کردن: ز ناخوردنش چشم تاریک شد تن پهلوانیش باریک شد. فردوسی. ناخوردنت ار چه دلپذیر است زین یکدو نواله ناگزیر است. نظامی. که ز ناگفتنش خلل زاید یا ز ناخوردنش بجان آید. سعدی (گلستان)
نخوردن. امساک. بر اثر بیماری یا ناداری یا خست از خوردن امساک کردن: ز ناخوردنش چشم تاریک شد تن پهلوانیش باریک شد. فردوسی. ناخوردنت ار چه دلپذیر است زین یکدو نواله ناگزیر است. نظامی. که ز ناگفتنش خلل زاید یا ز ناخوردنش بجان آید. سعدی (گلستان)
غمگین بودن. (فرهنگ نظام). غمگینی. ناشادمانی، سختی. خشم. رنج. (ناظم الاطباء). مقابل خوشی. ابتلاء. گرفتاری. مصیبت. ناراحتی: یار مساعد بگه ناخوشی دامکشی کرد نه دامن کشی. نظامی. آن را که به طبع درکشی نیست پروای خوشی و ناخوشی نیست. نظامی. که تا چند از این جاه و گردنکشی خوشی را بود در قفا ناخوشی. سعدی. گر از ناخوشی کرد بر من خروش مرا ناخوش از وی خوش آمد بگوش. سعدی. ، ناپسندی. آزردگی. ناخوش آیندی. کراهت. (ناظم الاطباء). راضی نبودن. (فرهنگ نظام). به ناخوشی. به نارضامندی. به اکراه. نه از روی رغبت، مرض. بیماری. (آنندراج). ناتندرستی. (ناظم الاطباء). مریضی. بیمار بودن. رنجوری. دردمندی. علیلی. بیماری. نالانی. ناچاقی. سقم. علت. رنج. درد. مرض. داء. آزار. گزند، ناخوبی. بدی. زشتی. ناموافقی. ناملایمی. ناسازگاری: کسی را که اندیشه ناخوش بود بدان ناخوشی رای او کش بود. فردوسی. نیرزد وجودی بدین ناخوشی که جورش پسندی و بارش کشی. سعدی. شد دل آزرده و آزرده دل از کوی تو رفت با دل پر گله از ناخوشی خوی تو رفت. وحشی. ، تلخی. بدطعمی. بدمزگی. ناخوش گواری: ناخوشی و سیوگی و گندیدگی و ترشی مکروه. (التفهیم). جیحون خوش است و بامزه و دریا از ناخوشی و زهر چو طاعون است. ناصرخسرو. و از عفونت هوا و ناخوشی آب هیچکس جز مردم آن ولایت به تابستان آنجا نتواند بودن. (فارسنامۀ ابن بلخی ص 149) ، فتنه. فساد. تباهی. (ناظم الاطباء) ، نقار. نادوستی. عدم صمیمیت. کدورت. دشمنی. رنجیدگی. عداوت: امیرنصر قاصدان فرستاد به طلب آن مال و وی نفرستاد، میان ایشان بدین سبب ناخوشی پدید آمد. (تاریخ بخارا). میان من و یحیی بجز ناخوشی نیست. (تاریخ بخارا). ای صبا خواجه را ز بنده بگو که در مدح می توانم سفت، ور به زشتی و ناخوشی افتد هجو هم نیک میتوانم گفت. وحشی. ، مرض. بیماری. (آنندراج). مرض ساری مثل وبا و طاعون و جز آن. (ناظم الاطباء). مرض عام. وبا. طاعون. - سال ناخوشی،سال وبائی. ، در تداول، کوفت. سیفلیس. بیماریهای آمیزشی
غمگین بودن. (فرهنگ نظام). غمگینی. ناشادمانی، سختی. خشم. رنج. (ناظم الاطباء). مقابل خوشی. ابتلاء. گرفتاری. مصیبت. ناراحتی: یار مساعد بگه ناخوشی دامکشی کرد نه دامن کشی. نظامی. آن را که به طبع درکشی نیست پروای خوشی و ناخوشی نیست. نظامی. که تا چند از این جاه و گردنکشی خوشی را بود در قفا ناخوشی. سعدی. گر از ناخوشی کرد بر من خروش مرا ناخوش از وی خوش آمد بگوش. سعدی. ، ناپسندی. آزردگی. ناخوش آیندی. کراهت. (ناظم الاطباء). راضی نبودن. (فرهنگ نظام). به ناخوشی. به نارضامندی. به اکراه. نه از روی رغبت، مرض. بیماری. (آنندراج). ناتندرستی. (ناظم الاطباء). مریضی. بیمار بودن. رنجوری. دردمندی. علیلی. بیماری. نالانی. ناچاقی. سقم. علت. رنج. درد. مرض. داء. آزار. گزند، ناخوبی. بدی. زشتی. ناموافقی. ناملایمی. ناسازگاری: کسی را که اندیشه ناخوش بود بدان ناخوشی رای او کش بود. فردوسی. نیرزد وجودی بدین ناخوشی که جورش پسندی و بارش کشی. سعدی. شد دل آزرده و آزرده دل از کوی تو رفت با دل پر گله از ناخوشی خوی تو رفت. وحشی. ، تلخی. بدطعمی. بدمزگی. ناخوش گواری: ناخوشی و سیوگی و گندیدگی و ترشی مکروه. (التفهیم). جیحون خوش است و بامزه و دریا از ناخوشی و زهر چو طاعون است. ناصرخسرو. و از عفونت هوا و ناخوشی آب هیچکس جز مردم آن ولایت به تابستان آنجا نتواند بودن. (فارسنامۀ ابن بلخی ص 149) ، فتنه. فساد. تباهی. (ناظم الاطباء) ، نقار. نادوستی. عدم صمیمیت. کدورت. دشمنی. رنجیدگی. عداوت: امیرنصر قاصدان فرستاد به طلب آن مال و وی نفرستاد، میان ایشان بدین سبب ناخوشی پدید آمد. (تاریخ بخارا). میان من و یحیی بجز ناخوشی نیست. (تاریخ بخارا). ای صبا خواجه را ز بنده بگو که در مدح می توانم سفت، ور به زشتی و ناخوشی افتد هجو هم نیک میتوانم گفت. وحشی. ، مرض. بیماری. (آنندراج). مرض ساری مثل وبا و طاعون و جز آن. (ناظم الاطباء). مرض عام. وبا. طاعون. - سال ناخوشی،سال وبائی. ، در تداول، کوفت. سیفلیس. بیماریهای آمیزشی
آنکه چیزنخورده یا ننوشیده، آنچه که خورده نشده: (وآنچ نا خورده بماند یعنی استخوان. . {مقابل خورده. آنکه چیزی رانخورد: چون خورشید آسمان برنده خوردی پز خلق و ناخورنده. (تحفه العراقین) مقابل خورنده
آنکه چیزنخورده یا ننوشیده، آنچه که خورده نشده: (وآنچ نا خورده بماند یعنی استخوان. . {مقابل خورده. آنکه چیزی رانخورد: چون خورشید آسمان برنده خوردی پز خلق و ناخورنده. (تحفه العراقین) مقابل خورنده
شاد نبودن غمگینی، بیماری مریضی، ناخوبی ناپسندی بدی، ناگواری منغص بودن، ناخوشایندی تلخی، بد طعمی بدمزگی، درشتی خشونتناموافقی، کدورت نقار: (امیرنصرقاصدان فرستاد بطلب آن مال و وی (امیراسماعیل) نفرستاد میان ایشان بدین سبب ناخوشی پدید آمد)، ابتلا گرفتاری: یار مساعد بگه ناخوشی دامکشی کرد نه دامن کشی. (نظامی)، کوفت سیفلیس. یا سال ناخوشی. سال وبایی. یا خود را به ناخوشی زدن، خود را مریض وانمود کردن
شاد نبودن غمگینی، بیماری مریضی، ناخوبی ناپسندی بدی، ناگواری منغص بودن، ناخوشایندی تلخی، بد طعمی بدمزگی، درشتی خشونتناموافقی، کدورت نقار: (امیرنصرقاصدان فرستاد بطلب آن مال و وی (امیراسماعیل) نفرستاد میان ایشان بدین سبب ناخوشی پدید آمد)، ابتلا گرفتاری: یار مساعد بگه ناخوشی دامکشی کرد نه دامن کشی. (نظامی)، کوفت سیفلیس. یا سال ناخوشی. سال وبایی. یا خود را به ناخوشی زدن، خود را مریض وانمود کردن