- ناتندرستی (تَ دُ رُ)
ناتوانی. بیماری. رنجوری. مریضی. دردمندی. از پا افتادگی. ضعف. علت. علیلی:
چو کاهل بود مرد برنا به کار
از او سیر گردد دل روزگار.
نماند ز ناتندرستی جوان
مبادش توان و مبادش روان.
فردوسی.
چو بنیاد دولت به سستی رسید
توانا به ناتندرستی رسید.
نظامی.
تهی نیست از تره ای خوان من
ز ناتندرستی ست افغان من.
نظامی.
، نادرستی:
کنون کار بر ساز و سستی مکن
بمن نیز ناتندرستی مکن.
فردوسی.
هر آنگه که در کار سستی کنی
همی رای ناتندرستی کنی.
فردوسی
چو کاهل بود مرد برنا به کار
از او سیر گردد دل روزگار.
نماند ز ناتندرستی جوان
مبادش توان و مبادش روان.
فردوسی.
چو بنیاد دولت به سستی رسید
توانا به ناتندرستی رسید.
نظامی.
تهی نیست از تره ای خوان من
ز ناتندرستی ست افغان من.
نظامی.
، نادرستی:
کنون کار بر ساز و سستی مکن
بمن نیز ناتندرستی مکن.
فردوسی.
هر آنگه که در کار سستی کنی
همی رای ناتندرستی کنی.
فردوسی
