بالنگ، میوه ای از خانوادۀ مرکبات با طعم شیرین و پوست زبر و ضخیم و زرد رنگ برای تهیه مربا، ترنج، بادرنج، بادرنگ، بادارنگ، واترنگ، وارنگ، باتس، باتو
بالَنگ، میوه ای از خانوادۀ مرکبات با طعم شیرین و پوست زبر و ضخیم و زرد رنگ برای تهیه مربا، تُرَنج، بادَرَنج، بادرَنگ، بادارَنگ، واترَنگ، وارَنگ، باتُس، باتو
از دهات کوهستان واقع در بخش کلاردشت شهرستان نوشهر است. در 24 هزارگزی جنوب غربی مرزان آباد و 12 هزارگزی جادۀ شوسۀ چالوس به تهران قرار دارد. منطقه ای کوهستانی و سردسیر است و 450 تن سکنه دارد اهالی آنجا شیعی مذهبند و فارسی را به لهجۀ گیلکی تکلم میکنند. آب آنجا از چشمه سار و رود خانه محلی تأمین میشود. محصولاتش غلات و ارزن و لبنیات است. و مردمش به زراعت و گله داری و شال بافی روزگار می گذرانند. راه آن مالرو است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 3 ص 298). و نیز رجوع شود به مازندران و استراباد ص 146
از دهات کوهستان واقع در بخش کلاردشت شهرستان نوشهر است. در 24 هزارگزی جنوب غربی مرزان آباد و 12 هزارگزی جادۀ شوسۀ چالوس به تهران قرار دارد. منطقه ای کوهستانی و سردسیر است و 450 تن سکنه دارد اهالی آنجا شیعی مذهبند و فارسی را به لهجۀ گیلکی تکلم میکنند. آب آنجا از چشمه سار و رود خانه محلی تأمین میشود. محصولاتش غلات و ارزن و لبنیات است. و مردمش به زراعت و گله داری و شال بافی روزگار می گذرانند. راه آن مالرو است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 3 ص 298). و نیز رجوع شود به مازندران و استراباد ص 146
قوس ناتره، کمان که زه را پاره کند از سختی. (منتهی الارب) (از آنندراج). کمانی که از سختی زه را پاره کند. (ناظم الاطباء). القسی المنقطعه الاوتار. (المنجد). ج، نواتر
قوس ناتره، کمان که زه را پاره کند از سختی. (منتهی الارب) (از آنندراج). کمانی که از سختی زه را پاره کند. (ناظم الاطباء). القسی المنقطعه الاوتار. (المنجد). ج، نَواتِر
تر نشده. خشک. مقابل تر به معنی خیس و نمناک و مرطوب: بهشتم که پر آب دیدی دو خم یکی زاو تهی مانده بد تا بدم دو از آب دایم سراسر بدی میانه تهی خشک و ناتر بدی. فردوسی
تر نشده. خشک. مقابل تر به معنی خیس و نمناک و مرطوب: بهشتم که پر آب دیدی دو خم یکی زاو تهی مانده بد تا بدم دو از آب دایم سراسر بدی میانه تهی خشک و ناتر بدی. فردوسی
جمع واژۀ اترجّه (معرب از فارسی ترنج). متک. (زمخشری). زرین درخت. (ریاض الأدویه). باتو. اترنجه. ترنج. (زمخشری). و فی شرح الفصیح للمرزوقی: الأترج فارسی معرب. (المزهر). تفاح مائی. (برهان). بعض لغت نامه نویسان اترج را بالنگ گفته اند و ظاهراً این درست نباشد. من میوۀ آنرا به عراق عرب دیدم شکل آن مایل بشلجمی و ظاهر پوست آن بملاست نزدیک یعنی نکنده های آن تقریباً نامرئی و در غایت خوشبوئی و چون یکی از بهترین عطرها و عطر آن نه از نوع عطر سایر مرکبات است
جَمعِ واژۀ اُتْرُجَّه (معرب از فارسی ترنج). مَتک. (زمخشری). زرین درخت. (ریاض الأدویه). باتو. اُترُنجه. تُرنج. (زمخشری). و فی شرح الفصیح للمرزوقی: الأترج فارسی معرب. (المزهر). تفاح مائی. (برهان). بعض لغت نامه نویسان اترج را بالنگ گفته اند و ظاهراً این درست نباشد. من میوۀ آنرا به عراق عرب دیدم شکل آن مایل بشلجمی و ظاهر پوست آن بملاست نزدیک یعنی نکنده های آن تقریباً نامرئی و در غایت خوشبوئی و چون یکی از بهترین عطرها و عطر آن نه از نوع عطر سایر مرکبات است
نام نسک پنجم اوستاست. اوستا شامل بیست و یک نسک است و این بیست و یک نسک به سه بهر هفت نسکی تقسیم شده است و نسک ناتر در بهر هاتک مانسریک قرار گرفته است. مؤلف مزدیسنا و تأثیر آن در ادبیات فارسی آرد: نسک پنجم موسوم است به ناتر که از آن فقط متن اوستائی موجود است و گزارش پهلوی آن مفقود شده. ’مزدیسنا ص 125’. رجوع به مزدیسنا ص 125 و فرهنگ ایران باستان ص 21و211 شود
نام نسک پنجم اوستاست. اوستا شامل بیست و یک نسک است و این بیست و یک نسک به سه بهر هفت نسکی تقسیم شده است و نسک ناتر در بهر هاتک مانسریک قرار گرفته است. مؤلف مزدیسنا و تأثیر آن در ادبیات فارسی آرد: نسک پنجم موسوم است به ناتر که از آن فقط متن اوستائی موجود است و گزارش پهلوی آن مفقود شده. ’مزدیسنا ص 125’. رجوع به مزدیسنا ص 125 و فرهنگ ایران باستان ص 21و211 شود