جدول جو
جدول جو

معنی نابتی - جستجوی لغت در جدول جو

نابتی
(بِ)
ابراهیم بن احمد بن عبدالله همدانی معروف است به ابن نابتی. شرح این نسبت در الانساب سمعانی آمده است. (ص 550). و نیز رجوع به ابن نابتی شود
اسحاق بن ابراهیم نابتی. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از نوبتی
تصویر نوبتی
از روی نوبت، کسی که در نقاره خانه کوس یا دهل می زند، نوبت زن، پاسبان، اسب یدک، خیمۀ پاسبانی، برای مثال شنیدم کز پی یاری هوسناک / به ماتم نوبتی زد بر سر خاک (نظامی۲ - ۲۳۵)
فرهنگ فارسی عمید
(نَ / نُو بَ)
نوبه ای. که به نوبه و تناوب از کسی به دیگری رسد:
هین به ملک نوبتی شادی مکن
ای تو بسته ی نوبت آزادی مکن.
مولوی.
، نقاره چی. (برهان قاطع) (آنندراج) (رشیدی) (انجمن آرا). (جهانگیری) (غیاث اللغات) (ناظم الاطباء). نوبت زن. نوبت نواز. (آنندراج) :
سعدیا نوبتی امشب دهل صبح نکوفت
یا مگر روز نباشد شب تنهایی را؟
سعدی.
، خیمۀ بزرگ. (رشیدی) (غیاث اللغات) (آنندراج) (انجمن آرا). خیمۀ بزرگی که آن را بارگاه نیز خوانند. (برهان قاطع) : نام بهرام گور بردند و آتش در نوبتی خاقان زدند. (فارسنامۀ ابن بلخی ص 81). چون (طغرل) به شهر برسیدنخست به در حرم... آمد... و چون بازگشت و به نوبتی فرودآمد امیرالمؤمنین بسیار تکلف ها کرد و نثارها و نعمتهای فراوان فرستاد. (تاریخ سیستان). لشکر گرد سراپرده صف کشیده بودند، پایگاه و خزانه بغارتیدند و حشمت برداشتند و در نوبتی شدند و مجدالملک را به ریش بیرون کشیدند. (راحهالصدور). لشکر قصد خیمۀ مجدالملک کردند، او بگریخت و در نوبتی سلطان آمد، خیل خانه او بغارتیدند. (راحهالصدور). ملاحدۀ مخاذیل در نوبتی خلیفه شدند و درجۀ شهادت یافت. (راحه الصدور).
نوبتی بدعه راقهر تو برّد طناب
صیرفی شرع را قدر تو زیبد امین.
خاقانی.
هر جا که عدل خیمه زند کوس دین بزن
کاین نوبتی ز چرخ مدور نکوتر است.
خاقانی.
وین پنج نماز کاصل توبه ست
در نوبتی تو پنج نوبه ست.
نظامی.
شهنشه نوبتی بر چرخ پیوست
کنار نوبتی را شقه بربست.
نظامی.
برآمد نوبتی را سر بر افلاک
نهان شد چشم بد چون گنج در خاک.
نظامی.
، خیمه ای که پاسبانان در آن به نوبت می بوده باشند. (از برهان قاطع). خیمه که پاسبانان در آن به نوبت پاس دارند. (فرهنگ خطی از مؤیداللغات). خیمه که نوبتی در آن جای دارد. (یادداشت مؤلف)، اسب جنیبت. (برهان قاطع) (رشیدی) (جهانگیری) (آنندراج) (انجمن آرا) (ناظم الاطباء). اسب کوتل. (غیاث اللغات) (برهان قاطع) (ناظم الاطباء). اسب جنیبت بود به نوبت دارند. (صحاح الفرس). یدک. پالاد. (یادداشت مؤلف) :
آورده چرخ بارگه شاه را نماز
بوسیده ماه نوبتی شاه را رکاب.
مختاری.
سبز خنگ سپهر پیوسته
نوبتی وار زیر خنگ تو باد.
انوری.
جبرئیل از پی رکوب ورا
نوبتی بر در سرای آرد.
انوری.
نوبتی ملک به زین اندر است
تا برود بر در طغرل تکین.
انوری (انجمن آرا).
، پاسبان. (غیاث اللغات) (برهان قاطع) (جهانگیری) (رشیدی) (ناظم الاطباء). پاس. (انجمن آرا) (آنندراج). کشیکچی. قراول. (فرهنگ فارسی معین). نوبتچی. (حاشیۀ برهان قاطع). نوبت. نوبت دار. پاسدار. نگهبان:
شاه ترکستان بر درگه فرخندۀ تو
گاه خود خسبد چون نوبتیان گاه پسر.
فرخی.
با وی کوکبه ای بود که کس چنان یاد نداشت، چنانکه بر درگاه سلطان جز نوبتیان کسی نماند. (تاریخ بیهقی ص 125). نوبتی بسیار ازپیادگان به درگاه سرای نامزد شدند. (تاریخ بیهقی ص 401). و سرای ها ازآن هر کسی بود که وی را مرتبه ای بود از نوبتیان و لشکریان تا آنگاه که به جایگاه وزیرو حاجب بزرگ رسیدندی. (تاریخ بیهقی).
پاسبان و نوبتی بر بام و در
رای هند و خان چین بادا تو را.
(ازراحه الصدور).
به تشویش دهل رنجه مشو ای نوبتی امشب
که خفتن در بر یار است بیداران شبها را.
امیرخسرو (از انجمن آرا).
، کشیک. که نوبت خدمت اوست. که به نوبت بر درگاه خدمت کند: گفت نباید آید و دبیر نوبتی باید فرستد. (تاریخ بیهقی ص 162). پوشیده مثال داد تا حاجب نوبتی برنشست و به خانه بوسهل رفت. (تاریخ بیهقی ص 330). حاجب نوبتی او را بر اشتری نشاند و با سوار و پیادۀ بسیار به قهندز بردند. (تاریخ بیهقی). دروقت که این خبر رسید دبیر نوبتی خواجه ابونصر را آگاه کرد. (تاریخ بیهقی ص 492). چون آنجا برسیدم حاجب نوبتی را آگاه کردند نزدیک من آمد. (تاریخ بیهقی ص 492)،
{{قید}} (از: نوبت + -ی، پسوند نکره و وحدت) باری. کره ای. کرتی. دفعه ای. یکی. مره ای. (یادداشت مؤلف). یک نوبت. نوبه ای. یک بار
لغت نامه دهخدا
(بَ)
عدم. مقابل وجود. (برهان قاطع) (آنندراج) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(بِ غی ی)
نسبت است به نابغه. (الانساب سمعانی)
لغت نامه دهخدا
(بُ)
عبدالمنعم بن عبدالقادر نابلی. (معجم البلدان)
محمد بن عبدالحمید النابلی. (معجم البلدان)
علی عمار. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(بِ تَ)
مؤنث نابت. (اقرب الموارد) ، جوان نوخاسته از شتران و فرزندان. (منتهی الارب) (آنندراج) (المنجد). نوخاسته از فرزندان خواه پسر باشد و یا دختر یعنی فرزندانی که از حد کودکی تجاوز کرده و هنوز ناآزموده در کار باشند. و نیز نوخاسته از شتران. (ناظم الاطباء). ج، نوابت
لغت نامه دهخدا
تصویری از نابته
تصویر نابته
مونث نابت و: جوان نوخاسته نابرنا
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نباتی
تصویر نباتی
نباتی در فارسی گیاهی، گیاهخوار، گیاهشناس گیاهگونی گیاهگونگی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نوبتی
تصویر نوبتی
پالاد (اسپ جنیبت)، بارگاه تاژ بزرگ، تبیره زن، پستا خانه، پستایی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نکبتی
تصویر نکبتی
چپل
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نوبتی
تصویر نوبتی
نقاره چی، پاسبان، خیمه، بارگاه، از روی نوبت، به نوبت
فرهنگ فارسی معین
تصویری از نسبتی
تصویر نسبتی
نسبيٌّ
دیکشنری فارسی به عربی
تصویری از نسبتی
تصویر نسبتی
Predicative
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از نسبتی
تصویر نسبتی
prédicatif
دیکشنری فارسی به فرانسوی
تصویری از نسبتی
تصویر نسبتی
述语的
دیکشنری فارسی به چینی
نسبی
دیکشنری اردو به فارسی
تصویری از نسبتی
تصویر نسبتی
مفعولی
دیکشنری فارسی به اردو
تصویری از نسبتی
تصویر نسبتی
กล่าวถึง
دیکشنری فارسی به تایلندی
تصویری از نسبتی
تصویر نسبتی
נבואי
دیکشنری فارسی به عبری
تصویری از نسبتی
تصویر نسبتی
述語的
دیکشنری فارسی به ژاپنی
تصویری از نسبتی
تصویر نسبتی
술어의
دیکشنری فارسی به کره ای
تصویری از نسبتی
تصویر نسبتی
kivumishi
دیکشنری فارسی به سواحیلی
تصویری از نسبتی
تصویر نسبتی
predicativo
دیکشنری فارسی به پرتغالی
تصویری از نسبتی
تصویر نسبتی
yüklemle ilgili
دیکشنری فارسی به ترکی استانبولی
تصویری از نسبتی
تصویر نسبتی
predikat
دیکشنری فارسی به اندونزیایی
تصویری از نسبتی
تصویر نسبتی
বিধানক
دیکشنری فارسی به بنگالی
تصویری از نسبتی
تصویر نسبتی
predicativo
دیکشنری فارسی به ایتالیایی
تصویری از نسبتی
تصویر نسبتی
prädikativ
دیکشنری فارسی به آلمانی
تصویری از نسبتی
تصویر نسبتی
predicaat
دیکشنری فارسی به هلندی
تصویری از نسبتی
تصویر نسبتی
предикативний
دیکشنری فارسی به اوکراینی
تصویری از نسبتی
تصویر نسبتی
предикативный
دیکشنری فارسی به روسی
تصویری از نسبتی
تصویر نسبتی
predykatywny
دیکشنری فارسی به لهستانی
تصویری از نسبتی
تصویر نسبتی
predicativo
دیکشنری فارسی به اسپانیایی
تصویری از نسبتی
تصویر نسبتی
वर्णात्मक
دیکشنری فارسی به هندی