- ناآمختنی (مُ تَ)
نیاموختنی. غیرقابل آموختن. تعلیم ناپذیر. غیر قابل تعلیم و تعلّم. که سزاوار آموختن نیست، عادت ناپذیر. رجوع به آمختن شود
معنی ناآمختنی - جستجوی لغت در جدول جو
- ناآمختنی
غیرقابل آموختن تعلیم ناپذیر مقابل آموختنی
پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما
(لَ)
لغت نامه دهخدا
ناآموختن. نیاموختن. مقابل آمختن:
هرکه نامخت از گذشت روزگار
نیز ناموزد ز هیچ آموزگار.
رودکی
هرکه نامخت از گذشت روزگار
نیز ناموزد ز هیچ آموزگار.
رودکی
(پُ تَ)
لغت نامه دهخدا
که قابل پختن نیست. که پختنی نیست، غیرمطبوخ. که پخته نیست. نپختنی. حاضری. غذائی که به پختن احتیاج نداشته باشد
(تَ)
لغت نامه دهخدا
نسوختنی. که قابل سوختن نباشد. که آن را نباید سوخت. که نتوانش سوخت. که ازدر سوختن و آتش زدن نیست
(کَ لَ)
لغت نامه دهخدا
نیامیختن. معاشرت نکردن. رفت و آمد نکردن. انس و الفت نگرفتن. مردم گریز بودن. مقابل آمیختن. رجوع به آمیختن شود
(تَ)
لغت نامه دهخدا
که دوختنی نباشد. که قابل دوختن نیست. که ازدر دوختن نیست. که نتوان آن را دوخت. مقابل دوختنی. رجوع به دوختنی شود
