جدول جو
جدول جو

معنی ناآشکاری - جستجوی لغت در جدول جو

ناآشکاری(شْ / شِ)
ناآشکاربودن. اختفاء، ابهام. صراحت نداشتن
لغت نامه دهخدا
ناآشکاری
ناپیدایی اختفاء، عدم صراحت ابهام مقابل آشکاری
تصویری از ناآشکاری
تصویر ناآشکاری
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از ناشکری
تصویر ناشکری
ناسپاسی، ناشکری، حق ناشناسی
فرهنگ فارسی عمید
(شْ / شِ)
بی خبری. (ناظم الاطباء). بی اطلاعی. ناشی گری. نداشتن مهارت. نااستادی. بی تجربگی، غیر معروفی. بیگانگی.
- ناآشنائی کردن، رمیدن. الفت نگرفتن. بیگانگی نمودن. انس نگرفتن. نپیوستن بکسی یا جمعی. گریختن از کسی یا محفلی
لغت نامه دهخدا
(شْ / شِ)
ناپدید. ناپیدا. خفی. غیر مکشوف. نامشهود. نامرئی. نهفته، تاریک. مقابل روشن. مبهم. غیر واضح. در پرده. مقابل آشکار. رجوع به آشکار شود
لغت نامه دهخدا
رجوع به نانکار شود
لغت نامه دهخدا
ملاحی، (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(بِ)
شرارت. فساد. بداندیشی. (ناظم الاطباء). خباثت. بدنیتی. بدنهادی. بدکاری. بدکرداری: من طاهر را شنیده بودم در رعونت و نابکاری. (تاریخ بیهقی ص 394). مردی از ایشان که به ره زدن و نابکاری رود. (فارسنامۀ ابن بلخی ص 141) ، فحشاء. فجور. فساد. زناکاری. فسق. فاسقی: ابلیس بمانند آدمی نزدیک ایوب آمد و گفت زن تو نابکاری کرده است. او را بگرفتند و مویش ببریدند. (قصص ص 138). و سبب زوال ملک دیلم نابکاری آن زن بود. (فارسنامه). قحبۀ پیر از نابکاری چکند که توبه نکند. (گلستان) ، به کار نیامدن. به درد کاری نخوردن. بیکارگی. بطالت: بوسهل گفت... من چه مرد این کارم که جز نابکاری را نشایم. (تاریخ بیهقی ص 145).
جز از بهر علمت نبستند لیکن
تو از نابکاریت مشغول کاری.
ناصرخسرو.
هش دار که عالم سرای کار است
مشغول چه باشی به نابکاری.
ناصرخسرو
لغت نامه دهخدا
(زِ)
عمل سازشکار. سازشکاربودن. سازش کردن. اهل سازش بودن. رجوع به سازش و سازشکار شود
لغت نامه دهخدا
(هَُ شْ)
ناهوشیاری. رجوع به ناهوشیاری شود، غفلت. بی خبری، بی خویشتنی. بی خودی
لغت نامه دهخدا
تصویری از نانکاری
تصویر نانکاری
منسوب به نانکار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ناوکاری
تصویر ناوکاری
ملاحی ملوانی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نابکاری
تصویر نابکاری
بد کاری شرارت: (من طاهر را شنیده بودم در رعونت و بد کاری، ) فسق فجور: (و سبب زوال ملک دیلم نابکاری آن زن بود)، بدی زشتی، وحشتناکی موحشی، بیفایدگی ناسودمندی، بیکاری عاطلی بطالت: (بوسهل گفت: من چه مرد این کارم که جز نابکاری را نشایم)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ناهشیاری
تصویر ناهشیاری
غفلت بی خبری، بی خویشتنی، صرع
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ناآشنایی
تصویر ناآشنایی
ناشناخته بودن غریبی، ناموافقی ناسازگاری مقابل آشنایی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سازشکاری
تصویر سازشکاری
عمل و حالت سازشکار اهل سازش بودن
فرهنگ لغت هوشیار
ناسپاسی ناپسندی مکن بربخت چندین ناپسندی که آرد ناپسندی مستمندی (گرگانی ویس و رامین) ناسپاسی حق نشناسی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ناآشکار
تصویر ناآشکار
ناپیدا مخفی مقابل آشکار، تاریک مبهم مقابل روشن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از آشکاری
تصویر آشکاری
هویدایی، ظهور، پیدائی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ناشکری
تصویر ناشکری
ناسپاسی
فرهنگ واژه فارسی سره
پوشیده، غیب، مخفی، مستور، ناپیدا، نهان، نهفته
متضاد: آشکار پیدا
فرهنگ واژه مترادف متضاد
تصویری از ناشکری
تصویر ناشکری
Ungratefully
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از ناشکری
تصویر ناشکری
de manière ingrate
دیکشنری فارسی به فرانسوی
تصویری از ناشکری
تصویر ناشکری
de forma ingrata
دیکشنری فارسی به پرتغالی
تصویری از ناشکری
تصویر ناشکری
de manera ingrata
دیکشنری فارسی به اسپانیایی
تصویری از ناشکری
تصویر ناشکری
niewdzięcznie
دیکشنری فارسی به لهستانی
تصویری از ناشکری
تصویر ناشکری
неблагодарно
دیکشنری فارسی به روسی
تصویری از ناشکری
تصویر ناشکری
невдячно
دیکشنری فارسی به اوکراینی
تصویری از ناشکری
تصویر ناشکری
ondankbaar
دیکشنری فارسی به هلندی
تصویری از ناشکری
تصویر ناشکری
undankbar
دیکشنری فارسی به آلمانی
تصویری از ناشکری
تصویر ناشکری
ingrato
دیکشنری فارسی به ایتالیایی
تصویری از ناشکری
تصویر ناشکری
अविनीत रूप से
دیکشنری فارسی به هندی
تصویری از ناشکری
تصویر ناشکری
অবমাননাকরভাবে
دیکشنری فارسی به بنگالی
تصویری از ناشکری
تصویر ناشکری
nankörce
دیکشنری فارسی به ترکی استانبولی
تصویری از ناشکری
تصویر ناشکری
감사하지 않게
دیکشنری فارسی به کره ای