جدول جو
جدول جو

معنی میهمانی - جستجوی لغت در جدول جو

میهمانی
مهمانی، عمل میهمان کردن یا شدن، ضیافت کردن یا شدن:
کسی کو کند میزبانی کسی را
نباید که بگریزد از میهمانی،
منوچهری،
از خون من فرستی هر دم نوالۀ هجر
یک ره به خوان وصلم ناکرده میهمانی،
خاقانی،
رجوع به مهمانی شود
لغت نامه دهخدا
میهمانی
سور، ضیافت، مهمانی
متضاد: عزا
فرهنگ واژه مترادف متضاد

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از مهمانی
تصویر مهمانی
جمع شدن عده ای با رابطۀ خانوادگی یا دوستی در مکانی که میزبان تعیین کرده، ضیافت
مهمانی دادن: کسانی را دعوت کردن، مهمانی ساختن
مهمانی کردن: کسانی را دعوت کردن، مهمانی ساختن، مهمانی دادن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از میهمان
تصویر میهمان
مهمان، آنکه به خانۀ کس دیگر می رود و در آنجا از او پذیرایی می کنند، آنکه در هتل، مهمان خانه، مسافرخانه و مانند آن اقامت دارد، آنکه موقتاً و یا بدون دریافت و پرداخت پول به کاری می پردازد مثلاً دانشجوی مهمان، بازیگر مهمان، استاد مهمان، در ورزش ویژگی تیمی که در خانۀ تیم حریف بازی می کند
فرهنگ فارسی عمید
مهمان، ضیف، مقابل میزبان، (یادداشت مؤلف) :
کسی رابدین دشت پیکار نیست
همان میهمان نزد کس خوار نیست،
فردوسی،
نهان گفت دایه بدان مهرجوی
که این میهمان چون فتادت بگوی،
فردوسی،
ز ترک و چگل خواست چاچی کمان
به جم گفت ای نامور میهمان،
فردوسی،
درش استوار از پی او ببست
که تا میهمانش کند استوار،
عنصری،
خورش نه بر میهمان گونه گون
مگویش از این کم خور و زین فزون،
اسدی،
بخور زود از او میهمان وار سیر
که مهمان نماند به یک جای دیر،
اسدی،
گفت منم آشنا گرچه نخواهی صداع
گفت منم میهمان گرچه نکردی طلب،
خاقانی،
استخوان پیشکش کنم غم را
زانکه غم میهمان سگ جگر است،
خاقانی،
چند بر گوسالۀ زرین شوی صورت پرست ؟!
چند بر بزغالۀ پرزهر باشی میهمان ؟!
خاقانی،
هر شب که به صفه های افلاک
صفها زده میهمان ببینم،
خاقانی،
در آب چشمه سار آن شکر ناب
ز بهر میهمان می ساخت جلاب،
نظامی،
ور رسیدی میهمان روزی ترا
هم بیاسودی اگر بودیت جا،
مولوی،
گفتند میهمانی عشاق می کنی
سعدی به بوسه ای ز لبت میهمان توست،
سعدی،
- میهمان آمدن، میهمان شدن، مهمان شدن:
تاکه آن سلطان به خان ماهی آمد میهمان
خازنان بحر در بر میهمان افشانده اند،
خاقانی،
و رجوع به ترکیب مهمان شدن و مهمان آمدن در ذیل مهمان شود،
- میهمان کردن، مهمان کردن، به مهمانی دعوت نمودن، به ضیافت خواندن:
وقت را از ماهی بریان چرخ
روز نو را میهمان کرد آفتاب،
خاقانی،
- میهمان ناخوانده، مهمان که بی دعوت آید،
- امثال:
اول برو به خانه سپس میهمان طلب، (امثال و حکم دهخدا)،
میهمان سخت عزیز است ولی همچو نفس
خفقان آرد اگر آید و بیرون نرود،
؟ (امثال و حکم دهخدا)،
هدیه دان میهمان ناخوانده،
سنائی (از امثال و حکم دهخدا)،
رجوع به مهمان و ترکیبات آن شود
لغت نامه دهخدا
(مِ)
میهمانی. سور. ضیافت (با فعل کردن و دادن و رفتن صرف شود). میزد. مهمان کردن. دعوت. مأدبه. قری. (منتهی الارب) :
سپه را سوی زابلستان کشید
به مهمانی پوردستان کشید.
فردوسی.
خود از بلخ زی زابلستان کشید
به مهمانی پور دستان کشید.
فردوسی.
چنین گفت کامروز برساز کار
به مهمانی دختر شهریار.
فردوسی.
شرط آن است که وقت گل ساتگینی خورند که مهمانیست چهل روزه خاصه. (تاریخ بیهقی ص 346). غرۀ ماه رجب مهمانی بود. (تاریخ بیهقی ص 366). تکلفی سخت عظیم ساختند اندر مهمانیها. (تاریخ بیهقی ص 402). از خلیفه اندر خواست که او را گرامی کند و به خانه وی رودبه مهمانی. (از تاریخ برامکه).
برگ مهمانی توساخته ام
گرچه بس ساختۀ مختصر است.
خاقانی.
توانگران را وقف است و نذر و مهمانی.
سعدی (گلستان).
- به مهمانی خواندن، دعوت به مهمانی کردن: خدیجه گفت پیش عم رو و او را به مهمانی خوان. (قصص الانبیاء ص 215).
- مهمانی دادن، مهمانی کردن. ضیافت ساختن. ترتیب میهمانی و سور دادن.
- مهمانی ساختن، ضیافت کردن. ترتیب مهمانی دادن: سمک عیار می گوید که پیغام به مقوقر فرست که مهمانی بساز و مردمان قلعه خاص و عام مهمان کن. (سمک عیار ج 1 ص 200).... وحوش و طیور را در کاس های سر خود مهمانی ساختند. (سندبادنامه ص 16).
- مهمانی کردن، مهمان کردن. ضیافت ساختن
لغت نامه دهخدا
(مَ)
دهی است از دهستان سیریک بخش میناب شهرستان بندرعباس، واقع در 130هزارگزی جنوب میناب و هشت هزارگزی خاور راه مالرو جاسک به میناب با 360 تن سکنه. آب آن از چاه و راه آن مالرو است. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 8)
لغت نامه دهخدا
تصویری از بیهمالی
تصویر بیهمالی
بیهمتایی بی شریکی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از میزوانی
تصویر میزوانی
میزبانی
فرهنگ لغت هوشیار
مسلمان بودن اسلام: توحید اصل علوم است و سر معارف و مایه دین و بنا مسلمانی. (کشف الاسرار)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ماهگانی
تصویر ماهگانی
ماهانه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بیگمانی
تصویر بیگمانی
بی شکی بدون ظن بودن سوء ظن نداشتن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از میزبانی
تصویر میزبانی
میزبان شدن یک یا چند تن را بمهمانی خود خواندن و پذیرایی کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مهمانی
تصویر مهمانی
ضیافت، سور، میهمانی، دعوت
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از میهمان
تصویر میهمان
کسی که بر دیگری وارد شود و ازو باطعام و غیره پذیرایی کنند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از میهمانان
تصویر میهمانان
مدعوین
فرهنگ واژه فارسی سره
جشن، سور، ضیافت، میهمانی، ولیمه
متضاد: میزبانی
فرهنگ واژه مترادف متضاد
ضیف، مهمان
متضاد: میزبان
فرهنگ واژه مترادف متضاد
تصویری از مبهمانه
تصویر مبهمانه
Vaguely
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از مبهمانه
تصویر مبهمانه
vaguement
دیکشنری فارسی به فرانسوی
تصویری از مبهمانه
تصویر مبهمانه
模糊地
دیکشنری فارسی به چینی
تصویری از مبهمانه
تصویر مبهمانه
בצורה מעורפלת
دیکشنری فارسی به عبری
تصویری از مبهمانه
تصویر مبهمانه
어렴풋이
دیکشنری فارسی به کره ای
تصویری از مبهمانه
تصویر مبهمانه
belirsiz bir şekilde
دیکشنری فارسی به ترکی استانبولی
تصویری از مبهمانه
تصویر مبهمانه
dengan samar
دیکشنری فارسی به اندونزیایی
تصویری از مبهمانه
تصویر مبهمانه
अस्पष्ट रूप से
دیکشنری فارسی به هندی
تصویری از مبهمانه
تصویر مبهمانه
невиразно
دیکشنری فارسی به اوکراینی
تصویری از مبهمانه
تصویر مبهمانه
vagamente
دیکشنری فارسی به ایتالیایی
تصویری از مبهمانه
تصویر مبهمانه
vagamente
دیکشنری فارسی به اسپانیایی
تصویری از مبهمانه
تصویر مبهمانه
vaag
دیکشنری فارسی به هلندی
تصویری از مبهمانه
تصویر مبهمانه
смутно
دیکشنری فارسی به روسی
تصویری از مبهمانه
تصویر مبهمانه
niejasno
دیکشنری فارسی به لهستانی
تصویری از مبهمانه
تصویر مبهمانه
vage
دیکشنری فارسی به آلمانی
تصویری از مبهمانه
تصویر مبهمانه
vagamente
دیکشنری فارسی به پرتغالی
تصویری از مبهمانه
تصویر مبهمانه
曖昧に
دیکشنری فارسی به ژاپنی