مهمانی، عمل میهمان کردن یا شدن، ضیافت کردن یا شدن: کسی کو کند میزبانی کسی را نباید که بگریزد از میهمانی، منوچهری، از خون من فرستی هر دم نوالۀ هجر یک ره به خوان وصلم ناکرده میهمانی، خاقانی، رجوع به مهمانی شود
مهمانی، عمل میهمان کردن یا شدن، ضیافت کردن یا شدن: کسی کو کند میزبانی کسی را نباید که بگریزد از میهمانی، منوچهری، از خون من فرستی هر دم نوالۀ هجر یک ره به خوان وصلم ناکرده میهمانی، خاقانی، رجوع به مهمانی شود
جمع شدن عده ای با رابطۀ خانوادگی یا دوستی در مکانی که میزبان تعیین کرده، ضیافت مهمانی دادن: کسانی را دعوت کردن، مهمانی ساختن مهمانی کردن: کسانی را دعوت کردن، مهمانی ساختن، مهمانی دادن
جمع شدن عده ای با رابطۀ خانوادگی یا دوستی در مکانی که میزبان تعیین کرده، ضیافت مهمانی دادن: کسانی را دعوت کردن، مهمانی ساختن مهمانی کردن: کسانی را دعوت کردن، مهمانی ساختن، مهمانی دادن
مهمان، آنکه به خانۀ کس دیگر می رود و در آنجا از او پذیرایی می کنند، آنکه در هتل، مهمان خانه، مسافرخانه و مانند آن اقامت دارد، آنکه موقتاً و یا بدون دریافت و پرداخت پول به کاری می پردازد مثلاً دانشجوی مهمان، بازیگر مهمان، استاد مهمان، در ورزش ویژگی تیمی که در خانۀ تیم حریف بازی می کند
مهمان، آنکه به خانۀ کس دیگر می رود و در آنجا از او پذیرایی می کنند، آنکه در هتل، مهمان خانه، مسافرخانه و مانند آن اقامت دارد، آنکه موقتاً و یا بدون دریافت و پرداخت پول به کاری می پردازد مثلاً دانشجوی مهمان، بازیگر مهمان، استاد مهمان، در ورزش ویژگی تیمی که در خانۀ تیم حریف بازی می کند
مهمان، ضیف، مقابل میزبان، (یادداشت مؤلف) : کسی رابدین دشت پیکار نیست همان میهمان نزد کس خوار نیست، فردوسی، نهان گفت دایه بدان مهرجوی که این میهمان چون فتادت بگوی، فردوسی، ز ترک و چگل خواست چاچی کمان به جم گفت ای نامور میهمان، فردوسی، درش استوار از پی او ببست که تا میهمانش کند استوار، عنصری، خورش نه بر میهمان گونه گون مگویش از این کم خور و زین فزون، اسدی، بخور زود از او میهمان وار سیر که مهمان نماند به یک جای دیر، اسدی، گفت منم آشنا گرچه نخواهی صداع گفت منم میهمان گرچه نکردی طلب، خاقانی، استخوان پیشکش کنم غم را زانکه غم میهمان سگ جگر است، خاقانی، چند بر گوسالۀ زرین شوی صورت پرست ؟! چند بر بزغالۀ پرزهر باشی میهمان ؟! خاقانی، هر شب که به صفه های افلاک صفها زده میهمان ببینم، خاقانی، در آب چشمه سار آن شکر ناب ز بهر میهمان می ساخت جلاب، نظامی، ور رسیدی میهمان روزی ترا هم بیاسودی اگر بودیت جا، مولوی، گفتند میهمانی عشاق می کنی سعدی به بوسه ای ز لبت میهمان توست، سعدی، - میهمان آمدن، میهمان شدن، مهمان شدن: تاکه آن سلطان به خان ماهی آمد میهمان خازنان بحر در بر میهمان افشانده اند، خاقانی، و رجوع به ترکیب مهمان شدن و مهمان آمدن در ذیل مهمان شود، - میهمان کردن، مهمان کردن، به مهمانی دعوت نمودن، به ضیافت خواندن: وقت را از ماهی بریان چرخ روز نو را میهمان کرد آفتاب، خاقانی، - میهمان ناخوانده، مهمان که بی دعوت آید، - امثال: اول برو به خانه سپس میهمان طلب، (امثال و حکم دهخدا)، میهمان سخت عزیز است ولی همچو نفس خفقان آرد اگر آید و بیرون نرود، ؟ (امثال و حکم دهخدا)، هدیه دان میهمان ناخوانده، سنائی (از امثال و حکم دهخدا)، رجوع به مهمان و ترکیبات آن شود
مهمان، ضیف، مقابل میزبان، (یادداشت مؤلف) : کسی رابدین دشت پیکار نیست همان میهمان نزد کس خوار نیست، فردوسی، نهان گفت دایه بدان مهرجوی که این میهمان چون فتادت بگوی، فردوسی، ز ترک و چگل خواست چاچی کمان به جم گفت ای نامور میهمان، فردوسی، درش استوار از پی او ببست که تا میهمانش کند استوار، عنصری، خورش نه بر میهمان گونه گون مگویش از این کم خور و زین فزون، اسدی، بخور زود از او میهمان وار سیر که مهمان نماند به یک جای دیر، اسدی، گفت منم آشنا گرچه نخواهی صداع گفت منم میهمان گرچه نکردی طلب، خاقانی، استخوان پیشکش کنم غم را زانکه غم میهمان سگ جگر است، خاقانی، چند بر گوسالۀ زرین شوی صورت پرست ؟! چند بر بزغالۀ پرزهر باشی میهمان ؟! خاقانی، هر شب که به صفه های افلاک صفها زده میهمان ببینم، خاقانی، در آب چشمه سار آن شکر ناب ز بهر میهمان می ساخت جلاب، نظامی، ور رسیدی میهمان روزی ترا هم بیاسودی اگر بودیت جا، مولوی، گفتند میهمانی عشاق می کنی سعدی به بوسه ای ز لبت میهمان توست، سعدی، - میهمان آمدن، میهمان شدن، مهمان شدن: تاکه آن سلطان به خان ماهی آمد میهمان خازنان بحر دُر بر میهمان افشانده اند، خاقانی، و رجوع به ترکیب مهمان شدن و مهمان آمدن در ذیل مهمان شود، - میهمان کردن، مهمان کردن، به مهمانی دعوت نمودن، به ضیافت خواندن: وقت را از ماهی بریان چرخ روز نو را میهمان کرد آفتاب، خاقانی، - میهمان ناخوانده، مهمان که بی دعوت آید، - امثال: اول برو به خانه سپس میهمان طلب، (امثال و حکم دهخدا)، میهمان سخت عزیز است ولی همچو نفس خفقان آرد اگر آید و بیرون نرود، ؟ (امثال و حکم دهخدا)، هدیه دان میهمان ناخوانده، سنائی (از امثال و حکم دهخدا)، رجوع به مهمان و ترکیبات آن شود
میهمانی. سور. ضیافت (با فعل کردن و دادن و رفتن صرف شود). میزد. مهمان کردن. دعوت. مأدبه. قری. (منتهی الارب) : سپه را سوی زابلستان کشید به مهمانی پوردستان کشید. فردوسی. خود از بلخ زی زابلستان کشید به مهمانی پور دستان کشید. فردوسی. چنین گفت کامروز برساز کار به مهمانی دختر شهریار. فردوسی. شرط آن است که وقت گل ساتگینی خورند که مهمانیست چهل روزه خاصه. (تاریخ بیهقی ص 346). غرۀ ماه رجب مهمانی بود. (تاریخ بیهقی ص 366). تکلفی سخت عظیم ساختند اندر مهمانیها. (تاریخ بیهقی ص 402). از خلیفه اندر خواست که او را گرامی کند و به خانه وی رودبه مهمانی. (از تاریخ برامکه). برگ مهمانی توساخته ام گرچه بس ساختۀ مختصر است. خاقانی. توانگران را وقف است و نذر و مهمانی. سعدی (گلستان). - به مهمانی خواندن، دعوت به مهمانی کردن: خدیجه گفت پیش عم رو و او را به مهمانی خوان. (قصص الانبیاء ص 215). - مهمانی دادن، مهمانی کردن. ضیافت ساختن. ترتیب میهمانی و سور دادن. - مهمانی ساختن، ضیافت کردن. ترتیب مهمانی دادن: سمک عیار می گوید که پیغام به مقوقر فرست که مهمانی بساز و مردمان قلعه خاص و عام مهمان کن. (سمک عیار ج 1 ص 200).... وحوش و طیور را در کاس های سر خود مهمانی ساختند. (سندبادنامه ص 16). - مهمانی کردن، مهمان کردن. ضیافت ساختن
میهمانی. سور. ضیافت (با فعل کردن و دادن و رفتن صرف شود). مَیَزد. مهمان کردن. دعوت. مأدبه. قری. (منتهی الارب) : سپه را سوی زابلستان کشید به مهمانی پوردستان کشید. فردوسی. خود از بلخ زی زابلستان کشید به مهمانی پور دستان کشید. فردوسی. چنین گفت کامروز برساز کار به مهمانی دختر شهریار. فردوسی. شرط آن است که وقت گل ساتگینی خورند که مهمانیست چهل روزه خاصه. (تاریخ بیهقی ص 346). غرۀ ماه رجب مهمانی بود. (تاریخ بیهقی ص 366). تکلفی سخت عظیم ساختند اندر مهمانیها. (تاریخ بیهقی ص 402). از خلیفه اندر خواست که او را گرامی کند و به خانه وی رودبه مهمانی. (از تاریخ برامکه). برگ مهمانی توساخته ام گرچه بس ساختۀ مختصر است. خاقانی. توانگران را وقف است و نذر و مهمانی. سعدی (گلستان). - به مهمانی خواندن، دعوت به مهمانی کردن: خدیجه گفت پیش عم رو و او را به مهمانی خوان. (قصص الانبیاء ص 215). - مهمانی دادن، مهمانی کردن. ضیافت ساختن. ترتیب میهمانی و سور دادن. - مهمانی ساختن، ضیافت کردن. ترتیب مهمانی دادن: سمک عیار می گوید که پیغام به مقوقر فرست که مهمانی بساز و مردمان قلعه خاص و عام مهمان کن. (سمک عیار ج 1 ص 200).... وحوش و طیور را در کاس های سر خود مهمانی ساختند. (سندبادنامه ص 16). - مهمانی کردن، مهمان کردن. ضیافت ساختن
دهی است از دهستان سیریک بخش میناب شهرستان بندرعباس، واقع در 130هزارگزی جنوب میناب و هشت هزارگزی خاور راه مالرو جاسک به میناب با 360 تن سکنه. آب آن از چاه و راه آن مالرو است. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 8)
دهی است از دهستان سیریک بخش میناب شهرستان بندرعباس، واقع در 130هزارگزی جنوب میناب و هشت هزارگزی خاور راه مالرو جاسک به میناب با 360 تن سکنه. آب آن از چاه و راه آن مالرو است. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 8)