جدول جو
جدول جو

معنی میلی - جستجوی لغت در جدول جو

میلی
منسوب به میل (واحد اندازه گیری مسافت) : مادر هشت میلی جزیره بودیم، رجوع به میل شود
لغت نامه دهخدا
میلی
(مَ / مِ)
میلی تبریزی یا میلی ترک. نامش میرزاقلی و از اتراک است و در مشهد مقدس رضوی نشو و نما یافته و صاحب خلق مستحسن بوده و خالی از فضیلت نبوده است. طبعی شکفته داشته است و شعر زیر از اوست:
به سینه تیری از آن غمزه خورده ام کاری
که بر نیایدم از دل مگر به دشواری
ز بسکه غمزۀ تو خوارو زار میکشدم
به عجز می طلبم هر دم از اجل یاری
اجل که پیشۀ او بی گنه کشی است کند
به پشت گرمی آن غمزه این ستمکاری.
(از آتشکدۀ آذر چ شهیدی ص 22).
از طایفۀ تکلو است خدمتگارزادۀ سلطان محمد خدابنده پادشاه بود. در ملازمت مرحوم سلطان ابراهیم میرزا تربیت یافت و شاعر مسلم گردید. ابیات زیادی از وی مشهور شد و در آخر عمر به هندوستان رفت و در آنجا وفات یافت. (از مجمعالخواص ص 105). و رجوع به میلی ترک در مجمعالفصحاء (ج 2 ص 39). و میلی تبریزی در تحفۀ سامی (ص 144) شود
لغت نامه دهخدا
میلی
(مَ / مِ)
آنکه در میل و اراده و خواهش و آرزوی خود آزاد باشد. (ناظم الاطباء) ، دمدمی مزاج در تداول عامه. که بر اراده ای ثابت و استوار نباشد. که از نظامات ونسقها دقیقاً پیروی نکند و هرگاه که خواهد به کاری پردازد که متابع میل و خواست خود باشد یا کار کند نه بر اساس ضابطه یا ارادۀ دیگری. رجوع به میل شود
لغت نامه دهخدا
میلی
گربه را گویند که عربان سنور خوانند، (آنندراج) (برهان)، گربه، (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
میلی
پیشوند حاکی از یکهزارم واحد اصلی، (از دایره المعارف کیه)، پیشوند دلالت کننده بر یکهزارم واحد غالب مقیاسات، میلیمتر (یکهزارم متر)، میلی لیتر (یکهزارم لیتر)، میلی گرم (یکهزارم گرم)، میلی گراد (یکهزارم گراد)، میلی میکرون (یکهزارم میکرون)
لغت نامه دهخدا
میلی
گربه سنور. منسوب به میل: (مادر هشت میلی جزیره بودیم)
تصویری از میلی
تصویر میلی
فرهنگ لغت هوشیار
میلی
داوطلبانه، از سر رغبت
فرهنگ گویش مازندرانی

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از میشی
تصویر میشی
(دخترانه)
منسوب به میش، دارای رنگ قهوه ای مایل به سبز
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از آیلی
تصویر آیلی
(دخترانه)
ماه وش، ماه صفت، ماهرخ، مهتاب
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از لیلی
تصویر لیلی
(دخترانه)
نام گلی، شب دراز، نام یکی از لحنهای قدیم موسیقی ایرانی
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از خیلی
تصویر خیلی
بسیار، زیاد، فراوان، به طور فراوان، غزیر، درغیش، به غایت، مفرط، موفّر، بی اندازه، موفور، معتدٌ به، عدیده، کثیر، اورت، جزیل، وافر، متوافر
زمانی زیاد، چندان
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از سیلی
تصویر سیلی
ضربه ای با کف دست و انگشتان به صورت کسی، چک، توگوشی، کشیده، لت، تپانچه، کاز، سرچنگ، صفعه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از معلی
تصویر معلی
معلا، برافراشته، بلند شده، بلندمرتبه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از محلی
تصویر محلی
زیور کرده شده، به زیور آراسته شده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از میخی
تصویر میخی
شبیه میخ مثلاً خط میخی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مجلی
تصویر مجلی
جلادهنده، آشکار کننده
اسبی که در مسابقه از اسب های دیگر پیش بیفتد
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مصلی
تصویر مصلی
نمازگزار، نمازخوان
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مالی
تصویر مالی
مربوط به مال مثلاً کمک مالی
پر، لبریز
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مصلی
تصویر مصلی
جای نماز خواندن، جای نماز و دعا، نمازگاه، محل مخصوص در خارج شهر که مردم در روزهای مخصوص برای نماز گزاردن به آنجا بروند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از محلی
تصویر محلی
مربوط به یک محل خاص مثلاً ترانۀ محلی، از مردم محل، بومی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مولی
تصویر مولی
مولا، مالک، سرور، مهتر
دوست، دوستدار
بنده، بندۀ آزاد شده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از میشی
تصویر میشی
ویژگی چشم دارای رنگ قهوه ای مایل به سبز
فرهنگ فارسی عمید
(رُ مَ)
ابوالقاسم مکی بن عبدالسلام المقدسی الرمیلی. منسوب است به رمیلۀ بیت المقدس. وی به شام و عراق و بصره سفر کرد و احادیث فراوان از شیوخ مشهور شنید و در بغداد از اصحاب مخلص و عیسی وزیر حدیث شنید و به بیت المقدس بازگشت و در آنجا روزگار می گذاشت تا در روزورود فرنگیان بدانجا شهید شد. (از انساب سمعانی)
لغت نامه دهخدا
(زُ مَ)
بطنی است از قبیلۀ تجیب. از آن بطن است مسلمه زمیلی بن فخرمه تجیبی محدث. (منتهی الارب). رجوع به الانساب سمعانی شود
لغت نامه دهخدا
شب سیاه لیلی در فارسی شبانه شبگاه، شبرو، لحنی است در موسیقی قدیم: یکی نی بر سر کسری دوم نی برسر شبشم سدیگر پرده سرکش چهارم پرده لیلی (منوچهری. د. 131)
فرهنگ لغت هوشیار
پر کننده، پر شونده یونانی تازی گشته انگبین در تازی نیامده فرجامین ظینده ای
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مجلی
تصویر مجلی
روشن کننده، آشکار و هویدا
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خیلی
تصویر خیلی
بسیار، بس، فراوان، بی نهایت
فرهنگ لغت هوشیار
انگشتان دست را راست کرده به هم چسبانده تیغ وار بر گردن مجرمان فرود آوردن، ضربه ای که به وسیله کف دست به چهره کسی زنند تپانچه کشیده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ایلی
تصویر ایلی
ترکی فرما نبرداری تیره ای بندگی اطاعت فرمانبرداری
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از محلی
تصویر محلی
جلا داده شده، آراسته شده و زینت داده شده، وصف کرده شده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مصلی
تصویر مصلی
نمازخانه، نمازگاه
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از خیلی
تصویر خیلی
بسیار
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از محلی
تصویر محلی
برزنی، بومی
فرهنگ واژه فارسی سره
چشم چرانی، هیزی
فرهنگ گویش مازندرانی