جدول جو
جدول جو

معنی میلکی - جستجوی لغت در جدول جو

میلکی(لَ)
دهی است از دهستان حومه بخش گاوبندی شهرستان لار، واقع در 4هزارگزی باختری گاوبندی با 210 تن سکنه. آب آن از چاه و راه آن ماشین رو است. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 7)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از مالکی
تصویر مالکی
از مذاهب چهارگانۀ اهل سنت، منسوب به ابو عبدالله مالک بن انس، پیرو دین مذهب
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از گیلکی
تصویر گیلکی
مربوط به گیلک، زبانی از شاخۀ زبان های هند و ایرانی که در گیلان رایج است
فرهنگ فارسی عمید
نوعی گیوه که رویۀ آن بلندتر از گیوه های معمولی است و پشت پاشنۀ آن را نیز چرم می دوزند، مربوط به سلطنت، پادشاهی، (صفت نسبی، منسوب به ملکشاه سلجوقی) مربوط به ملکشاه مثلاً تقویم ملکی
فرهنگ فارسی عمید
(مَ لَ)
دهی است از بخش سنجابی شهرستان کرمانشاهان، واقع در 20 هزارگزی جنوب کوزران با 250 تن سکنه. آب آن از چاه و چشمه و راه آن مالرو است. در سه محل به نامهای میلکه بوچان، شیرخان و باقر به فاصله دو هزارگز واقع شده است. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 5)
لغت نامه دهخدا
(مِ لَ)
دهی از دهستان مرکزی بخش حومه شهرستان تربت حیدریه است و 487 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9)
لغت نامه دهخدا
(کَ)
دهی است از دهستان مزارعی بخش برازجان شهرستان بوشهر واقع در 39هزارگزی شمال برازجان با 107 تن سکنه. آب آن از چاه و راه آن مالرو است. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 7). قریه ای است به پنج فرسنگی میانۀ جنوب و مغرب خشت. (فارسنامۀ ناصری)
لغت نامه دهخدا
(لَ)
پارچه ای که از شهر نوشاد آرند. (غیاث) (آنندراج). پارچه ای است ستبر. (یادداشت لغت نامه) : طبع صوفی کرد او را به میلکی خشنود کردند. (نظام قاری ص 140).
میلک و میخک و کرباس و قدک در کارند.
تا تو رختی به بر آری و به غفلت ندری.
نظام قاری.
ارمک و قطنی عین البقر و رومی باف
میلۀ میلک و لالائی بی حد و شمار.
نظام قاری.
بر جامۀ کتان بهاری چه اعتماد
میلک مگر به بقچۀ خاص شما رود.
نظام قاری.
ای که میلک جهت جامه نخواهی که قوی است
کاش می بود به درزیت از این جامه هزار.
نظام قاری.
مرا چون درآجیده میلک نهند
به بخت من انگشت کاری کنند.
نظام قاری.
یارب این نو خلعتان با میلک و میخک رسان
کاین تکبر از قبای صوف و دیبا می کنند.
نظام قاری.
برد و میلک خاص و میخک، قیف و قطنی گو برو
صوف گوبازآ که قاری ترک این شش می کند.
نظام قاری
لغت نامه دهخدا
(مَ / مِ)
میلی تبریزی یا میلی ترک. نامش میرزاقلی و از اتراک است و در مشهد مقدس رضوی نشو و نما یافته و صاحب خلق مستحسن بوده و خالی از فضیلت نبوده است. طبعی شکفته داشته است و شعر زیر از اوست:
به سینه تیری از آن غمزه خورده ام کاری
که بر نیایدم از دل مگر به دشواری
ز بسکه غمزۀ تو خوارو زار میکشدم
به عجز می طلبم هر دم از اجل یاری
اجل که پیشۀ او بی گنه کشی است کند
به پشت گرمی آن غمزه این ستمکاری.
(از آتشکدۀ آذر چ شهیدی ص 22).
از طایفۀ تکلو است خدمتگارزادۀ سلطان محمد خدابنده پادشاه بود. در ملازمت مرحوم سلطان ابراهیم میرزا تربیت یافت و شاعر مسلم گردید. ابیات زیادی از وی مشهور شد و در آخر عمر به هندوستان رفت و در آنجا وفات یافت. (از مجمعالخواص ص 105). و رجوع به میلی ترک در مجمعالفصحاء (ج 2 ص 39). و میلی تبریزی در تحفۀ سامی (ص 144) شود
لغت نامه دهخدا
(مَ / مِ)
آنکه در میل و اراده و خواهش و آرزوی خود آزاد باشد. (ناظم الاطباء) ، دمدمی مزاج در تداول عامه. که بر اراده ای ثابت و استوار نباشد. که از نظامات ونسقها دقیقاً پیروی نکند و هرگاه که خواهد به کاری پردازد که متابع میل و خواست خود باشد یا کار کند نه بر اساس ضابطه یا ارادۀ دیگری. رجوع به میل شود
لغت نامه دهخدا
گربه را گویند که عربان سنور خوانند، (آنندراج) (برهان)، گربه، (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
پیشوند حاکی از یکهزارم واحد اصلی، (از دایره المعارف کیه)، پیشوند دلالت کننده بر یکهزارم واحد غالب مقیاسات، میلیمتر (یکهزارم متر)، میلی لیتر (یکهزارم لیتر)، میلی گرم (یکهزارم گرم)، میلی گراد (یکهزارم گراد)، میلی میکرون (یکهزارم میکرون)
لغت نامه دهخدا
منسوب به میل (واحد اندازه گیری مسافت) : مادر هشت میلی جزیره بودیم، رجوع به میل شود
لغت نامه دهخدا
(رَ)
ملامیرک خان از شاعران قرن دهم و یازدهم ایران و در اصل از بلخ بوده، ولی با مهاجرت به اصفهان مورد توجه شاه عباس قرار گرفته است. در اواخر عمر به وسواسی دچار شده بود که هر روز در حوض می رفت و غسل می کرد و در سال 1016 هجری قمری در هوای سرد زمستانی برای غسل داخل آب حوض شد و از شدت سرما درگذشت ! بیت زیر از اوست:
ز دیده قطرۀخون از جگر برآورده
بدیدن تو دل از دیده سربرآورده.
(از قاموس الاعلام ترکی).
و رجوع به فرهنگ سخنوران و مآخذ مندرج در آن شود
لغت نامه دهخدا
(گَ)
دهی است از دهستان ییلاق بخش حومه شهرستان سنندج، واقع در 36هزارگزی شمال خاوری سنندج با 790 تن سکنه. آب آن از چشمه و راه آن مالرو است. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 5)
لغت نامه دهخدا
(لَ)
امیر گیلکی، ابن محمد حاکم و فرمانروای طبس در حدود سال 440 هجری قمری ناصرخسرو در سفرنامۀ خویش از این امیر و عدل و ایمنی که محافظت آن بزرگ ایجاد کرده بود و آسودگی خلق در پناه معدلت وی سخن گفته است. (سفرنامۀ ناصرخسرو چ دبیرسیاقی ص 124 و 125)
لغت نامه دهخدا
(لَ)
منسوب به گیلک، لهجۀ مردم گیلان، در موسیقی یکی از آهنگهای شور است. (فرهنگ نظام). رجوع به آهنگ شود
لغت نامه دهخدا
ده کوچکی است از دهستان رود خانه بخش میناب شهرستان بندرعباس، در 94هزارگزی شمال میناب و 7هزارگزی باختر راه گلاشکرد به میناب واقع است، (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 8)
لغت نامه دهخدا
(لَ)
تیر که پیکان بیله دارد. (فرهنگ اسدی).
- تیر بیلکی، تیری است که بیله یعنی پیکان سرپهن در آن درنشانده باشند. (از لغت نامۀ اسدی: بیله).
رجوع به بیله شود
لغت نامه دهخدا
(لِ)
منسوب است به ابوعبداﷲ مالک بن انس بن ابی عامر اصبحی امام دارالهجره. (از انساب سمعانی). یک از مذاهب اربعۀ اهل سنت، منسوب به مالک بن انس یکی از فقهای عامه. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) :
از شافعی و مالکی و قول حنیفی
جستیم ز مختار جهان داور رهبر.
ناصرخسرو.
و رجوع به مالک بن انس شود، یکی از پیروان مالک. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا)
منسوب به مالک، فرشتۀ موکل دوزخ:
اندر دل حسود تو باد آتشی زده
چون آتش جهنم با سهم مالکی.
سوزنی.
و رجوع به مالک شود
منسوب است به بنی مالک بن حبیب که نام اجدادی است. (از انساب سمعانی)
منسوب است به مالکیه که قریه ای است بر فرات. (از انساب سمعانی)
لغت نامه دهخدا
(لِ)
مالک بودن. صاحب بودن: چون عاشقی و معشوقی به میان آمد مالکی و مملوکی برخاست. (گلستان)
لغت نامه دهخدا
(لِ)
از بلوکات ناحیۀ دشتی است که آن را تمیمی نیز می گویند. طول آن 42 و عرضش 12 کیلومتر است. حد شمالی آن گله دار و حدشرقی فومستان و حد جنوبی و غربی خلیج فارس است. هوایی گرم دارد و جمعیت آن در حدود 10000 تن می باشد. مرکز آن بندر عسلویه و دارای 25 قریه است. بندر مهم دیگر آن طاهری یا سیراف است. (از جغرافیایی سیاسی کیهان ص 482)
لغت نامه دهخدا
(لی لَ)
رجوع به کرات، للک و جنگل شناسی ساعی ج 2 ص 115، 118، 119، 121، 122، 124و 200 شود. (در این کلمه شلیمر اشتباه کرده است)
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ لَکْ کی)
کسی که می ایستد و توقف میکند. (ناظم الاطباء). و رجوع به تلکؤ (ت ل ک ک ء) شود
لغت نامه دهخدا
(مِ)
مأخوذ از تازی، منسوب به ملک. متصرفی و هر چیز که در قبضۀ تصرف کسی باشد و مالک آن بود. (ناظم الاطباء). برابر اقطاعی یا اجاره ای. که ملک شخص باشد: در این مرغزار (اورد) همه دیه های ملکی و خراجی به قطع گذارند. (فارسنامۀ ابن بلخی ص 122). ناحیتی است در این مرغزار اقطاعی و ملکی و حومه آن درون باغ است. (فارسنامه ص 124)
لغت نامه دهخدا
تصویری از میلی
تصویر میلی
گربه سنور. منسوب به میل: (مادر هشت میلی جزیره بودیم)
فرهنگ لغت هوشیار
میل کوچک، قسمی پارچه که ازآن قبا میکردند: ... (هریک فراخور مرتبه مخلع گردیدند. سایر جماعت را اعلی و اوسط و ادنی قرار داده: اعلی را قباهای زربفت و دارایی باف ... و اوسط را قباهای میلک و مطبق و نعلبند... داده)
فرهنگ لغت هوشیار
ملکی در فارسی: فرشتگی هیری کشوری منسوب به ملک یا معاملات ملکی. داد و ستدهای مربوط به زمینهای مزروعی و غیر آن، زمین و ملک متعلق باشخاص: (زمینی بمساحت... ملکی آقای... { منسوب به ملک کشوری مملکتی ولایتی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از گیلکی
تصویر گیلکی
منسوب به گیلک، یکی از گوشه های دستگاه شور
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مالکی
تصویر مالکی
مالکی در فارسی: کس که در کیش از مالک پیروی می کند
فرهنگ لغت هوشیار
درختی است از تیره پروانه واران که دارای شاخه های خاردار است. میوهءاین گیاه غلاف مانند (شبیه میوه لوبیا) است و دارای ماده ای قندی است که در تهیه نوعی مشروب بکار میرود. این درخت در جنگلهای شمالی ایران نیز فراوان است للکی لیلکی لیلک للک لک کرات لالیک
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از گیلکی
تصویر گیلکی
منسوب به گیلک، زبان مردم گیلان از زبان های ایرانی از خانواده هندواروپایی، گوشه ای در آواز دشتی از ملحقات شور (موسیقی)
فرهنگ فارسی معین
گیلانی، گیلک، گیله مرد، گیلی
فرهنگ واژه مترادف متضاد
میرکی
فرهنگ گویش مازندرانی
پیشانی پالان، کوهان پالان اسب، بچه ی نامشروع
فرهنگ گویش مازندرانی