جایی که در آن شراب می فروشند و خانه شراب فروشی و میکده. (ناظم الاطباء). شرابخانه. (آنندراج). خرابات. سرای سرور. خانه سیل ریز. خمدان. خمستان. خمکده. خمخانه. (از مجموعۀ مترادفات ص 350). آنجا که باده فروشند. پیاله فروشی. جایی که باده فروشند و خورند. میکده. خرابات. ماخور. حانه. خانه. حانوت. (یادداشت مؤلف). رسیعه. دسکره. (منتهی الارب) : میان مسجد و میخانه راهیست غریبم عاشقم آن ره کدام است. احمد جام. دست من بگرفت و در میخانه برد با من از راز نهان آمد برون. خاقانی. همه نقش نیرنگها پاره کرد مغان را ز میخانه آواره کرد. نظامی. طرب را به میخانه گم شد کلید نشان پشیمانی آمد پدید. نظامی. نخورده جامی از می خانه ما کند از شکرها شکرانۀ ما. نظامی. زهد غریب است به میخانه در گنج عزیز است به ویرانه در. نظامی. شبی در خرقه رندآسا گذر کردم به میخانه ز عشرت می پرستان را منور گشت کاشانه. سعدی. حالیا مصلحت وقت در آن می بینم که کشم رخت به میخانه و خوش بنشینم. حافظ. منم که گوشۀ میخانه خانقاه من است دعای پیر مغان وردصبحگاه من است. حافظ. - میخانه بر سر کشیدن، از عالم ساغر بر سر کشیدن است و این برای ادعا و مبالغه بود. (آنندراج) : جنون خوش میکند دیوانه ای را که بر سر میکشد میخانه ای را. سالک قزوینی. ، کنایه است از چشم مست و مستی فزای معشوق: یا مرا بر در می خانه آن ماه برید که خمار من از آنجاست که آنجا شکنم. خاقانی. ، (اصطلاح عرفانی) باطن عارف کامل باشد که در آن شوق و ذوق و عوارف الهیه بسیار باشد. (از کشاف اصطلاحات الفنون) ، (اصطلاح عرفانی) به معنی عالم لاهوت باشد. (از کشاف اصطلاحات الفنون) ، (اصطلاح عرفانی). خانه پیر و مرشد را گویند. (از کشف اللغات) (ازکشاف اصطلاحات الفنون). در اصطلاح متصوفه خانقاه پیر و مرشد را گویند. (یادداشت لغت نامه) : خرقۀ زهد مرا آب خرابات ببرد خانه عقل مرا آتش میخانه بسوخت. حافظ. این خرد خام به میخانه بر تا می لعل آوردش خون به جوش. حافظ
جایی که در آن شراب می فروشند و خانه شراب فروشی و میکده. (ناظم الاطباء). شرابخانه. (آنندراج). خرابات. سرای سرور. خانه سیل ریز. خمدان. خمستان. خمکده. خمخانه. (از مجموعۀ مترادفات ص 350). آنجا که باده فروشند. پیاله فروشی. جایی که باده فروشند و خورند. میکده. خرابات. ماخور. حانه. خانه. حانوت. (یادداشت مؤلف). رسیعه. دسکره. (منتهی الارب) : میان مسجد و میخانه راهیست غریبم عاشقم آن ره کدام است. احمد جام. دست من بگرفت و در میخانه برد با من از راز نهان آمد برون. خاقانی. همه نقش نیرنگها پاره کرد مغان را ز میخانه آواره کرد. نظامی. طرب را به میخانه گم شد کلید نشان پشیمانی آمد پدید. نظامی. نخورده جامی از می خانه ما کند از شکرها شکرانۀ ما. نظامی. زهد غریب است به میخانه در گنج عزیز است به ویرانه در. نظامی. شبی در خرقه رندآسا گذر کردم به میخانه ز عشرت می پرستان را منور گشت کاشانه. سعدی. حالیا مصلحت وقت در آن می بینم که کشم رخت به میخانه و خوش بنشینم. حافظ. منم که گوشۀ میخانه خانقاه من است دعای پیر مغان وردصبحگاه من است. حافظ. - میخانه بر سر کشیدن، از عالم ساغر بر سر کشیدن است و این برای ادعا و مبالغه بود. (آنندراج) : جنون خوش میکند دیوانه ای را که بر سر میکشد میخانه ای را. سالک قزوینی. ، کنایه است از چشم مست و مستی فزای معشوق: یا مرا بر در می خانه آن ماه برید که خمار من از آنجاست که آنجا شکنم. خاقانی. ، (اصطلاح عرفانی) باطن عارف کامل باشد که در آن شوق و ذوق و عوارف الهیه بسیار باشد. (از کشاف اصطلاحات الفنون) ، (اصطلاح عرفانی) به معنی عالم لاهوت باشد. (از کشاف اصطلاحات الفنون) ، (اصطلاح عرفانی). خانه پیر و مرشد را گویند. (از کشف اللغات) (ازکشاف اصطلاحات الفنون). در اصطلاح متصوفه خانقاه پیر و مرشد را گویند. (یادداشت لغت نامه) : خرقۀ زهد مرا آب خرابات ببرد خانه عقل مرا آتش میخانه بسوخت. حافظ. این خرد خام به میخانه بر تا می لعل آوردش خون به جوش. حافظ
دهی است از دهستان سورسور بخش کامیاران شهرستان سنندج، واقع در 26هزارگزی شمال خاوری کامیاران با 164 تن سکنه. آب آن از رودخانه و چشمه و راه آن مالرو است. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 5)
دهی است از دهستان سورسور بخش کامیاران شهرستان سنندج، واقع در 26هزارگزی شمال خاوری کامیاران با 164 تن سکنه. آب آن از رودخانه و چشمه و راه آن مالرو است. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 5)
دهی است از دهستان سرمشک بخش ساردوئیۀ شهرستان جیرفت، واقع در 40هزارگزی باختر ساردوئیه با 110 تن سکنه. آب آن از قنات و چشمه و راه آن مالرو است. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 8)
دهی است از دهستان سرمشک بخش ساردوئیۀ شهرستان جیرفت، واقع در 40هزارگزی باختر ساردوئیه با 110 تن سکنه. آب آن از قنات و چشمه و راه آن مالرو است. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 8)