جدول جو
جدول جو

معنی میضانه - جستجوی لغت در جدول جو

میضانه
(نَ)
کدوی خشک میان تهی. (منتهی الارب، مادۀ وض ن) (آنندراج) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از میرانه
تصویر میرانه
(دخترانه)
میر (ازعربی) + انه (فارسی) امیرانه، شاهانه
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از میشانه
تصویر میشانه
(دخترانه)
مشیانه
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از میانه
تصویر میانه
وسط، میان، آنچه در میان چیزی جا دارد، متوسط، محتوا
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از میخانه
تصویر میخانه
محل عمومی برای می خوردن، میکده
فرهنگ فارسی عمید
(ءَ)
میضاه. رجوع به میضاه شود
لغت نامه دهخدا
(نَ / نِ)
امیرانه. همچون میران. همچون امیران. شاهانه. بمانند میران:
پیچیده یکی لاکی میرانه به سر بر
بربسته یکی گزلک ترکانه کمر بر.
سوزنی
لغت نامه دهخدا
(مَ / مِ نَ / نِ)
جایی که در آن شراب می فروشند و خانه شراب فروشی و میکده. (ناظم الاطباء). شرابخانه. (آنندراج). خرابات. سرای سرور. خانه سیل ریز. خمدان. خمستان. خمکده. خمخانه. (از مجموعۀ مترادفات ص 350). آنجا که باده فروشند. پیاله فروشی. جایی که باده فروشند و خورند. میکده. خرابات. ماخور. حانه. خانه. حانوت. (یادداشت مؤلف). رسیعه. دسکره. (منتهی الارب) :
میان مسجد و میخانه راهیست
غریبم عاشقم آن ره کدام است.
احمد جام.
دست من بگرفت و در میخانه برد
با من از راز نهان آمد برون.
خاقانی.
همه نقش نیرنگها پاره کرد
مغان را ز میخانه آواره کرد.
نظامی.
طرب را به میخانه گم شد کلید
نشان پشیمانی آمد پدید.
نظامی.
نخورده جامی از می خانه ما
کند از شکرها شکرانۀ ما.
نظامی.
زهد غریب است به میخانه در
گنج عزیز است به ویرانه در.
نظامی.
شبی در خرقه رندآسا گذر کردم به میخانه
ز عشرت می پرستان را منور گشت کاشانه.
سعدی.
حالیا مصلحت وقت در آن می بینم
که کشم رخت به میخانه و خوش بنشینم.
حافظ.
منم که گوشۀ میخانه خانقاه من است
دعای پیر مغان وردصبحگاه من است.
حافظ.
- میخانه بر سر کشیدن، از عالم ساغر بر سر کشیدن است و این برای ادعا و مبالغه بود. (آنندراج) :
جنون خوش میکند دیوانه ای را
که بر سر میکشد میخانه ای را.
سالک قزوینی.
، کنایه است از چشم مست و مستی فزای معشوق:
یا مرا بر در می خانه آن ماه برید
که خمار من از آنجاست که آنجا شکنم.
خاقانی.
، (اصطلاح عرفانی) باطن عارف کامل باشد که در آن شوق و ذوق و عوارف الهیه بسیار باشد. (از کشاف اصطلاحات الفنون) ، (اصطلاح عرفانی) به معنی عالم لاهوت باشد. (از کشاف اصطلاحات الفنون) ، (اصطلاح عرفانی). خانه پیر و مرشد را گویند. (از کشف اللغات) (ازکشاف اصطلاحات الفنون). در اصطلاح متصوفه خانقاه پیر و مرشد را گویند. (یادداشت لغت نامه) :
خرقۀ زهد مرا آب خرابات ببرد
خانه عقل مرا آتش میخانه بسوخت.
حافظ.
این خرد خام به میخانه بر
تا می لعل آوردش خون به جوش.
حافظ
لغت نامه دهخدا
(مِ نَ)
دهی است از دهستان سرمشک بخش ساردوئیۀ شهرستان جیرفت، واقع در 40هزارگزی باختر ساردوئیه با 110 تن سکنه. آب آن از قنات و چشمه و راه آن مالرو است. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 8)
لغت نامه دهخدا
(مِ وو)
دهی است از دهستان سورسور بخش کامیاران شهرستان سنندج، واقع در 26هزارگزی شمال خاوری کامیاران با 164 تن سکنه. آب آن از رودخانه و چشمه و راه آن مالرو است. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 5)
لغت نامه دهخدا
(نَ)
میقان. تأنیث میقان. (یادداشت مؤلف). گویند رجل میقان و امراءه میقانه. آنکه هرچه بشنود یقین کند. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب). و رجوع به میقان شود
لغت نامه دهخدا
(مَیْ / مِیْ نَ / نِ)
میو. مو. رز. کرم. درخت انگور. تاک. درخت مو. میو. انگور. (یادداشت مؤلف). رجوع به مادۀ قبل و مو و مترادفات دیگر شود
لغت نامه دهخدا
(بَ / بِ نَ / نِ)
نشان صاحبان مناصب. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(نَ)
نام نخستین زن. (ناظم الاطباء). حواء، نزد مجوس. (مفاتیح). مراد از حوا علیها سلام است. (آنندراج). ورجوع به میشه و میشی و مشیه و مشیانه و حواء شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از میخانه
تصویر میخانه
خمکده، آنجا که باده فروشند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از میانه
تصویر میانه
مابین، ضد کنار و جانب
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از میوانه
تصویر میوانه
درخت انگور مو
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از میانه
تصویر میانه
((نِ))
وسط، میان چیزی
فرهنگ فارسی معین
تصویری از میخانه
تصویر میخانه
((مَ. نَ یا مِ. نِ))
شراب فروشی
فرهنگ فارسی معین
تصویری از میانه
تصویر میانه
متوسط
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از میانه
تصویر میانه
Intermediate, Middle
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از میانه
تصویر میانه
intermédiaire, milieu
دیکشنری فارسی به فرانسوی
تصویری از میانه
تصویر میانه
ara, orta
دیکشنری فارسی به ترکی استانبولی
تصویری از میانه
تصویر میانه
menengah, tengah
دیکشنری فارسی به اندونزیایی
تصویری از میانه
تصویر میانه
মধ্যবর্তী , মধ্য
دیکشنری فارسی به بنگالی
تصویری از میانه
تصویر میانه
मध्य
دیکشنری فارسی به هندی
تصویری از میانه
تصویر میانه
intermedio, medio
دیکشنری فارسی به ایتالیایی
تصویری از میانه
تصویر میانه
pośredni, środkowy
دیکشنری فارسی به لهستانی
تصویری از میانه
تصویر میانه
intermedio, medio
دیکشنری فارسی به اسپانیایی
تصویری از میانه
تصویر میانه
intermediär, mittel
دیکشنری فارسی به آلمانی
تصویری از میانه
تصویر میانه
tussen-, midden
دیکشنری فارسی به هلندی
تصویری از میانه
تصویر میانه
проміжний , середній
دیکشنری فارسی به اوکراینی
تصویری از میانه
تصویر میانه
промежуточный , средний
دیکشنری فارسی به روسی
تصویری از میانه
تصویر میانه
intermediário, meio
دیکشنری فارسی به پرتغالی
تصویری از میانه
تصویر میانه
중간의
دیکشنری فارسی به کره ای