دهی است از دهستان ییلاق بخش حومه شهرستان سنندج، واقع در 36هزارگزی شمال خاوری سنندج با 790 تن سکنه. آب آن از چشمه و راه آن مالرو است. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 5)
دهی است از دهستان ییلاق بخش حومه شهرستان سنندج، واقع در 36هزارگزی شمال خاوری سنندج با 790 تن سکنه. آب آن از چشمه و راه آن مالرو است. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 5)
ملامیرک خان از شاعران قرن دهم و یازدهم ایران و در اصل از بلخ بوده، ولی با مهاجرت به اصفهان مورد توجه شاه عباس قرار گرفته است. در اواخر عمر به وسواسی دچار شده بود که هر روز در حوض می رفت و غسل می کرد و در سال 1016 هجری قمری در هوای سرد زمستانی برای غسل داخل آب حوض شد و از شدت سرما درگذشت ! بیت زیر از اوست: ز دیده قطرۀخون از جگر برآورده بدیدن تو دل از دیده سربرآورده. (از قاموس الاعلام ترکی). و رجوع به فرهنگ سخنوران و مآخذ مندرج در آن شود
ملامیرک خان از شاعران قرن دهم و یازدهم ایران و در اصل از بلخ بوده، ولی با مهاجرت به اصفهان مورد توجه شاه عباس قرار گرفته است. در اواخر عمر به وسواسی دچار شده بود که هر روز در حوض می رفت و غسل می کرد و در سال 1016 هجری قمری در هوای سرد زمستانی برای غسل داخل آب حوض شد و از شدت سرما درگذشت ! بیت زیر از اوست: ز دیده قطرۀخون از جگر برآورده بدیدن تو دل از دیده سربرآورده. (از قاموس الاعلام ترکی). و رجوع به فرهنگ سخنوران و مآخذ مندرج در آن شود
بصیرت. فطانت. دهاء. فطنت. تیزی خاطر. ذکاء. ذکاوت. کیاست. کیس. ثقافت. ثقف. بزاعت. مهارت. ظرافت. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا). عقل و دانش و ادراک. (آنندراج). فراست و ادراک و کیاست و تیزفهمی و چالاکی. (ناظم الاطباء). باهوش بودن. هوشیاری. صاحب فراست بودن. (فرهنگ فارسی معین) : به هنگام برنایی و کودکی به دانش توان یافتن زیرکی. فردوسی. زبان آوری راستی خواندش بلنداختری زیرکی داندش. فردوسی. با همه زیرکی و رندی و پردانی نخل این کار بر آورد پشیمانی. منوچهری. کی پسندد عاقل از ما در مقام زیرکی کاسب تازی مانده بی جو، که به پیش خر نهیم. سنائی. آنکه دعوی زیرکی کردی گفت چه قسمت کنیم. (کلیله و دمنه). روزی ز آسمان به سر کلک تو رسد تا تو به سیر کلک ببخشی بزیرکی. سوزنی (یادداشت بخط مرحوم دهخدا). شنیده ام که به شطرنج در فزود کسی یکی شتر ز سر زیرکی و دانائی. مجیر بیلقانی. تحفه فرستی ز شعر سوی عراق اینت جهل هیچکس از زیرکی زیره به کرمان برد. جمال الدین اصفهانی. گیرم ز روی عقل همه زیرکیش هست با کید روزگار بجز ابلهیش نیست. خاقانی. دخت او نیز در کنار آورد زیرکی بین که چون بکار آورد. نظامی. آن فرشته که آدمی لقب است زیرکانند و زیرکی عجب است. نظامی. با همه زیرکی که در خرد است بیخود است از تو و بجای خود است. نظامی. رجوع به زیرک شود
بصیرت. فطانت. دهاء. فطنت. تیزی خاطر. ذکاء. ذکاوت. کیاست. کیس. ثقافت. ثقف. بزاعت. مهارت. ظرافت. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا). عقل و دانش و ادراک. (آنندراج). فراست و ادراک و کیاست و تیزفهمی و چالاکی. (ناظم الاطباء). باهوش بودن. هوشیاری. صاحب فراست بودن. (فرهنگ فارسی معین) : به هنگام برنایی و کودکی به دانش توان یافتن زیرکی. فردوسی. زبان آوری راستی خواندش بلنداختری زیرکی داندش. فردوسی. با همه زیرکی و رندی و پردانی نخل این کار بر آورد پشیمانی. منوچهری. کی پسندد عاقل از ما در مقام زیرکی کاسب تازی مانده بی جو، که به پیش خر نهیم. سنائی. آنکه دعوی زیرکی کردی گفت چه قسمت کنیم. (کلیله و دمنه). روزی ز آسمان به سر کلک تو رسد تا تو به سیر کلک ببخشی بزیرکی. سوزنی (یادداشت بخط مرحوم دهخدا). شنیده ام که به شطرنج در فزود کسی یکی شتر ز سر زیرکی و دانائی. مجیر بیلقانی. تحفه فرستی ز شعر سوی عراق اینت جهل هیچکس از زیرکی زیره به کرمان برد. جمال الدین اصفهانی. گیرم ز روی عقل همه زیرکیش هست با کید روزگار بجز ابلهیش نیست. خاقانی. دخت او نیز در کنار آورد زیرکی بین که چون بکار آورد. نظامی. آن فرشته که آدمی لقب است زیرکانند و زیرکی عجب است. نظامی. با همه زیرکی که در خرد است بیخود است از تو و بجای خود است. نظامی. رجوع به زیرک شود
چارپایی چینی که دارای بدنی زرد و دهان سیاه می باشد، (ناظم الاطباء)، قسمی از پوشاک اسب که به رنگ این حیوان باشد، (ناظم الاطباء)، در اصطلاح اصطبل (در یراق اسب)، کفل پوش اسب، (یادداشت مؤلف) : دامن ابریسکی ّ شیرکی هست چون این لاجوردی دایره، نظام قاری
چارپایی چینی که دارای بدنی زرد و دهان سیاه می باشد، (ناظم الاطباء)، قسمی از پوشاک اسب که به رنگ این حیوان باشد، (ناظم الاطباء)، در اصطلاح اصطبل (در یراق اسب)، کفل پوش اسب، (یادداشت مؤلف) : دامن ابریسکی ّ شیرکی هست چون این لاجوردی دایره، نظام قاری