جدول جو
جدول جو

معنی میرجمله - جستجوی لغت در جدول جو

میرجمله
(جُ لَ / لِ)
وزیر (در اصطلاح مستعمل در هند) : بنا بر ظهور کاردانی به مرتبۀ وزارت که به عرف آنجا (هند) میرجمله می نامند رسیده. (عالم آرای عباسی ج 2 ص 883)
لغت نامه دهخدا
میرجمله
(جُ لَ)
میرزا محمد امین اصفهانی شاعر معاصر جهانگیر است و به هند رفته و منصب میرجملگی یافته است. این بیت او راست:
افتادگیی به طالعم هست
در پای خمی چرا نیفتم.
(تذکرۀ نصرآبادی ص 56)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

(شَ قَ صَ)
سنگسار کردن. ج، مراجم. (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(مِ جَ مَ)
آلت رجم. قذافه. (متن اللغه). وسیلۀ سنگسار کردن. وسیلۀ سنگباران
لغت نامه دهخدا
(هََ)
دهی است از دهستان خدابنده لو بخش قروۀ شهرستان سنندج استان کردستان، واقع در 17هزارگزی جنوب خاوری گل تپه و کنار شوسۀ همدان با 1100 تن سکنه. آب آن از چشمه و قنات وراه آن شوسه است. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 5)
لغت نامه دهخدا
(دَ جُ لَ / لِ)
فی الجمله. خلاصه. ملخص. بالاخره:
در جمله یکی خط بدیعاست که زان خط
صد توبه شکسته ست و دوصد پرده دریده ست.
معزی.
درجمله بر این کار اقبال تمام کردم. (کلیله و دمنه). درجمله بدین استکشاف صورت یقین جمال ننمود. (کلیله و دمنه). درجمله نزدیک آمد که این هراس فکرت و ضجرت بر من مستولی گرداند. (کلیله و دمنه). درجمله جوان دل به باد داد از سر کوی به پای می رفت و از پای بسر می آمد. (سندبادنامه ص 182). درجمله به تزویر و شعوذه و نیرنج فقیره همگی زن در ضبطآورد. (سندبادنامه ص 191)
لغت نامه دهخدا
(سَ جُ لَ / لِ)
کنایه از خلاصه و گزیده. (آنندراج) (بهار عجم) : خاقان کبیر ابوالمظفر
سرجمله شده مظفران را.
خاقانی.
جمال او سرجملۀ حسن و خوبی و مقال او فهرست شادی و بیغمی. (سندبادنامه ص 135).
زبان در زبان گنج پرداختم
از آن جمله سرجمله ای ساختم.
نظامی.
سرخیل سپاه تاجداران
سرجملۀ جمله شهریاران.
نظامی.
این وجودهای دیگر که خلقند ایشان سرجمله به عقل و دانش خود. (فیه مافیه ص 53)
لغت نامه دهخدا
(مَ لِ)
دهی از دهستان شهرویران بخش حومه شهرستان مهاباد. واقع در 4هزارگزی خاور مهاباد و 4هزارگزی خاور شوسۀ مهاباد به میاندوآب. دره، معتدل، مالاریائی. دارای 58 تن سکنه. آب آن از رود خانه مهاباد. محصول آنجا غلات و توتون و حبوبات. شغل اهالی زراعت و گله داری. صنایع دستی جاجیم بافی و راه آن مالرو است. (فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4)
لغت نامه دهخدا
(جَ مَ)
کمربند. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب، مادۀ وج م) ، کدنگ. (ناظم الاطباء). کدین. (منتهی الارب). تختۀ گازر. کوتنگ گازر. ج، مواجن. (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(وَ)
یکی از بخشهای سه گانه زاهدان، واقع در جنوب خاوری زاهدان کنار مرز پاکستان و آن محدود است از شمال به بخش نصرت آباد و دهستان حومه، از خاور و شمال خاوری به مرز پاکستان از جنوب و باختر به بخش خاش، از شمال باختری به بخش نصرت آباد. موقعیت طبیعی: کوهستانی ودشت و هوای آن گرمسیر و معتدل است. رود خانه سنگان که از کوه تفتان سرچشمه می گیرد بسیاری از آبادیهای میرجاوه را مشروب می سازد. میرجاوه سه دهستان به شرح زیر دارد: 1- دهستان لاویز با 59 آبادی و 7000 سکنه. 2- دهستان سنگان 16 آبادی و 15000 سکنه. 3- دهستان نمین 50 آبادی و 5000 تن جمعیت. مرکز بخش، آبادی میرجاوه با 2000 تن سکنه و جمع سکنۀ بخش 15500 تن و آبادیهای آن 126 است. راه آهن زاهدان به پاکستان در این بخش احداث شده است. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 8)
لغت نامه دهخدا
(جَ فَ)
نام مرکز بخش میرجاوه از شهرستان زاهدان، واقع در 82 هزارگزی جنوب خاوری زاهدان نزدیک مرز پاکستان با 2000 تن سکنه و ایستگاه راه آهن. آب آن از رودخانه تأمین می شود و ادارات دولتی و گاردمسلح گمرک دارد. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 8). نام محلی کنار راه زاهدان به خاش میان ایستگاه خان محمدشاه و لاریز در 77هزارگزی زاهدان. (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(جُ لَ / لِ)
عمل و شغل میرجمله: در خدمت جهانگیر پادشاه... به منصب میرجملگی سرافراز شده. (از تذکرۀ نصرآبادی 56)
لغت نامه دهخدا
(وُ اُ دَ)
به معنی از میان و از جمله و از میان همه و تماماً و سراسر، القصه و حاصل کلام. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مَ حَلْ لَ)
دهی است از دهستان استرآباد رستاق بخش مرکزی شهرستان گرگان، واقع در 22هزارگزی شمال خاوری گرگان با 630 تن جمعیت. آب آن از رود خانه محلی و راه آن ماشین رو است. امامزاده ای دارد و صنایع دستی زنان بافتن کرباس و پارچه های ابریشمی است. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 3)
لغت نامه دهخدا
(مُ لَ /لِ)
میوۀ املج. (ناظم الاطباء). شیرآملج. شیراملج. (یادداشت مؤلف). رجوع به شیرآملج شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از درجمله
تصویر درجمله
ماخص، بالاخره، خلاصه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مترجمه
تصویر مترجمه
مونث مترجم. مونث مترجم زنی که ترجمه کند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از من جمله
تصویر من جمله
از جمله آنچه گفته شده از زمزه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از متجمله
تصویر متجمله
مونث متجمل جمع متجملات
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سرجمله
تصویر سرجمله
به طور کلی، جملگی، برگزیده، بهترین
فرهنگ فارسی معین
ازآن جمله، ازآن میان، ازجمله
فرهنگ واژه مترادف متضاد
کلا، جمع
فرهنگ واژه مترادف متضاد
از توابع بندپی بابل
فرهنگ گویش مازندرانی
نام دهکده ای از دهستان بالا لاریجان آمل
فرهنگ گویش مازندرانی