جدول جو
جدول جو

معنی میربزرگ - جستجوی لغت در جدول جو

میربزرگ
بقعه ی میربزرگ در شهرستان آمل
فرهنگ گویش مازندرانی

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از مادربزرگ
تصویر مادربزرگ
مادر مادر، مادر پدر
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از پدربزرگ
تصویر پدربزرگ
پدر پدر، پدر مادر
فرهنگ فارسی عمید
(بُ زُ)
نام پرده ای از موسیقی که در نیمه شب سرایند. (غیاث) (از آنندراج). رجوع به زیربزرگان شود
لغت نامه دهخدا
(دَ بُ زُ)
مادر پدر. جدۀ پدری، مادر مادر. جدۀ مادری. (فرهنگ فارسی معین)
لغت نامه دهخدا
(سَ بُ زُ)
که سراو بزرگ باشد، کنایه از عظیم الشأن و عالی مرتبه. (برهان) (انجمن آرای ناصری) :
چو شدم سربزرگ درگاهش
یافتم راه توشه از راهش.
نظامی.
پسر گفتش آخر بزرگ دهی
به سرداری از سربزرگان مهی.
سعدی.
، پرزورغالب. خودخواه:
در این هم نبردی چو روباه و گرگ
تو سرکوچک آیی و من سربزرگ.
نظامی.
کآن یکی گر سگ است گرگ شود
وین بقصد تو سربزرگ شود.
اوحدی
لغت نامه دهخدا
یاکوب (1791-1864 میلادی)، آهنگساز آلمانی یهودی الاصل و نام واقعیش یاکوب لیبمان بیر بود، در صورتهای مختلف موسیقی تصنیفاتی دارد ولی شهرت و موفقیتش در نوشتن اپرا بود، از اپراهای اوست: روبرت شیطان، پیغمبر آفریقایی و غیره، واگنر از او تأثیر برداشته است
لغت نامه دهخدا
(بَ)
امیر بحر. (ناظم الاطباء). امیرالبحر. دریاسالار: از اعمال قبیحه اش یکی آنکه در الکاه کوه به تکلیف بورزه حاکم آنجاکه میربحر بنادر فرنگ است مهر اشرف از سر کتابت پادشاه اسپانیه برداشته. (عالم آرای عباسی ج 2 ص 863) ، مباشر باج و خراج بحری و مباشر کشتیها. (ناظم الاطباء). داروغۀ گذر دریا. (غیاث) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
رئیس تشریفات دربار، حاجب بار، آنکه مردم را برای آمدن به حضور پادشاه بار می دهد، (ناظم الاطباء)، آن که مردم را بار دهد برای آمدن به حضور و این را در هندوستان داروغۀ دیوانخانه گویند، (آنندراج) :
داری سپهر هفتم و جبریل معتکف
داری بهشت هشتم وادریس میربار،
خاقانی،
رحمت میربار جلال اوست و عزت پرده دار کمال او، (راحهالصدور راوندی)،
گفته ای ای میربار قصۀ شهری بشاه
حال غریبان بگوی نوبت ایشان رسید،
میرحسن دهلوی
لغت نامه دهخدا
(مَ هََ دِ بُ زُ)
در آمل واقع است و از جملۀ امکنۀ تاریخی ایران میباشد و به نام مزار میر قوام الدین مرعشی مینامند. (ترجمه سفرنامۀ مازندران و استراباد رابینو ص 61)
لغت نامه دهخدا
تصویری از میربحری
تصویر میربحری
شغل و عمل میربحر، باج و خراجی که دربندر از کشتیها گیرند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مادربزرگ
تصویر مادربزرگ
((~. بُ زُ))
مادر پدر، جدّه پدری، مادر مادر، جدّه مادری
فرهنگ فارسی معین
جد، نیا
متضاد: جده، مادربزرگ
فرهنگ واژه مترادف متضاد
بی بی، جده
متضاد: آقابزرگ، پدربزرگ
فرهنگ واژه مترادف متضاد