جدول جو
جدول جو

معنی میربازار - جستجوی لغت در جدول جو

میربازار
دهی است از دهستان پازوار بخش بابلسر شهرستان بابل، واقع در 12هزارگزی شمال بابل با 430 تن جمعیت، آب آن از چاه و رود است و راه آن مالرو است، (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 3)
لغت نامه دهخدا
میربازار
پاسبان، شبگرد، عسس، میرشب
فرهنگ واژه مترادف متضاد
میربازار
از توابع بابلسر
فرهنگ گویش مازندرانی

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

رود پیربازار نام رودخانه ای که ببحر خزر ریزد و محل صید ماهی است
لغت نامه دهخدا
(رِ)
دهی جزء دهستان حومه بخش مرکزی شهرستان رشت واقع در 7 هزارگزی شمال رشت. کنار رود خانه صیقلان. جلگه مرطوب، معتدل. دارای 1812 تن سکنه. آب آن از صیقلان رودبار. محصول آنجا برنج و مرغابی و ماهی. شغل اهالی صیادی و راه فرعی برشت دارد و ممکن است اتومبیل برد. پیربازار قبل از احداث شوسۀ رشت به بندر انزلی بندر مهم رشت بوده و کلیۀ مسافرین و محمولات از این محل بوسیلۀ قایق به بندر انزلی حمل میگردید پس از احداث شوسه و ازدیاد اتومبیل اهمیت خود را از دست داده است. (فرهنگ جغرافیایی ایران ج 2)
لغت نامه دهخدا
(اَ رِ)
شرطی. (زمخشری)
لغت نامه دهخدا
بازارهای چهارگانه متقاطع،
- چاربازار تهران، عبارت است از چهار بازار که یکی لبافی است و دیگری کرجی دوزی و سومی سراجی و چهارمی نعلچیگری و چاربازار مسطور منتهی میشود بچارسویی که فاصله آن تا چهارسو بزرگ معروف طهران زیاده از صد قدم نیست، (مرآت البلدان ج 4 ص 30)،
- چاربازار قیصریۀ اصفهان، از اسواق معتبرۀ این شهر و از بناهای شاه عباس اول و نادر بازاری است که به این استحکام و خوبی و وسعت و ارتفاع ساخته شده باشد، (مرآت البلدان ج 4 ص 30)
لغت نامه دهخدا
بازار گرم و پرمشتری، بازار پررونق و روا، بازار رائج:
چه کردی که بودت خریدار آن
کجا یافتی تیزبازار آن،
فردوسی،
چو آگاه شد خسرو از کار اوی
غمی گشت از آن تیزبازار اوی،
فردوسی،
چو بشنید بهرام گفتار اوی
بخندید از آن تیزبازار اوی،
فردوسی،
ز هر سو فراوان خریدار خاست
بدان کلبه بر، تیزبازار خاست،
فردوسی،
تیزبازاری و هرجائی بازار تو تیز
با دل زار بازار مکن گو نکنم،
مسعودسعد،
چون شهد به بوسه تیزبازار
شکرشکن و طبرزد آزار،
نظامی،
رجوع به تیزبازاری و تیز و دیگر ترکیبهای آن شود
لغت نامه دهخدا
رئیس تشریفات دربار، حاجب بار، آنکه مردم را برای آمدن به حضور پادشاه بار می دهد، (ناظم الاطباء)، آن که مردم را بار دهد برای آمدن به حضور و این را در هندوستان داروغۀ دیوانخانه گویند، (آنندراج) :
داری سپهر هفتم و جبریل معتکف
داری بهشت هشتم وادریس میربار،
خاقانی،
رحمت میربار جلال اوست و عزت پرده دار کمال او، (راحهالصدور راوندی)،
گفته ای ای میربار قصۀ شهری بشاه
حال غریبان بگوی نوبت ایشان رسید،
میرحسن دهلوی
لغت نامه دهخدا
شلوغ، بی نظم، پرازدحام
فرهنگ واژه مترادف متضاد