جدول جو
جدول جو

معنی میرآتش - جستجوی لغت در جدول جو

میرآتش(تَ)
توپچی باشی و داروغۀ توپخانه. (ناظم الاطباء). داروغۀ توپخانه که قزلباش آن را توپچی باشی خوانند. (آنندراج). داروغۀ توپخانه. (غیاث) :
لشکر اهل سخن را خسروم
آرزو، میرآتشم شیخ آذری است.
سراج المحققین خان آرزو (از آنندراج)
لغت نامه دهخدا
میرآتش
توپچی باشی و داروغه توپخانه
تصویری از میرآتش
تصویر میرآتش
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از مرآت
تصویر مرآت
آیینه، سجنجل، آینه، قطعۀ شیشه که در پشت آن قلع و جیوه مالیده باشند، نور را منعکس می کند و انسان چهرۀ خود را در آن می بیند، به اندازه ها و شکل های مختلف ساخته می شود
کنایه از هر چیز روشن و پاک
فرهنگ فارسی عمید
(خُ)
میرآخور. داروغۀ اصطبل. رجوع به میرآخور شود
لغت نامه دهخدا
(یَ تِ)
به زبان ترکی شهری را گویند. (آنندراج). هم شهری. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ)
مرتشی. آن که رشوت بگیرد. مخفف مرتشی. (آنندراج). رشوه گیرنده. رجوع به مرتشی شود:
داده ام ای دل در پی اوجان دیده به رویش زلف پریشان
داده پی نان لذت ایمان قاضی بی دین مفتی مرتش.
نصیرای بدخشانی (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(مِرْ)
از ’رأی’، آئینه. آینه. مرآه. رجوع به مرآه شود:
مردم نادیده باشد روسیاه
مردم دیده بود مرآت ماه.
مولوی
لغت نامه دهخدا
(پُ تَ)
مملو از آتش.
- دل پرآتش، سخت غمگین. سخت اندوهناک:
پر از خون شد آن سنبل مشکبوی
دلش شد پرآتش پر از آب روی.
فردوسی.
دلم شد پرآتش ز تیمار اوی
که چون بود با گور پیکار اوی.
فردوسی
لغت نامه دهخدا
(تَ)
آن که خود را بزرگ می سازد. (ناظم الاطباء) (از شعوری ج 2 ورق 365)
لغت نامه دهخدا
دهی است از دهستان وسط بخش طالقان شهرستان تهران، واقع در 5 هزارگزی شمال باختری شهرک با 481 تن سکنه، راه آن ماشین رو است، عده ای از مردم ده برای تأمین معاش به گیلان و مازندران و تهران می روند و برمی گردند، (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 1)
لغت نامه دهخدا
تصویری از مرآت
تصویر مرآت
آینه، آئینه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از یرتش
تصویر یرتش
ترکی همشهری
فرهنگ لغت هوشیار
بر گرفته از مرتشی بنگرید به مرتشی مرتشی: داده ای دل در پی او جان دیده برویش زلف پریشان داده پی نان لذت ایمان قاضی بی دین مفتی مرتش. (نصیرای بدخشانی)
فرهنگ لغت هوشیار
کسی که متصدی تقسیم آب مشترک است وآب را بخانه ها باغها مزارع و غیره رساند آبیار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از میرتن
تصویر میرتن
آنکه خود را بزرگ سازد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مرآت
تصویر مرآت
((مِ))
آیینه، جمع مرایا، مرائی
فرهنگ فارسی معین
تصویری از میرش
تصویر میرش
وفات
فرهنگ واژه فارسی سره
آینه، آیینه
فرهنگ واژه مترادف متضاد
تپه ای مرتفع به ارتفاع بیست متر و سطحی برابر هشت هکتار واقع
فرهنگ گویش مازندرانی
مرگ دسته جمعی
فرهنگ گویش مازندرانی