جدول جو
جدول جو

معنی میداء - جستجوی لغت در جدول جو

میداء(مَ)
برابر. مقابل. (منتهی الارب). مقابل و برابر، گویند هذا میداؤه، این برابر آن است و هذا بمیدائه، این در مقابل آن است. (از ناظم الاطباء) (منتهی الارب، مادۀ م ی د). مقابل، گویند داره میداء داره، ای حذاؤه، پیشاپیش. (منتهی الارب) ، میداءالطریق، دو کرانۀ راه و دوری آن. (از منتهی الارب) (از ناظم الاطباء). دو جانب طریق و بعد آن. (از اقرب الموارد) ، نهایت و پایان چیزی. (منتهی الارب). مبلغ چیزی. (از اقرب الموارد) ، قیاس چیزی، غایت. میدی. (منتهی الارب). رجوع به میدی شود
لغت نامه دهخدا
میداء
برابر، مقابل، پایان
تصویری از میداء
تصویر میداء
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از میدان
تصویر میدان
محوطه ای معمولاً دایره ای شکل که چندین خیابان را به هم ارتباط می دهد مثلاً میدان مادر،
زمین معمولاً وسیع بازی و ورزش مثلاً میدان اسب دوانی،
کنایه از جنگ، نبرد، زمین جنگ و مبارزه مثلاً میدان جنگ،
مکان فروش کالایی معیّن مثلاً میدان تره بار،
مکان قابل رؤیت مثلاً میدان دید،
محل و عرصۀ انجام یک کار مثلاً میدان فعالیت، میدان عمل،
میدان دادن: کنایه از به کسی مجال و فرصت دادن که هر کار می خواهد بکند
فرهنگ فارسی عمید
(مَ دَءْ)
اول شب یا ثلث آن. پاسی از شب. (از اقرب الموارد) ، آرامش شب. یقال: اتانا بعد مهدء اللیل، آمد ما را پس از آرامش شب، یعنی پس ازآنکه مردم خفته و آرام شده بودند. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مَ)
دختر تابان رخسار. (از منتهی الارب) ، زن که بر زانوی و فرجش موی نباشد. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) ، درخت بی برگ. (منتهی الارب) (دستور الاخوان). خرمابن بی برگ. (مهذب الاسماء) ، زمین بی نبات. (مهذب الاسماء). ریگستانی گسترده و بی گیاه. (منتهی الارب). ریگ هموار بی نبات. (دستور الاخوان) ، مادیانی که گرداگرد سم وی موی نباشد. (ناظم الاطباء). ج، مرادی
لغت نامه دهخدا
(صَ)
نام زنی است که ذوالرمه بدو تشبیب کرده است. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(مَ)
مستوی و هموار و زیبا: ساق ٌ مسداء. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مُ رَ)
مصغر مرداء. رجوع به مرداء شود، پردۀ نازکی در میانۀ ناف و عانه. (ناظم الاطباء). مریطاء
لغت نامه دهخدا
(مُ)
دهی است در بحرین از برای بنی عامر. (از معجم البلدان) (از منتهی الارب) (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6)
لغت نامه دهخدا
(مُرَ)
جمع مرید است. رجوع به مرید شود
لغت نامه دهخدا
آبگینه، (منتهی الارب) (ناظم الاطباء)، جوهرالزجاج، (اقرب الموارد)، گوهر آبگینه، (زمخشری) (دهار)، پیرایۀ کاسه، (زمخشری)، مینا، رجوع به مینا شود
مینا، لنگرگاه کشتی ها، رجوع به مینا شود
لغت نامه دهخدا
(مَ)
ناقۀ بسیارشیر و ناقه ای که شیر وی کم نشود. (منتهی الارب) (آنندراج). ماده شتر بسیارشیر. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(صَ)
زمین درشت، سنگ که از وی دیگ سازند. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(مَ)
مؤنث امیل، زن کج و خمیده در خلقت. (ناظم الاطباء) ، نوعی از دستار بستن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج) ، نوعی از شانه کردن. (ناظم الاطباء). نوعی از شانه کردن که عقاص در آن ممکن نباشد. (منتهی الارب) (آنندراج) : ممیلات، زنان که در رفتن سرین و دوش را می جنبانند یا آنکه دیگران را شانه میلاء می کند. (منتهی الارب) ، ناقۀ خمیده کوهان، ریگ تودۀ ستبر و دفزک، درخت بسیارشاخ. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
برآینده، (منتهی الارب، مادۀ وف ی) (آنندراج)، عیر میفاء علی الاّکام، گورخر بر پشته های بسیار برآینده، (منتهی الارب) (آنندراج)، وفادار، وفی ّ، (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
زمین پست در میان زمینهای بلندو مرتفع، (منتهی الارب، مادۀ وطء) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مَ)
مؤنث املد. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد). دختر نرم و نازک. (آنندراج). مؤنث املد. ج، ملد. جاریه ملداء، دختر نرم و نازک. (ناظم الاطباء). و رجوع به املد شود
لغت نامه دهخدا
(مِ)
بسیار هدیه آرنده. (منتهی الارب). هدیه آرنده. (آنندراج). کسی که عادت وی هدیه فرستادن باشد. مذکر و مؤنث در وی یکسان است. امراءه مهداء،زنی که برای همسایگان هدیه فرستد. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(صَ)
شهری است در لبنان بر کنار دریا در 45 هزارگزی بیروت و نوزده هزار تن سکنه دارد. یکی از مراکز زراعت و تجارت انواع لیموها است. این شهر را فینیقیها بنا کردند. و در قرنهای 10 تا 13 قبل از میلاد یکی از مراکز مهم بحریه بود. آشوریان این شهر را بسال 840 قبل از میلاد فتح کردند و بسال 677 قبل از میلاد ویران ساختند، آنگاه تحت نفوذ بابلیان و سپس در تصرف ایرانیان درآمد. بسال 333 قبل از میلاد اسکندر آنرا تصرف کرد، سپس سلوکی ها و رومیها و بیزانس ها بر آن شهر حکمفرمائی کردند. بسال 677 میلادی یزید آن را فتح کرد و بسال 1111 میلادی صلیبی ها بر آن دست یافتند. مسلمانان بسال 1291 میلادی آن را بگرفتند و استحکامات آنرا ویران کردند، سپس امیر فخرالدین بنای آنرا تجدید کرد. بسال 1837م. زلزله آنرا خراب ساخت و سلیمان پاشا بنای آنرا تجدید کرد اخیراً بخاطر تأسیس پالایشگاه در ناحیۀ جنوبی آن اهمیتی یافته است. (المنجد فی الادب والعلم). رجوع به قاموس کتاب مقدس شود
لغت نامه دهخدا
(غَ)
زن دوتا از نرمی و نازکی. (منتهی الارب) (آنندراج). زن خمیده بسبب نرمی. (از اقرب الموارد). ریک نازک نرم. (مهذب الاسماء). ج، غید. (مهذب الاسماء) (اقرب الموارد) ، زنی که پوست بدن وی نازک و بغایت زیبا باشد، زن درازگردن. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
داءداء، دؤ دؤ، آخر ماه و شب بیست و پنجم و ششم و هفتم و شب بیست و هشتم و نهم یا سه شب از آخر ماه، فضا، فراخ از قلعه ها و وادیها، (منتهی الارب)، و رجوع به دأداء و دؤدؤ شود
لغت نامه دهخدا
(بَ)
زمینی است هموار مابین مکه و مدینه. (منتهی الارب). نام موضعی است بین مکه و مدینه. ازهری گوید میان مسجدالحرام و مسجدالنبی زمین همواریست که آنرا بیداء خوانند. در حدیث است، ان قوماً یغزون البیت فادا نزلوا البیداء بعث اﷲ علیهم جبریل (ع) فیقول یا بیداء ابیدیهم فتخسف بهم. (از لسان العرب)
لغت نامه دهخدا
(بَ)
بیابان. ج، بید بر خلاف قیاس، و القیاس بیداوات. (منتهی الارب) (از لسان العرب). بیابان. ج، بید، بیداوات. و منه قطعنا بیداً عن بید. و یا بیداء بیدی بهم. (از اقرب الموارد). بیابان. (دهار) (مهذب الاسماء). فلات مفازه. رجوع به بیدا شود.
- بیداء فنا، کنایه از دنیا است. (انجمن آرا).
- یوم البیداء، از قدیمترین ایام، جنگهاست عرب را که میان حمیر و کلب رخ داده است و اعراب را درباره آن اشعار بسیار است. (از مجمع الامثال میدانی)
لغت نامه دهخدا
(اِ تِ حَ)
هلاک گردیدن، (از ’ودی’) (تاج المصادر بیهقی) (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء)، هلاک شدن، (منتهی الارب)
یاری دادن، (از ’ادی’) (منتهی الارب) (آنندراج) (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء) (المصادر زوزنی)
لغت نامه دهخدا
دراز گردن زن، نرم و نازک، نابرنا نابالنده، اسپ دراز، خوش اندام، بچه سوسمار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بیداء
تصویر بیداء
بیابان بیابان، جمع بیداوات
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دیداء
تصویر دیداء
تند دویدن با شتاب دویدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از جیداء
تصویر جیداء
دراز گردن: زن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ایداء
تصویر ایداء
قوت دادن، یاری دادن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از میدان
تصویر میدان
صفحه زمین بی عمارت
فرهنگ لغت هوشیار
آغاز، اصل، سبب، جای شروع، جای شروع مقابل مقصد، حرکتی که بواسطه آن از مبدا به مقصد رسند، آغاز شروع، جای آشکار کردن، جمع مبادی، اصل هر شی جمع مبادی، سبب جمع مبادی. یا مبدا ازلی. یا مبدا اعلی. یا مبدا اول. ذات حق تعالی. یامبدا قریب. هر مبدائی که با ذی المبدا خود فاصله کمتری داشته باشد قریب است مثلا قوت عامله که محرک عضلات است برای صدور فعل مبدا قریب است و اجماع که اراده جازم باشد نسبت به شوق که میل موکد است قریب است و نسبت به قوه عامله بعید است. یا مبدا کل. ذات حق تعالی که مبدا المبادی است، مبدا اسما کلی کون را گویند در مقابل معاد که اسما کلی الهی را نامند و آمدن سالک از راه اسما کلی کونی بود که مبدا اوست و رجوع او از راه اسما کلی الهی باشد که معاد اوست. یا مبدا فیاض. یا مبدا وجود. الف - ذات حق. ب - عقول مجرده، نقطه ای که فواصل نقاط دیگر را از آن اندازه گیرند، زمانی که فواصل زمانهای دیگر را از آن حساب کنند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مرداء
تصویر مرداء
تابانرخسار: دختر، بی موی: زنی که بر چوز او موی نباشد، ریگستان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بیداء
تصویر بیداء
((بَ یا بِ یْ))
بیابان، جمع بیداوات
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مبداء
تصویر مبداء
((مَ))
اول و نخستین هر چیز، جمع مبادی
فرهنگ فارسی معین
تصویری از میدان
تصویر میدان
((مِ))
پهنه زمین، عرصه، محوطه ای که چند خیابان بدان وصل می شود، فلکه، جمع میادین، زمین یا محوطه بازی و مسابقه
فرهنگ فارسی معین