جدول جو
جدول جو

معنی میاسیق - جستجوی لغت در جدول جو

میاسیق
(مَ)
جمع واژۀ میساق. (منتهی الارب، مادۀ وس ق) (آنندراج). رجوع به میساق شود
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از مواثیق
تصویر مواثیق
میثاق ها، عهدها، پیمان ها، جمع واژۀ میثاق
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از میادین
تصویر میادین
میدان ها، محوطه های معمولاً دایره ای شکل، کنایه از جنگ ها، نبردها، مکانهای فروش کالایی معیّن، میدان عمل ها، جمع واژۀ میدان
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مخاریق
تصویر مخاریق
مخراق ها، فریب و دروغ ها، جمع واژۀ مخراق
فرهنگ فارسی عمید
(مَ)
شتران لاغر و شتران فربه: ابل محانیق (از اضداد است). (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(مَ)
جمع واژۀ مبرق. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). رجوع به مبرق شود
لغت نامه دهخدا
(غَ)
ماران. (منتهی الارب) (آنندراج). الحیّات. (لسان العرب از ذیل اقرب الموارد). رجوع به مار شود
لغت نامه دهخدا
(سی یَ)
مؤنث قیاسی. رجوع به قیاسی شود
لغت نامه دهخدا
(مَ)
مباسق. جمع واژۀ مبسق. (منتهی الارب). رجوع به مبسق شود
لغت نامه دهخدا
(مَ)
خیل مداعیق، پیشتازان غارت و چپاول که مردم را فروکوبند و لگدکوب کنند. (از متن اللغه). که مردم را فروکوبند در جنگ و غارات. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مَ)
جمع واژۀ واسق علی غیرالقیاس. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). جمع واژۀ واسق به معنی ناقۀ بارگرفته و آبستن شده. (آنندراج). رجوع به واسق شود
لغت نامه دهخدا
(مَ)
جمع واژۀ میسان. (ناظم الاطباء). رجوع به میسان شود
لغت نامه دهخدا
(مَ)
ج موسر. (ناظم الاطباء) (یادداشت مؤلف). جمع واژۀ میسور به معنی آسان کرده شده. (آنندراج). رجوع به موسر شود
لغت نامه دهخدا
(مَ)
جمع واژۀ میثاق. (منتهی الارب) (یادداشت مؤلف) (آنندراج). و رجوع به میثاق شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از سیاسیه
تصویر سیاسیه
مونث سیاسی شهرمداریک ساستاریک وینارتاریک مونث سیاسی روابط سیاسیه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مواثیق
تصویر مواثیق
جمع میثاق، پیمانها
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از میادین
تصویر میادین
جمع میدان، دین پروری
فرهنگ لغت هوشیار
یونانی نیایشگاه ترسایان دیر و معبدتر سایان. توضیح خاقانی درتحفه العراقین (در ستایش مادر: خویش) گوید مریم سکنات گاه بهتان زهراحرکات وقت احسان... نسطوری و موبدی نژادش اسلامی و ایزدی نهادش... بر راه میاسطو نشسته هیروتی (هیرونی) را زبان گسسته... شارح تحفه بزبان اردو نوشته: (میاسطو فرمانروای ترسایان و نصاری) مینورسکی این بیت را چنین ترجمه کرده: (وی (مادر خاقانی) در جاده معبد نشسته و باسکوت بجادوگری (ک) (گوش میداد) و سپس گوید: دکتر هنینگ حدس میزند که کلمه مشکوک (میاسطو) محرف (مناستر) (دیر معبد) باشد)
فرهنگ لغت هوشیار
یونانی نیایشگاه ترسایان دیر و معبدتر سایان. توضیح خاقانی درتحفه العراقین (در ستایش مادر: خویش) گوید مریم سکنات گاه بهتان زهراحرکات وقت احسان... نسطوری و موبدی نژادش اسلامی و ایزدی نهادش... بر راه میاسطو نشسته هیروتی (هیرونی) را زبان گسسته... شارح تحفه بزبان اردو نوشته: (میاسطو فرمانروای ترسایان و نصاری) مینورسکی این بیت را چنین ترجمه کرده: (وی (مادر خاقانی) در جاده معبد نشسته و باسکوت بجادوگری (ک) (گوش میداد) و سپس گوید: دکتر هنینگ حدس میزند که کلمه مشکوک (میاسطو) محرف (مناستر) (دیر معبد) باشد)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از جواسیق
تصویر جواسیق
جمع جوسق کوشکها قصرهاکاخها
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از میامین
تصویر میامین
جمع میمون، مبارک و نیکبخت
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مواشیق
تصویر مواشیق
جمع میشاق، دندانه های برنگ دندانه های کلید
فرهنگ لغت هوشیار
(در قوامیس معتبر یاد نشده) :، جمع مصداق، گواهان راست راستگویان راستنمایان جمع مصداق. توضیح در قوامیس معتبر یاد نشده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مساریق
تصویر مساریق
بنگرید به ماساریقا
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مخانیق
تصویر مخانیق
جمع مخنقه، گردن بندها خپه کن ها جمع مخنقه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مجانیق
تصویر مجانیق
جمع منجنیق، بلگن ها کلکم ها جمع منجنیق
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از متاسیه
تصویر متاسیه
مونث متاسی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قیاسیه
تصویر قیاسیه
مونث قیاسی صناعات خمسه قیاسیه
فرهنگ لغت هوشیار
ماران به گونه رمن، جمع غیداق، نا برنایان نا بالندگان: نرینه خوشخویان: مرد
فرهنگ لغت هوشیار
جمع مخراق، فوته های پیچیده، کار بران سر انجام دهندگان، جوانمردان، دهشمندان، نیک بالایان، گاوان جمع مخراق. سخاوتمندان اشخاص سخی جوانمردان، مردان نیکو اندام، اشخاص کاربر، آنچه کودکان با آن بازی کنند، گاوان دشتی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مخاریق
تصویر مخاریق
((مَ))
جمع مخراق
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مصادیق
تصویر مصادیق
((مَ))
جمع مصداق
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مواثیق
تصویر مواثیق
((مَ))
جمع میثاق، عهدها
فرهنگ فارسی معین
تصویری از میادین
تصویر میادین
((مَ))
جمع میدان
فرهنگ فارسی معین
تصویری از میادین
تصویر میادین
میدان ها
فرهنگ واژه فارسی سره