جدول جو
جدول جو

معنی مکیفه - جستجوی لغت در جدول جو

مکیفه
(مُ کَیْ یِ فَ)
تأنیث مکیف. ج، مکیفات. رجوع به مکیف و مکیفات شود
لغت نامه دهخدا
مکیفه
(مُ کَیْ یَ فَ)
تأنیث مکیف. ج، مکیفات. رجوع به مکیف و مکیفات شود
لغت نامه دهخدا
مکیفه
مکیفه در فارسی مونث مکیف چگونگی بخش، مستی آور مونث مکیف، جمع مکیفات
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از مکینه
تصویر مکینه
آلت مکیدن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مکیف
تصویر مکیف
نشاط آور
فرهنگ فارسی عمید
(مُ کَنْ نَ فَ)
لحیه مکنفه، ریش بزرگ کرانه. (منتهی الارب) (از آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مِ یَ لَ)
رجوع به مکیل شود
لغت نامه دهخدا
(مَ فَ)
جای ضیافت. (از ذیل اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مَ فَ / مَ یُ فَ)
اندوه و غم. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) (از محیطالمحیط) ، کاری که از وی ترسیده شود. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مُ کَ فَ)
به لغت مراکش، هر چیز که تب را بر طرف سازد. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مُ کَلْ لَ فَ)
مؤنث مکلف یعنی کلف دار. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مَ دَ)
مکر و خدعه. (ناظم الاطباء). مکیده. و رجوع به مکیده و مکیدت شود
لغت نامه دهخدا
(مَ دَ / دِ)
خنیده و مک زده. (ناظم الاطباء). آنچه میان دو لب و زبان و کام فشرده و شیره یا مایع آن را فروداده باشند. مزیده. چوشیده. (از یادداشت به خط مرحوم دهخدا) : دامن سخن به ثفل خاییده و مکیدۀ ایشان بازنیفتاده. (مرزبان نامه چ قزوینی ص 296). و رجوع به مکیدن شود
لغت نامه دهخدا
(مَ نَ)
ماشین. ماکینه. رجوع به ماشین شود
لغت نامه دهخدا
(مَ نَ)
نرمی و آهستگی. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مَ نَ / نِ)
آلت مکیدن. فرهنگستان ایران این کلمه را معادل محجمه پذیرفته است. و رجوع به واژه های نو فرهنگستان ایران ص 162 شود
لغت نامه دهخدا
(مَ یَ فَ)
جمع واژۀ سیف. (منتهی الارب) (اقرب الموارد) (ناظم الاطباء). رجوع به سیف شود
لغت نامه دهخدا
(کَ / کِ فَ / فِ)
کف دست. (ناظم الاطباء) (از اشتینگاس)
لغت نامه دهخدا
(فَ)
پاره ای از جامه و خرقه که بر دامن پیراهن از پیش دوزند، و آنکه بر پس باشد حیفه نامند. (منتهی الارب) (آنندراج) (از اقرب الموارد) ، پاره ای از جامه. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مُ کَیْ یِ)
ظاهراً نعت فاعلی منحوت از کیف متداول در فارسی به معنی سکر و نشاءه و مستی. که کیف بخشد. کیف دهنده. دارویی که مستی یا سستی خوش آرد چون شراب و افیون. مخدر چون تریاک و مانند آن. (از یادداشت به خط مرحوم دهخدا). و رجوع به مادۀ بعد شود
لغت نامه دهخدا
(مُ کَیْ یَ)
دارای کیفیت. (ناظم الاطباء). کیفیت داده. کیفیت یافته: مکیف به فلان کیفیت. (از یادداشت به خط مرحوم دهخدا) : چیزهای زمین از جواهر و نبات وحیوان با بسیاری انواع و اشکال و صورتها و مزه ها و رنگها و فعلهای مختلف همه مکیف و دانستنی است مردم را. (جامع الحکمتین ص 11). و رجوع به مکیفات شود، سزاوار و لایق. (ناظم الاطباء) ، مأخوذ از تازی، دارای کیف و نشئه و مستی و خوش حالتی. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مَ فَ)
زمین باران تابستانی رسیده. (آنندراج) (ناظم الاطباء) (منتهی الارب) ، ارض مصیفه، مصیوفه، مصیف، مصیوف، زمین تابستانی. (منتهی الارب) ، ناقه مصیف و مصیفه، ماده شتر بچه دار. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
چگونگی یافته چگونیده چگونگی بخش، مستی آور کیفیت داده چگونگی داده با کیفیت
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از منیفه
تصویر منیفه
مونث منیف
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مکیه
تصویر مکیه
مونث مکی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مکیده
تصویر مکیده
مکیدت در فارسی: دستان سازی، بد اندیشی بد سگالی، چاره گری فریب
فرهنگ لغت هوشیار
مکینت در فارسی: پایگاه، گرانسنگی آهستگی در فارسی خوزی بر گرفته از مکنه تازی لاتینی تازی گشته دستگاه چرخین
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مکیف
تصویر مکیف
((مُ کَ یَّ))
کیفیت داده، چگونگی داده، باکیفیت
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مکیف
تصویر مکیف
((مُ کَ یِّ))
آنچه کیفیت و حالتی پدید بیآورد، لذت بخش، کیف آور
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مکینه
تصویر مکینه
((مَ نَ یا نِ))
آلت مکیدن، محجمه
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مکینه
تصویر مکینه
((مَ نِ))
نرمی، آهستگی
فرهنگ فارسی معین
ماشین، کارخانه
فرهنگ واژه مترادف متضاد
کیف آور، مستی بخش، نشاطبخش، نشئه زا، نشوه
فرهنگ واژه مترادف متضاد