جدول جو
جدول جو

معنی مکیفات - جستجوی لغت در جدول جو

مکیفات(مُ کَیْ یِ)
مأخوذ از تازی، هر چیز که کیف و نشاءه دهد و مستی و خوش حالتی آورد. (از ناظم الاطباء). جمع واژۀ مکیفه، مؤنث مکیف. رجوع به مکیف شود
لغت نامه دهخدا
مکیفات(مُ کَیْ یَ)
جمع واژۀ مکیفه، مؤنث مکیّف: اعنی نفس سخن به توکیل الهی بر تجسس از آنچ بیند و شنود از مکیفات کآن چون است و از مقولات که معنی آن چیست. (جامع الحکمتین ص 12). و رجوع به مکیف (معنی اول) شود
لغت نامه دهخدا
مکیفات
جمع مکیفه (مکیف)
تصویری از مکیفات
تصویر مکیفات
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از مرهفات
تصویر مرهفات
شمشیرهای تیز، اسبان لاغرمیان
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مخلفات
تصویر مخلفات
اشیا و اموالی که از کسی باقی مانده، اشیا و لوازم خانه، خوردنی هایی که به عنوان چاشنی به غذای اصلی اضافه شده یا همراه آن خورده می شود
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مصافات
تصویر مصافات
دوستی کردن با کسی، دوستی پاک با کسی داشتن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مسافات
تصویر مسافات
جمع واژۀ مسافت، فاصلۀ بین دو مکان
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از منافات
تصویر منافات
ناسازگاری، تضاد، مخالف هم بودن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مضافات
تصویر مضافات
توابع یک شهر یا ناحیه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مخیلات
تصویر مخیلات
جمع واژۀ مخیله، قوۀ تخیل، تصور، مرکز تخیل در مغز
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مکافات
تصویر مکافات
کیفر، پاداش، پاداش دادن
فرهنگ فارسی عمید
(مُ کَیْ یَ)
پیمودنیها چون گندم و جو، در زمانهای پیش و هم اکنون در پاره ای دیهها. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا)
لغت نامه دهخدا
(مُ)
پاداش. (غیاث) (آنندراج) (ناظم الاطباء). مکافاه. مکافاءه. مکافا. پاداش مطلقاً (اعم از نیکی و بدی) : گروهی از خردمندان پسند نداشتندو جزا و مکافات آن مهتر آن آمد که باز نمودم. (تاریخ بیهقی چ فیاض ص 252). مکافات نیک و بد هم در این جهان بیابی پیش از آنکه بدان جهان رسی. (قابوسنامه).
آن روز بیابند همه خلق مکافات
هم ظالم و هم عادل بی هیچ محابا.
ناصرخسرو (دیوان چ تقوی ص 4).
مکافات کنید بی تطفیف، رد از بهر آن گفت که چون مکافات کردی، منت از خود رد کردی و از مکافات باید که هیچ کم نکنی. (کشف الاسرار ج 1 ص 616). غلام گفت اگر بنده چاره سازد و ترا بسلامت و اقبال به مقر پادشاهی رساند مکافات آن چه باشد. (سلجوقنامۀ ظهیری ص 26). مکافات ایشان ناسازگاری و بدخویی نباشد. (منشآت خاقانی چ محمد روشن ص 104).
این نگوید سرآمد آفاتش
و آن نخندد که هان مکافاتش.
نظامی.
داد حقمان از مکافات آگهی
گفت ’ان عدتم بها عدنا به’.
مولوی (مثنوی چ رمضانی ص 346).
از مکافات عمل غافل مشو
گندم از گندم بروید جو ز جو.
(امثال و حکم ص 158).
، عبارت از آنکه احسانی را که با او کنند، بمانند آن یا زیاده مقابله کند و در اسائت به کمتر از آن. (نفایس الفنون). مقابلۀ نیکی است بمثل آن یا افزون برآن. (از تعریفات جرجانی). پاداش نیکی. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) :
تو دانی که مردم که نیکی کند
کند تا مکافات آن برچند.
ابوشکور.
سراسر برآری به دینار خویش
نبینی مکافات کردار خویش.
فردوسی.
چه سازم که باشد مکافات این
همه شاه را خواندند آفرین.
فردوسی.
مکافات او ما جز این خواستیم
همی تاج و دیهیمش آراستیم.
فردوسی.
به شکر او نتوانم رسید پس چه کنم
ز من دعا ومکافات ز ایزد دادار.
فرخی.
گفت این همان است که ما او را از دست آن مار برهانیدیم و امسال به مکافات آن بازآمده است. (نوروزنامه).
بانگ برآمد ز خرابات من
کای سحر این است مکافات من.
نظامی.
بهرام گور چون به مستقر دولت خود باز رسید فرمود تابه مکافات آن ضیافت منشور آن دیه با چندان اضافت به نام دهقان نوشتند. (مرزبان نامه چ قزوینی ص 22). آن را که کردار نیست مکافات نیست و آن را که دوست نیست رامش نیست. (مرزبان نامه، ایضاً ص 113). ابوسلیمان دارائی گوید که هرکه به شب نیکویی کند به روزش مکافات کنند وبه روز نیکویی کند به شبش مکافات کنند. (ترجمه رسالۀ قشیریه چ فروزانفر ص 229). چه افراط در این بابها اقتضای آن کند که از مساعدت یاران... مشغول ماند واز مکافات ایشان به احسان گریزان باشد. (اخلاق ناصری). غرض از شکر نه به مکافات بود چه گاه باشد که قلت ذات ید از قیام به مکافات عاجز گرداند اما شکور، تعطیل نیت از مکافات و زبان از تحدث به خیر جایز ندارد. (اخلاق ناصری).
به برفاب، رحمت مکن بر خسیس
چو کردی، مکافات بر یخ نویس.
سعدی.
، سزای بد. (غیاث). سزای بد و در بهار عجم پاداش بدی دادن و این در اصل مکافیه بوده یای ماقبل او مفتوح، آن یا را به الف بدل کردند مکافات گردیدو این مصدر به معنی حاصل بالمصدر مستعمل می شود و به فارسی با لفظ کشیدن و کردن و دیدن مستعمل. (آنندراج). کیفر. سزا. جزا. مجازات. بادافراه. پاداش بدی. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) :
کنون روز بادافره ایزدی است
مکافات بد را ز یزدان بدی است.
فردوسی.
جز از بد نباشد مکافات بد
چنین از ره داد دادن سزد.
فردوسی.
چو بادافره ایزدی خواست بود
مکافات بدها بدی خواست بود.
فردوسی.
من نیز مکافات شما بازنمایم
اندام شمایک بیک از هم بگشایم.
منوچهری (دیوان چ کازیمیرسکی ص 154).
گر مکافات بدی اندر طبیعت واجب است
چون تو از دنیا چریدی او تراخواهد چرید.
ناصرخسرو.
اگر بد سگالی و نشناسی او را
مکافات بد جز بدی خود نبینی.
ناصرخسرو.
دانا نکشد سر از مکافات
بدکرده بدی کشد به پایان.
ناصرخسرو.
آزار مگیر از کس بر خیره و مازار
کس را مگر ازروی مکافات و مساوا.
ناصرخسرو.
که نگویم که مکافات بدیشان بد کن
لیک گویم که مرا از بدشان دار نگاه.
خاقانی.
مردان مرد از مکافات جور جابران و قصد قاصدان تا ممکن شود دست بازنگیرند. (مرزبان نامه چ قزوینی ص 90). هریکی را عقوبتی درخور و مکافاتی سزاوار معین، عقوبت زلت عتاب باشد... عقوبت مکروه رسانیدن مکروه به مکافات. (مرزبان نامه، ایضاً ص 117).
- مکافات آوردن، مکافات دادن. مکافات کردن:
دل بیژن از کینش آمد به راه
مکافات ناورد پیش گناه.
فردوسی.
و رجوع به ترکیب بعد شود.
- مکافات دادن، کیفردادن، مجازات کردن. سزا دادن:
من بد کنم و تو بد مکافات دهی
پس فرق میان من و تو چیست بگو.
(منسوب به خیام).
- مکافات دیدن، کیفر یافتن. مجازات دیدن. سزا دیدن:
نگه کن در همه روزی به فردات
مکن بد تا نبینی بد مکافات.
(ویس و رامین).
سیه گر کردروزم چشم او خود هم کشید آخر
مکافات عمل را در لباس سرمه دید آخر.
صائب (از آنندراج).
- مکافات کردن، کیفر دادن. مجازات کردن:
کسی را نبد پیش او پایگاه
بزودی مکافات کردی گناه.
فردوسی.
کسری گفت بفرمایم تا گردنت بزنند بزرجمهر گفت داوری که پیش او خواهم رفت عادل است و گواه نخواهد و مکافات کند و رحمت خویش از تو دور کند. (تاریخ بیهقی چ فیاض ص 335).
به خطا غره مشو گر چه جهاندار نکرد
هر کسی را که خطا کرد مکافات خطاش.
ناصرخسرو.
کس جهان را به بقا تهمت بیهوده نکرد
که جهان جز به فنا کرد مکافات وجزاش.
ناصرخسرو.
نذر کرد که بدین گناه هیچ آفریده را مکافات نکنم. (تاریخ طبرستان).
مکافات دشمن به مالش مکن
که بیخش برآورد باید ز بن.
سعدی (بوستان).
- مکافات یافتن، کیفر دیدن. کیفر یافتن. سزا دیدن:
تو خون خلق بریزی و روی برتابی
ندانمت چه مکافات این گنه یابی.
سعدی.
- امثال:
تقاص به قیامت نمی ماند. (امثال و حکم ج 1 ص 160). و رجوع به همین مأخذ شود.
دنیا دار مکافات است. (امثال و حکم ص 828). رجوع به امثال قبل شود.
دنیا مکافاتخانه است. (امثال و حکم ص 829). رجوع به امثال قبل شود.
مکافات به آن دنیا نمی ماند. (امثال و حکم ص 1721). نظیر دنیا دار مکافات است.
مکافات به قیامت نماند. (امثال و حکم ص 1721). رجوع به مثل قبل شود.
، در تداول عامه، زحمت. سختی. رنج. دردسر: نمی دانید با چه مکافاتی خود را از دست او خلاص کردم. با هزار مکافات این کتاب را نوشتم
لغت نامه دهخدا
تصویری از مردفات
تصویر مردفات
جمع مردفه (مردف)، جمع مردفه
فرهنگ لغت هوشیار
جمع مخلفه، مانداک ها مردری ها رخن ها، مانه ها جمع مخلفه. آنچه که از میت بمیراث مانده متروکات، اشیا و لوازم خانه: اثاثه ومخلفات خانه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مرافات
تصویر مرافات
موافقت، اتفاق، مدارات
فرهنگ لغت هوشیار
جمع مخیله، گمانیده ها پنداشته ها، جمع مخیله، گماننده ها پندارندگان پندارنده ها جمع مخیله (مخیل) جمع مخیله (مخیل)، قضایا و مقدماتی هستند که نفس را بجنبانند تا بر چیزی حرص آرد یا از چیزی نفرت گیرد و باشد که نفس داند که دروغند. در دستور آمده: مخیلات عبارت از قضایایی هستند که در نفس اثر شگفت آوری گذاشته و موجب قبض و بسط شوند و قیاسی را که مرکب از مخیلات است شعر نامند
فرهنگ لغت هوشیار
جمع متکلف، دلناپسندان سخت انجامان جمع متکلفه (متکلف) : ... از بهر آنک جمله مصنوعات شعر و مستبدعات نظم که در فصول متقدم بر شمردیم و آنرا از مستحسنات صنعت نهاد از قبیل متکلفات اشعارست
فرهنگ لغت هوشیار
جمع مبیضه، سپید پوشان، نا نوشته ها سپید مانده ها، سپید گران جمع مبیضه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مایعات
تصویر مایعات
جمع مائعه، آبگونگان جمع مایعه (مایع)
فرهنگ لغت هوشیار
جمع مرهفه، شمشیرهای تیز اسپ های باریک شکم جمع مرهفه (مرهف) : اسبان لاغر میان: ومبطنات دقاق را بر مرهفات عتاق برگزید، شمشیر تیز و تنک: مهفهفات ترک را از مرهفات هند خوشتر ندیدی ک
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مسافات
تصویر مسافات
جمع مسافه، دوری ها جمع مسافت
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مخافات
تصویر مخافات
جمع مخافه، ترس ها بیم ها جمع مخافت
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عفیفات
تصویر عفیفات
جمع عفیفه، زنان پارسا
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تکلفات
تصویر تکلفات
جمع تکلف
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تلیفات
تصویر تلیفات
جمع تکلیف. یا تکلیفات دیوانی. مصادرات دیوانی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تکییفات
تصویر تکییفات
جمع تکییف
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تمکینات
تصویر تمکینات
جمع تمکین
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مکافات
تصویر مکافات
پاداش، مانند و برابر شدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مکفیات
تصویر مکفیات
جمع مکیفه، چگونگی بخشان مستی آوران
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تکیفات
تصویر تکیفات
جمع تکیف
فرهنگ لغت هوشیار
جمع مصنفه، نوشته ها ماتیکانها جمع مصنفه (مصنف) کتابهای تصنیف شده: و ما این سوالات را پیش ازین یاد کرده ایم اندر مصنفات خویش چو کتاب عجائب الصنعه و کتاب زادالمسافرین
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مکافات
تصویر مکافات
((مُ))
پاداش، جزا، پاداش دادن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مکافات
تصویر مکافات
پادافره
فرهنگ واژه فارسی سره
بادافره، عقوبت، جزا، کیفر، پاداش، تلافی، پاداش دهی، مزد، گرفتاری، دردسر، وضع دشوار، سختی، زحمت
فرهنگ واژه مترادف متضاد