جدول جو
جدول جو

معنی مکیثاء - جستجوی لغت در جدول جو

مکیثاء
(عَ)
درنگ کردن و انتظار نمودن. مکّیثی ̍. (منتهی الارب) (از آنندراج). مکث. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). و رجوع به مکث شود
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از مکینا
تصویر مکینا
(دخترانه)
بنفشه
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از مکیناس
تصویر مکیناس
(دخترانه)
مکینا، بنفشه
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از میثاق
تصویر میثاق
(پسرانه)
عهد و پیمان
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از میثاق
تصویر میثاق
عهد، پیمان
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مکثار
تصویر مکثار
بسیار گو، پرحرف، پرگو
فرهنگ فارسی عمید
(مُ رَ)
مصغر مرداء. رجوع به مرداء شود، پردۀ نازکی در میانۀ ناف و عانه. (ناظم الاطباء). مریطاء
لغت نامه دهخدا
(مُ لَ)
شیر ترش که در شیر خالص اندازند تا بسته گردد، نیمروز، میان مغرب و نماز خفتن. (منتهی الارب) (آنندراج) (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، اندکی از رخت طعام. (منتهی الارب) (آنندراج). رخت خانه خرد و کوچک. (ناظم الاطباء). چیزی از قماش طعام. (از اقرب الموارد) (از محیط المحیط) ، ماه صفر. (ناظم الاطباء) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد) ، ماهی مابین آخر گرما و زمستان. (منتهی الارب) (آنندراج). ماهی که بین آخر گرما و اول سرما بود. (ناظم الاطباء). ماهی بین پایان گرما و زمستان و آن ماهی است که طعام ذخیره شده منقطع می گردد. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(ضِن ن)
خرامیدن و دست اندازان رفتن. (منتهی الارب) (آنندراج). تبختر و خرامانی و دست اندازان رفتن. (ناظم الاطباء). مطیطی (م ط طا) . رفتن با تبختر و دست اندازان. (از محیطالمحیط) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(نُ کَ)
آن باد که به میان صبا و شمال آید. (مهذب الاسماء). صابیه. (فرهنگ خطی) (اقرب الموارد). نکباء صبا و شمال. (از متن اللغه). رجوع به نکباء شود
لغت نامه دهخدا
(مَ)
جمع واژۀ شیخ. (از اقرب الموارد) (محیطالمحیط) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مُ کَیْ یَ)
جمع واژۀ مکیفه، مؤنث مکیّف: اعنی نفس سخن به توکیل الهی بر تجسس از آنچ بیند و شنود از مکیفات کآن چون است و از مقولات که معنی آن چیست. (جامع الحکمتین ص 12). و رجوع به مکیف (معنی اول) شود
لغت نامه دهخدا
(مُ کَیْ یِ)
مأخوذ از تازی، هر چیز که کیف و نشاءه دهد و مستی و خوش حالتی آورد. (از ناظم الاطباء). جمع واژۀ مکیفه، مؤنث مکیف. رجوع به مکیف شود
لغت نامه دهخدا
(مُ کَ)
جمع واژۀ مکیث. (اقرب الموارد). رجوع به مکیث شود
لغت نامه دهخدا
(مُ)
دهی است در بحرین از برای بنی عامر. (از معجم البلدان) (از منتهی الارب) (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6)
لغت نامه دهخدا
(مُ رَ)
میان ناف و زهار، و یا میان سینه و زهار، و یا پوستکی است تنک میان آنها. (از منتهی الارب). مریداء پوست مابین ناف و زهار. (مرصع). پوستگی تنک از ناف تا زهار در اندرون شکم. حوصله، و آن فرود ناف است تا عانه، سوراخی است که روده های خایگان از آن در کیسۀ خایه ریزد. (یادداشت مرحوم دهخدا) ، دو رگ است که وقت بانگ برآید و متنفخ گردد. (منتهی الارب). دو رگ است که شخص بانگ برآرنده بر آنها تکیه می کند. (از اقرب الموارد) ، تهی جای لب زیرین و بروت. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) ، آنچه گرداگرد ریش بچه باشد، بغل. (منتهی الارب). ابط و زیر بغل. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(دُ کَ)
دابه ای است کوچک از جنس هوام و احناش. (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
ارض میثاء، زمین نرم و سهل، (ناظم الاطباء)،
کلوخ کوب، (منتهی الارب، مادۀ وث ی)، میخکوب، (ناظم الاطباء)، کلوخ کوب، تخماق، (یادداشت مؤلف)، میثاءه، (اقرب الموارد)، سندان آهنگر، (منتهی الارب، مادۀ وث ی)، سندان، (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(یَ)
هرآنچه خواهد. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا).
- فعال مایشاء، شخص خود مختار و لگام گسیخته و مستبد. آنکه هرچه بخواهد می کند. (از یادداشت به خط مرحوم دهخدا). و رجوع به فعال مایرید و فعال مایشاء شود
لغت نامه دهخدا
(بُ غَ)
مصغراً، جای باردان شتر. (منتهی الارب) (از ناظم الاطباء) ، سختی، پیکر. (مؤید الفضلاء) ، جمع واژۀ بقه. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب). یکی آن: بقه. (از اقرب الموارد). رجوع به بقه شود، بق الحیطان، ساس. (ناظم الاطباء) ، پشه که از حشرات پردار است. (فرهنگ نظام). پشه، گاهی در فارسی بضرورت نظم بتخفیف می آرند. (آنندراج) (غیاث). پشۀ بزرگ. الواحد، بقه. ج، بقون. (مهذب الاسماء). بعوض. (دزی ج 1 ص 102). بعوض. ناموس. فسافس. (تذکرۀ داود ضریر انطاکی). و رجوع به همان متن شود. بعربی ناموس و بفارسی پشه و بهندی مچهر نامند و اهل مصر و یمن و حجاز کتّان و اهل عمان و بحرین و لحسا و قطیف ضمج گویند. (مخزن الادویه) :
هر کسی را جفت کرده عدل حق
پیل را با پیل و بق را جنس بق.
مولوی.
، شجرالبق، درخت آغال پشه. (ناظم الاطباء). نارون. اوجا. دارون. دردار. سمت. قره آقاج. سده. نشم. بوقیصا. (فرهنگ فرانسه بفارسی نفیسی). دردار (در اراک و سوریه گویند). (دزی ج 1 ص 102). رجوع به شجره شود، در مغرب به فضولات بینی نیز گفته شود. (دزی ج 1 ص 102). و رجوع به بقه و پشه شود
لغت نامه دهخدا
(مَ)
زمین نرم. ج، میث. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (مهذب الاسماء)
لغت نامه دهخدا
(زُ غَ)
لقب عمرو بن عثمان جهنی محدث که از عطیه بن لقیه روایت کند و ابوالفرج بغدادی به غلط آن را با ’ر’ ضبط کرده است. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(قَ)
نوعی از خرمای شیرین و خوشمزه. تمر و بسرقریثاء. (منتهی الارب) (آنندراج) : القریثاء و القراثاء اطیب التمر بسراً و تمره اسود. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(کَ)
کراثاء. نیکو. طیب. (منتهی الارب).
- بسر کریثاء، غورۀ نیکو. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(شَ)
شکوثی ̍. تخم کشوث. (از ناظم الاطباء). شکوثی. (منتهی الارب). به لغت سریانی تخم کشوث را گویند و آن تخمی است دوایی که سدۀ جگر بگشاید. (آنندراج) (برهان). رجوع به شکوثی شود
لغت نامه دهخدا
(مُ کَیْ یَ)
پیمودنیها چون گندم و جو، در زمانهای پیش و هم اکنون در پاره ای دیهها. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا)
لغت نامه دهخدا
تصویری از مکیفات
تصویر مکیفات
جمع مکیفه (مکیف)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مریراء
تصویر مریراء
تلخه گندم، لرزان اندام: دختر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مکیال
تصویر مکیال
پیمانه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مکثار
تصویر مکثار
روده دراز، پر روده، بسیار گو
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از میثاق
تصویر میثاق
عهد و پیمان، قرارداد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از میداء
تصویر میداء
برابر، مقابل، پایان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مکثار
تصویر مکثار
((مِ))
مرد پرگو، بسیار سخن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مکیال
تصویر مکیال
((مِ))
پیمانه
فرهنگ فارسی معین
تصویری از میثاق
تصویر میثاق
عهد، پیمان
فرهنگ فارسی معین