جدول جو
جدول جو

معنی مکمود - جستجوی لغت در جدول جو

مکمود
(مَ)
غمناک. (منتهی الارب). غمگین. (ناظم الاطباء). سخت اندوهگین. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) ، رنگ و آب بشده. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) ، اندامی کمادنهاده. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
مکمود
غمگین، سخت اندوهگین
تصویری از مکمود
تصویر مکمود
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از محمود
تصویر محمود
(پسرانه)
مورد پسند، نیک، خوش، آنکه یا آنچه ستایش شده است، از نامهای پیامبر (ص)، نام یکی از پادشاهان غزنوی
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از محمود
تصویر محمود
از نام های خداوند، ستوده، ستایش کرده شده
فرهنگ فارسی عمید
(مُ مَ)
تغییر رنگ یافته. تیره رنگ. گرفته رنگ: هرگاه که سودا با خون آمیخته بود رنگ بول رنگی بود گرفته و به تازی آن را مکمد گویند. (ذخیرۀ خوارزمشاهی)
لغت نامه دهخدا
(مَ)
گرفتار بیماری جگر. (ناظم الاطباء). کسی را گویند که در افعال کبدوی ضعفی باشد بی آنکه ورم یا درد داشته باشد. (از بحرالجواهر) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). کسی را گویند که اندر جگر او آفتی باشد. (ذخیرۀ خوارزمشاهی) : خداوند جگر ضعیف را مکبود گویند و ضعیفی و درد جگر را کباد گویند. جالینوس می گوید مکبود آن را گویند که افعال جگر او باطل باشد بی آنکه دروی آماسی و ریشی و دبیله ای بود. (ذخیرۀ خوارزمشاهی)
لغت نامه دهخدا
(عَت ت)
جایی مقام کردن. (تاج المصادر بیهقی). به جایی مقیم شدن. (المصادر زوزنی). جای گرفتن و مقیم شدن، کم گردیدن شیر ناقه از درازی زمان. (منتهی الارب) (آنندراج) (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مَ)
ناقه که شیر وی کم نشود. (منتهی الارب) (آنندراج) (از ناظم الاطباء). ماده شتری که دائماً شیردهد. (از اقرب الموارد) ، گوسفند که شیرش اندک شده باشد. (مهذب الاسماء). ناقۀ کم شیر، از اضداد است. ج، مکد. (منتهی الارب) (آنندراج). ماده شتر کم شیر، از اضداد است. و گویند این معنی از اشتباهات ’لیث’ است. ج، مکد. مکائد. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مَ)
به گل سرخ رنگ کرده. (منتهی الارب) (آنندراج) : ثوب ممکود، جامۀ با گل سرخ رنگ شده. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، شیر (بیشه) آلوده به خون شکار که گویا به گل سرخ رنگ کرده شده است. (از منتهی الارب) (از آنندراج) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مَ)
دل شکسته. (مهذب الاسماء). شکسته دل از عشق. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، تعمیدداده. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا)
لغت نامه دهخدا
(مَ)
کوفته و پاسپرده. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) ، مغلوب. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مَ)
بریده شده. (آنندراج) (ناظم الاطباء). شارب مکرود، سبلت قطع شده. (از منتهی الارب) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مِ)
دهی از دهستان نشتا (نشتارود) است که در شهرستان شهسوار واقع است و 140 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران، ج 3)
لغت نامه دهخدا
(مَ)
مردی که خاتن طرفی از سر نرۀ وی بریده باشد. (منتهی الارب) (آنندراج). آنکه در ختنه کنارسر نرۀ وی بریده شده باشد. (ناظم الاطباء) ، بزرگ سر نره. ج، مکموراء. (منتهی الارب) (آنندراج). کسی که سر نرۀ وی بزرگ باشد. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مَ)
خرمابن غلاف غوره برآورده. مکمومه. (منتهی الارب) (آنندراج). خرمابن طلعبرآورده. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، نهال خرما فروپوشیده به چیزی. (منتهی الارب) (آنندراج). نهال خرمابن پوشیده شده به چیزی تا مصون و محفوظ ماند. (ناظم الاطباء). خوشۀ خرما که هنگام رطب شدن پوشیده شود تا میوۀ آن تر و تازه بماند و پرندگان و گرما آن را تباه نکنند. (از اقرب الموارد) ، شتری که دهان آن را با دهان بند بسته باشند تا نگزد. (ناظم الاطباء) (از معجم متن اللغه)
لغت نامه دهخدا
(مَ)
پوشیده شده. (آنندراج). پنهان و پوشیده. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مَ)
سیف مغمود، شمشیر در نیام کرده. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) :
شمس تبریزی برآر از چاه مغرب مشرقی
همچو صبحی کو برآرد خنجر مغمود را.
مولوی (کلیات شمس چ فروزانفر ج 7 ص 436).
، مجازاً پوشیده. (فرهنگ نوادر لغات، کلیات شمس چ فروزانفر) :
به پیش چشم محمد بهشت و دوزخ عین
به پیش چشم دگرکس مستر و مغمود.
مولوی (کلیات شمس ایضاً)
لغت نامه دهخدا
(مَ)
آنکه بستیهند بر او در سؤال. (مهذب الاسماء). مردی که از کثرت سائلان تهیدست گردیده. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، ماءمثمود، آبی که از کثرت ورود مردمان کم مانده باشد. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، مردی که زنان آب وی برکشیده باشند. (منتهی الارب) (آنندراج) (از ناظم الاطباء) (از محیط المحیط). مردی که زنان او را سست و ضعیف کرده باشند از بسیاری آرمیدن. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا)
لغت نامه دهخدا
(مَ)
مأخوذ از ’رمد’ عربی که بجای ’ارمد’ به کار رفته است:
مهر رخشا لیک از او مرمود جوید اجتناب.
قاآنی
لغت نامه دهخدا
تصویری از محمود
تصویر محمود
ستایش کرده شده، ستوده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از محمود
تصویر محمود
((مَ))
ستوده، ستایش کرده شده
فرهنگ فارسی معین
ستوده، ممدوح، ستایش شده
متضاد: نامحمود، ناستوده، نیک
فرهنگ واژه مترادف متضاد