جدول جو
جدول جو

معنی مکلفه - جستجوی لغت در جدول جو

مکلفه
(مُ کَلْ لَ فَ)
مؤنث مکلف یعنی کلف دار. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
مکلفه
(مُ کَ فَ)
به لغت مراکش، هر چیز که تب را بر طرف سازد. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از مکلف
تصویر مکلف
کسی که وظیفه و امری را عهده دار شده، کسی که مامور انجام دادن کاری شده، در فقه کسی که شرعاً باید امری را به جا بیاورد، به مشقت و رنج افتاده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از کلفه
تصویر کلفه
رنگ سرخ تیره، سیاهی به سرخی آمیخته، لکۀ سرخ تیره
فرهنگ فارسی عمید
(مُ کَیْ یَ فَ)
تأنیث مکیف. ج، مکیفات. رجوع به مکیف و مکیفات شود
لغت نامه دهخدا
(مُ)
دهی از دهستان شیرگاه است که در بخش سوادکوه شهرستان شاهی واقع و 250 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 3)
لغت نامه دهخدا
(مُ کَلْ لَ)
رنج رسانیده شده. (آنندراج). به مشقت و دشواری درافتاده. (ناظم الاطباء). و رجوع به تکلیف شود، کسی که ترتیب و انجام دادن امری را پذرفتار شده و تعهد کرده باشد و تکلیف کرده شده. (ناظم الاطباء). موظف. ملزم.
- مکلف ساختن کسی را بر کاری. رجوع به ترکیب مکلف کردن کسی را بر کاری شود.
- مکلف شدن، پذرفتار انجام کاری شدن. (ناظم الاطباء).
- مکلف کردن کسی را بر کاری، بر او نهادن آن کار. (یادداشت به خطمرحوم دهخدا). انجام دادن کاری را بر عهدۀ کسی گذاشتن.
، (اصطلاح شرع) عاقل و بالغ را مکلف گویند. (آنندراج). نزد فقها، عاقل بالغ. (از اقرب الموارد). کودکی که به سن بلوغ و تکلیف رسیده باشد. (ناظم الاطباء). بالغ. به حد مردان یا زنان رسیده. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) : اما قصاص اندرتن واجب نشود الا به چهار رکن، یکی قاتل و شرط آن است که مکلف باشد و مختار. (کشف الاسرار ج 3 ص 130). نظر به عموم حکم، جملۀ مکلفان را صوم رمضان فرض است. (مصباح الهدایه چ همایی ص 339).
- مکلف شدن، به سن بلوغ و تکلیف رسیدن. (ناظم الاطباء).
، کلف دار. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مَ / مُ لَ)
باقی آب در چاه. (مهذب الاسماء). آب که در تک چاه بعد از کم شدن اندک اندک گرد آید، یا آب اندک که در تک چاه یا آوند باقی ماند. از اضداد است. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(کَلَ فَ / فِ)
هر یک از لکه هایی که در آفتاب و ماه دیده می شود. (فرهنگ فارسی معین). کلف. و رجوع به کلف شود، لکه ای که درصورت انسان پدید آید. (فرهنگ فارسی معین) : از این می اندیشیدم که اینجا سلس گرفت و آنجا درد شکم و اینجا درد دندان و کلفه بر روی پدید آمد. (معارف بهأولد)
لغت نامه دهخدا
(کُ فَ)
سرخی سیاهی آمیخته یا سرخی مایل به تیرگی. (از منتهی الارب) (از آنندراج). رنگ اکلف و یا سرخی تیره و یا سیاهی که با سرخی آمیخته شده باشد. (از اقرب الموارد) ، رنج و سختی. (منتهی الارب) (آنندراج). رنج و سختی. ج، کلف. (ناظم الاطباء). مشقت. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مُ عَلْ لَ فَ)
شاه معلفه، گوسپند فربه. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مُ کَلْ لَ لَ)
روضه مکلله، مرغزار پر از گلهای شکفته. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، آنکه گرد بر گرد کاسه گوشت نهاده بود. (مهذب الاسماء) : جفنه مکلله بالسدیف، کاسه ای که بر آن پاره های گوشت باشد. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مُ کَنْ نَ فَ)
لحیه مکنفه، ریش بزرگ کرانه. (منتهی الارب) (از آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مُ لِ ءَ)
ارض مکلئه، زمین گیاهستان. (مهذب الاسماء). زمین گیاهناک. (منتهی الارب) (آنندراج) (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مُ کَیْ یِ فَ)
تأنیث مکیف. ج، مکیفات. رجوع به مکیف و مکیفات شود
لغت نامه دهخدا
(تَ لِ فَ)
مشقت و دشواری. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). مشقت. ج، تکالیف. (اقرب الموارد) : حملت الشی ٔ تکلفه، یعنی بمشقت و دشواری داشتم آنرا. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(مُ لِ فَ)
نزدیک آورده شده. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) (آنندراج) (غیاث). فراهم آورده شده. (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد) (غیاث) ، انبوه کرده شده. (ازمنتهی الارب) (از اقرب الموارد) (آنندراج) (غیاث)
لغت نامه دهخدا
(مِ /مَ لَ فَ)
پایه. ج، مزالف. (منتهی الارب). رجوع به مزالف شود
لغت نامه دهخدا
(مُ لِ فَ)
مؤنث مخلف. ناقه ای که آبستن نماید و نباشد. (منتهی الارب) (از ذیل اقرب الموارد) (از ناظم الاطباء). ماده شتری که آبستن نماید ونباشد. (ناظم الاطباء) ، شتری که از نه سالگی درگذشته باشد. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد). ماده شتری که از نه سالگی درگذشته باشد. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ کَلْ لَ فَ)
تأنیث متکلف. ج، متکلّفات: جملۀ مصنوعات شعر... که در فصول متقدم برشمردیم... از متکلفات اشعار است. (المعجم چ مدرس رضوی چ 1 ص 317). و رجوع به متکلف شود
لغت نامه دهخدا
(مِ لَ فَ)
ماله. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد). مالۀ برزگر. (مهذب الاسماء)
لغت نامه دهخدا
(مُ لِ فَ)
مؤنث محلف. و رجوع به محلف شود، ناقه محلفه، ماده شتری که در فربهی وی شک کنند. (از منتهی الارب) ، کمیت غیرمحلفه، اسب که رنگ آن خالص باشد. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مَ لَ فَ)
هر ده که میان دشت و زمین کشت باشد. ج، مزالف. (منتهی الارب) (اقرب الموارد) (ناظم الاطباء). قریۀ واقع میان بیابان و زمینی آبادان. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا)
لغت نامه دهخدا
مخلفه در فارسی مونث مخلف مانداک مردری رخن، مانه (اثاث خانه) مونث مخلف: اشیا بجا مانده از مرده متروکات، هر یک از لوازم خانه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مزلفه
تصویر مزلفه
پای، گرد آمدنگاه، جای انبوه
فرهنگ لغت هوشیار
مکیفه در فارسی مونث مکیف چگونگی بخش، مستی آور مونث مکیف، جمع مکیفات
فرهنگ لغت هوشیار
مولفه در فارسی مونث مولف بنگرید به مولف مولفه در فارسی مونث مولف بنگرید به مولف مونث مولف: تالیف شده، جمع مولفات، پس از فتح مکه بزرگان قوم را که درآن روز مسلمان شدند مولفه (یا مولفه قلوبهم) خواندند. مونث مولف، جمع مولفات
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مکلف
تصویر مکلف
به مشقت و دشواری در افتاده
فرهنگ لغت هوشیار
کلفت در فارسی پرسته کنیزک، کیارا تاسه، کیارا تاسه، یال (به معنی فرزند و عیال است)، درد سر گرفتاری، سرخ تیره از رنگ ها کنجودک کنجدک کک مک هر یک از لکه هایی که در آفتاب و ماه دیده میشود، لکه ای که در صورت انسان پدید آید: (از این می اندیشیدم که اینجا سلس گرفت و آنجا درد شکم و اینجا درد دندان و کلفه بر روی پدید آمد)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مکلف
تصویر مکلف
به زحمت و مشقت اندازنده، تعیین کننده تکلیف، جمع مکلفین
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مکلف
تصویر مکلف
((مُ کَ لَّ))
تکلیف شده، کسی که انجام کاری را عهده دار شده باشد
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مکلف
تصویر مکلف
ناچار، وادار
فرهنگ واژه فارسی سره
عهده دار، متعهد، مسئول، واداشته، مجبور، موظف، بالغ
فرهنگ واژه مترادف متضاد
سردرگم، رشته ی درهم پیچیده
فرهنگ گویش مازندرانی