جدول جو
جدول جو

معنی مکعنب - جستجوی لغت در جدول جو

مکعنب(مُ کَ نَ)
تیس مکعنب القرن، تکۀ پیچیده شاخ. (منتهی الارب) (از آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از مکعب
تصویر مکعب
جسمی که دارای شش سطح مربع باشد، چهار گوشه
فرهنگ فارسی عمید
(مُ شَ نِ)
گوسفند که شاخ آن راست برآمده سپس آن پیچ خورده به جانب گوش مائل شود. (آنندراج) (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). رجوع به مشغنب شود
لغت نامه دهخدا
(مِ نَ / مُ نِ)
سم شوخ بسته و درشت گردیده. (آنندراج) (از منتهی الارب). سم شوخ بسته و درشت و ستبر گردیده. (ناظم الاطباء). سمی از کار درشت گردیده. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مِ عَ)
نوعی کفش که به شتالنگ پا نرسد و آن غیر عربی است. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مُ کَعْ عِ)
امراءه مکعب، زنی نارپستان. (مهذب الاسماء). دختر پستان کرده. (منتهی الارب) (آنندراج) : جاریه مکعب، دختر پستان گرد. (ناظم الاطباء). دختر پستان برآمده. (از اقرب الموارد) ، ثدی مکعب، پستان برآمده. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). پستان برآمده. (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(مُ کَعْ عَ)
چهارگوشه کرده شده. (غیاث) (از منتهی الارب). و رجوع به تکعیب شود، هر جسمی که شش سطح مربع وی را احاطه کرده باشد. (ناظم الاطباء). جسمی که دارای شش سطح باشد. (از تعریفات جرجانی). شکلی است مجسم همچون کعبتین نرد گرد بر گرد او شش مربع تا درازا و پهناو بالای او یکسان باشد. (التفهیم ص 25). در اصطلاح هندسه، جسمی باشد که محیط است بر او شش سطح مربع، متساویه الاضلاع و الزوایا بر هیأت کعب نرد، و این شکل را شکل ارضی نیز گویند. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). شش وجهی منتظم، شکلی فضایی است که از شش وجه مربع شکل مساوی تشکیل شده است. (فرهنگ اصطلاحات علمی) : بفرمود تا خانه مکعب مسطح بنا کردند و سطوح او را به گچ و مهره مصقل گردانیدند. (سندبادنامه ص 64).
- جسم مکعب، هر جسم که دارای شش سطح مساوی باشد. (ناظم الاطباء).
، مجازاً، به ضلع مکعب نیز اطلاق گردد. (از کشاف اصطلاحات الفنون) ، (اصطلاح ریاضی) حاصل ضرب جذر در مجذور. (ناظم الاطباء). حاصل ضرب عددی در مجذور خود و آن را کعب نیز گویند. (از کشاف اصطلاحات الفنون) : چون عدد را به مثل خویش زنی و آنچه گرد آید هم بدو زنی مکعب کرده آید، چون سه کاندر سه زنی نه شود و این مال است، چون او را به سه زنی بیست و هفت آید، این مکعب است... و گروهی از بهر سبک کردن سخن مکعب را کعب خوانند. (از التفهیم ص 43). فرهنگستان ایران ’توان سوم’ را در حساب بجای این کلمه پذیرفته است. و رجوع به توان در همین لغت نامه شود.
- عدد مکعب، حاصل ضرب جذر در مجذور. (ناظم الاطباء).
، چادر منقش و رنگارنگ. (ناظم الاطباء). برد بنگار. (مهذب الاسماء). برد و جامۀ نگارکرده به شکل کعب. (از اقرب الموارد). جامه و چادر، جامۀ نوردیده به نورد شدید. (آنندراج). جامه ای که به سختی پیچیده و تا کرده باشند. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، پستان برآمده. (آنندراج) : ثدی مکعب، پستانی چند بجولی شده. (مهذب الاسماء). پستان برآمده. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، زنی که نارپستان باشد. (غیاث) ، مأخوذ از تازی، کعب دار و پایه دار. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مُ عَنْ نِ)
مویزآرنده. (منتهی الارب) (آنندراج). انگورآرنده. (ناظم الاطباء). تاک انگورآرنده. (از اقرب الموارد) ، انگورچیننده. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مُ عَنْ نَ)
قطران سطبر. (منتهی الارب) (آنندراج). قطران غلیظ. (ناظم الاطباء) ، مرد درازبالا. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج) ، هر چیز سطبرو غلیظ و دراز. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
تصویری از معنب
تصویر معنب
مویز آرنده
فرهنگ لغت هوشیار
چهار گوشه کرده شده، در اصطلاح هندسه جسمی باشد که محیط است بر او شش سطح مربع
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مکعب
تصویر مکعب
((مُ کَ عَ))
هر جسمی که دارای شش سطح باشد
فرهنگ فارسی معین