جدول جو
جدول جو

معنی مکعبی - جستجوی لغت در جدول جو

مکعبی
در تازی نیامده خشتی
تصویری از مکعبی
تصویر مکعبی
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از مکتبی
تصویر مکتبی
کودکی که به مکتب می رود، مکتب دار
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مکعب
تصویر مکعب
جسمی که دارای شش سطح مربع باشد، چهار گوشه
فرهنگ فارسی عمید
(مِ کَبْ بی)
غضروف دوم از غضروفهای حنجره. (از بحرالجواهر). یکی ازسه غضروف حنجره است چون مکبه که بر سر چیزی نهند و بدین سبب او را مکبی گویند و طرجهالی نیز گویند و این را با ’الذی لا اسم له’ بندگشادی است و اندر مکبی دو مغاک است در ’الذی لا اسم له’ دو زیادت بیرون داشته است به اندازۀ این دو مغاک و هر دو زیادت اندر هر دو مغاک نشسته و رباطی آن را استوار دارد و این مکبی بدین بند گشاد حرکت می کند و به غضروف درقی می رسد و فراز آمدن و بازشدن حنجره از فراز هم آمدن درقی و ’الذی لااسم له’ باشد. (ذخیرۀ خوارزمشاهی). و رجوع به کالبدشناسی توصیفی چ دانشگاه مشهد ص 488 (حلق) شود
لغت نامه دهخدا
(کَ بی ی)
منسوب به کعب بن ربیعه بن عامر. (از انساب سمعانی)
لغت نامه دهخدا
(مُ کَعْ عَ)
چهارگوشه کرده شده. (غیاث) (از منتهی الارب). و رجوع به تکعیب شود، هر جسمی که شش سطح مربع وی را احاطه کرده باشد. (ناظم الاطباء). جسمی که دارای شش سطح باشد. (از تعریفات جرجانی). شکلی است مجسم همچون کعبتین نرد گرد بر گرد او شش مربع تا درازا و پهناو بالای او یکسان باشد. (التفهیم ص 25). در اصطلاح هندسه، جسمی باشد که محیط است بر او شش سطح مربع، متساویه الاضلاع و الزوایا بر هیأت کعب نرد، و این شکل را شکل ارضی نیز گویند. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). شش وجهی منتظم، شکلی فضایی است که از شش وجه مربع شکل مساوی تشکیل شده است. (فرهنگ اصطلاحات علمی) : بفرمود تا خانه مکعب مسطح بنا کردند و سطوح او را به گچ و مهره مصقل گردانیدند. (سندبادنامه ص 64).
- جسم مکعب، هر جسم که دارای شش سطح مساوی باشد. (ناظم الاطباء).
، مجازاً، به ضلع مکعب نیز اطلاق گردد. (از کشاف اصطلاحات الفنون) ، (اصطلاح ریاضی) حاصل ضرب جذر در مجذور. (ناظم الاطباء). حاصل ضرب عددی در مجذور خود و آن را کعب نیز گویند. (از کشاف اصطلاحات الفنون) : چون عدد را به مثل خویش زنی و آنچه گرد آید هم بدو زنی مکعب کرده آید، چون سه کاندر سه زنی نه شود و این مال است، چون او را به سه زنی بیست و هفت آید، این مکعب است... و گروهی از بهر سبک کردن سخن مکعب را کعب خوانند. (از التفهیم ص 43). فرهنگستان ایران ’توان سوم’ را در حساب بجای این کلمه پذیرفته است. و رجوع به توان در همین لغت نامه شود.
- عدد مکعب، حاصل ضرب جذر در مجذور. (ناظم الاطباء).
، چادر منقش و رنگارنگ. (ناظم الاطباء). برد بنگار. (مهذب الاسماء). برد و جامۀ نگارکرده به شکل کعب. (از اقرب الموارد). جامه و چادر، جامۀ نوردیده به نورد شدید. (آنندراج). جامه ای که به سختی پیچیده و تا کرده باشند. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، پستان برآمده. (آنندراج) : ثدی مکعب، پستانی چند بجولی شده. (مهذب الاسماء). پستان برآمده. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، زنی که نارپستان باشد. (غیاث) ، مأخوذ از تازی، کعب دار و پایه دار. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مُ کَعْ عِ)
امراءه مکعب، زنی نارپستان. (مهذب الاسماء). دختر پستان کرده. (منتهی الارب) (آنندراج) : جاریه مکعب، دختر پستان گرد. (ناظم الاطباء). دختر پستان برآمده. (از اقرب الموارد) ، ثدی مکعب، پستان برآمده. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). پستان برآمده. (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(مَ)
دهی از دهستان ترک است که در شهرستان ملایر واقع است و 156 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران، ج 5)
لغت نامه دهخدا
(مُ کَعْ عَ بَ)
زنبیل خرما از برگ آن. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد). جلت خرما. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مُ کَ بِ)
مرد عجمی. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) ، مرد عربی، از لغات اضداداست. (منتهی الارب). مرد عربی. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مَ تَ)
منسوب به مکتب. وابسته به مکتب. مکتب رو: هر بچه مکتبی این مطلب را به خوبی می داند. و رجوع به مکتب شود
لغت نامه دهخدا
(مِ)
نام یکی از دهستانهای بخش حومه شهرستان فردوس خراسان و در شمال خاوری آن واقع است. این دهستان کوهستانی است و هوای آن در منطقۀ فردوس معتدل است. از 17 آبادی بزرگ و کوچک تشکیل شده و مجموع نفوس آن 5370 تن است. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 9)
لغت نامه دهخدا
(مُ عَ)
ابوالطیب محمد بن حاتم. به گفتۀ تاریخ بیهقی صاحب دیوان رسالت نصر بن احمد سامانی و یگانه روزگار بوده است در همه ادوات فضل. و به قول ثعالبی در ’یتیمهالدهر’ وزارت این پادشاه داشته و در همه کارهای معاشرت و ندیمی و اسباب ریاست و وزارت معروف و در کتابت و خط و عقل و تدبیر مشهور بوده است و به دو زبان پارسی و تازی سخن می رانده. ابن قفطی در ’المحمدون من الشعراء’ و گردیزی در زین الاخبار و یاقوت در معجم البلدان نیز ازوی نام برده اند و یاد کرده و عوفی در لباب الالباب دوبیت از رودکی در مدح او آورده و جهانگیری به شاهد لغت غرچه و رادویانی در ترجمان البلاغه از وی نقل کرده اند و نیز بیهقی در تاریخ قطعه ای چهاربیتی از وی آورده است که برخی از ابیات آن را صاحب مجمعالفصحا نقل کرده و به دقیقی نسبت داده است. برای مزید اطلاع رجوع به یتیمهالدهر ثعالبی و تاریخ بیهقی و زین الاخبار گردیزی و المحمدون من الشعراء قفطی و ترجمان البلاغۀ محمد بن عمر رادویانی و لباب الالباب عوفی و معجم البلدان یاقوت ذیل ’بست’ و شرح قصیدۀ ابوالهیثم از محمد بن سرخ نیشابوری و گنج بازیافته از دبیرسیاقی (بخش احوال و اشعار ابوالطیب مصعبی) شود. این ابیات او راست:
شکرشکن است یا سخنگوی من است
عنبرذقن است یا سمنبوی من است ؟
مرا جود او تازه دارد همی
مگر جودش ابر است و من کشتزار.
مگر یک سو افکن که خود همچنین
بیندیش و دیده ی خرد برگمار.
کاشکی اینجای غوطه خوردمی
جای دیگر دست گیری تا گدار.
جهانا همانا فسوسی و بازی
که بر کس نپایی و با کس نسازی
چو ماه از نمودن چو خور از شنودن
به گاه ربودن چو شاهین و بازی
چو زهر از چشیدن چو چنگ از شنیدن
چو باد از بزیدن چو الماس گازی
چو عودقماری و چون مشک تبت
چو عنبر سرشته ی یمان و حجازی
به ظاهر یکی بیت پر نقش آزر
به باطن چو خوک پلید و گرازی
یکی را نعیمی یکی را جحیمی
یکی را نشیبی یکی را فرازی
یکی بوستانی پراکنده نعمت
بدین سخت بسته بر آن مهره بازی
همه آزمایش همه پرنمایش
تو را مهره زاده به شطرنج بازی
چرا زیرکانند بس تنگ روزی
چرا ابلهانند در بی نیازی
چرا عمر طاووس و دراج کوته
چرا مار و کرکس زید در درازی
صدواندساله یکی مرد غرچه
چرا شصت وسه زیست آن مرد تازی
اگر نه همه کار تو باژگونه ست
چرا آنکه ناکس تر آن را نوازی
جهاناهمانا از این بی نیازی
گنه کار ماییم تو جای آزی
لغت نامه دهخدا
(مِ عَ)
نوعی کفش که به شتالنگ پا نرسد و آن غیر عربی است. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(کَ بی ی)
احمد بن عبیدالله بلخی کعبی مکنی به ابوالقاسم از معتزلیان بغداد بود و شاگرد خیاط معتزلی که بسال 319 ه. ق. درگذشت. او راست: اوائل الادله فی اصول الدین. تجریدالجدل. تهذیب فی الجدل. (یادداشت مؤلف). کعبی درباره ’مباح’ نظری دارد که مورد بحث و رد علمای اصول است. او می گوید: فعل مباح وجود ندارد. چه ترک حرام که واجب است محقق نمیشود مگر در فعل مباح و بعبارت دیگر فعل مباح لازم ترک واجب است و از آنجا که ملزوم و لازم نمی توانند احکام مختلف داشته باشند بناچار فعل مباح نمی تواند حکمی برخلاف ترک حرام که واجب است داشته باشد و بالنتیجه نمی تواند موجود باشد و بنابراین اباحه از تحت حکم خارج است. البته این نظر مورد توجه واقع نشده است و در اکثر کتب اصول این رأی مورد نقض واقع گردیده است. رجوع به ضحی الاسلام ج 3 ص 33 و خاندان نوبختی و تاریخ الخلفاء ص 256 و بیان الادیان ذیل کعبیه و معالم الاصول ص 68 چ عبدالرحیم شود
لغت نامه دهخدا
در تازی نیامده ترجهاری طرجهالی یا غضروف مکبی. یکی از غضروفهای فرد حنجره که نازک و بیضی شکل است و در قسمت قدامی فوقانی حنجره و در قسمت عقب غضروف در قی قرار دارد و انتهای باریک آن در پایین است. این غضروف دارای دو سطح قدامی و خلفی و دو انتهای فوقانی و تحتانی میباشد
فرهنگ لغت هوشیار
چهار گوشه کرده شده، در اصطلاح هندسه جسمی باشد که محیط است بر او شش سطح مربع
فرهنگ لغت هوشیار
در تازی نیامده دبستانی نو آموز منسوب به مکتب، شاگردی که به مکتب رود: (این را که هر بچه مکتبی هم میداند و محتاج به پرسیدن نیست) (جمال زاده. سروته یک کرباس. 120)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مکعبه
تصویر مکعبه
مونث مکعب، جمع مکعبات
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مکعب
تصویر مکعب
((مُ کَ عَ))
هر جسمی که دارای شش سطح باشد
فرهنگ فارسی معین
منسوب ومربوط به مکتب، مکتب رو، پای بند به مکتب، متعهد
فرهنگ واژه مترادف متضاد